0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره چهاردهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

مکتب فيض4
جمعه 4 بهمن 1392  12:01 AM

نويسنده: جواد محدثي
صفحه 17 الي 19 نسخه چاپي
اشاره: شناخت «فلسفة هستي» و «حكمت حيات»، ارزش‌آفرين و جهت‌دهندة زندگي انساني است. در گفتگوي ميهمان عارف با عالِم محمّدي، از آيين مسلماني و تقوا و شوق، سخن به ميان آمد. نكاتي هم دربارة پايداري و استقامت و نشانه‌هاي شاكران خوانديم.
ادامة اين گفتگوي سازنده را از كتاب «الحقائق» مرحوم فيض كاشاني پي مي‌گيريم:

¨لذّت مناجات
مهمان پرسيد: دربارة «مناجات» چه مي‌گويي؟
عالم گفت:
مناجات، جز با «اميد» و «پاكدلي» صورت نپذيرد؛ آن هم با دلي پاك از بدگماني‌ها و غيبت‌ها. سپس با داشتن اين شرط قلبي مي‌گويي:
خدايا! اگر حق تو را به جا نياورده‌ام، جز تو را هم نخوانده‌ام،
اگر در طاعت تو پيشتاز نبوده‌ام، با دشمنانت نيز هماهنگ نشده‌ام،
اگر بندگيت نكرده‌ام و حق عبادت به جا نياورده‌ام،‌ با آيات تو نيز، ‌ستيزه و عناد نداشته‌ام،
اگر تو را نيافته‌ام، بر كسي جز تو هم سجود نياورده‌ام،
اگر به سوي نيكي‌ها نشتافته‌ام، درهاي گناه را نيز نزده‌ام،
اگر حافظ حدودت و نگهبان مرزهايت نبوده‌ام، بد زباني هم نكرده‌ام...
خدايا... آنكه به درگاهت نيايد، ‌چگونه پاكدل است؟
و آنكه به سويت نزديك نشود، چگونه اميدوار توست؟
اينك، اين منم، بازمانده‌اي از ياران، ناتواني در اداي تكليف‌ها، تنهايي در گور، دستِ نياز به درگاهت آورده‌ام و با دست خالي به آستانت آمده‌ام. تو از خطا و گناهم آگاهي و شاهد خلوت و جلوت و داناي نهان و آشكار مني.
خدايا... بازار طاعتم كساد است و كالايم تباه و تجارتم زيان‌زده.
مرگم نزديك است، ليكن ذخيره‌اي از «امروز» زندگي براي «فردا»ي قيامت نيندوخته‌ام.
خدايا... اگر مرا نپذيري، كجا روم؟
اگر مرا نيامرزي، به كه پناه برم؟
عمرم سپري گشت، اما بار گناهانم بر جاي مانده و بر دوشم سنگيني مي‌كند. چاره‌ چيست؟
با اين ناتواني جسمي، با اين اندوه طولاني و با اين نيكي اندك و ره‌توشة ناچيز، چه كنم؟
چاره‌ام چيست، جز بازگشت به درگاهت و آستان بوسي درگاهت و چهره سودن در پيشگاهت؟!
كدام راه برايم مانده، جز اشك و آه، جز ناليدن و گريستن، جز شب بيداري و روز، روزه‌داري؟ جز دلي ترسان، موعظه‌اي همراه، گريزي بي‌قرار، جدايي از هر دوست؟
راه آن است كه آن‌قدر خضوع كنم، تا صدايم را بشنوي، آن‌قدر دل من خاشع شود تا اشك‌ها بريزد و آن‌قدر در بزنم تا در بگشايي.
حـالا کـه دل شكسته مي‌خـري
نـالـه‌هاي جـان خسته مي‌خـري
حـالا كـه مهـربانـي، مثـل بهـار
حالا كه دوست داري چشم اشكبار
دل شـكـسـته و پشـيمـان آمـدم
بـنـده‌ام پيـش تـو مهمـان آمـدم
چـه شـود به مـن نـگاهي بكـني
نـظـري بـه خـاك راهـي بكـني

¨زمينة دل آگاهي
مهمان عارف گفت: چه مناجات لذت بخشي! چگونه مي‌توان به اين «مرحله» رسيد؟
پاسخ عالم فرزانه چنين بود:
آنكه بار بيماري آزارش دهد، نزد طبيب مي‌رود و درد خويش را باز مي‌گويد.
آنكه به مرادش نمي‌رسد، دلش نگران مي‌شود و دل‌هاي نگران بيدارند!
آنچه را بر دلت مي‌گذرد به خدا بگو، كه او گشايندة گره‌ها و بخشاينده گناهان است. اگر اميد بخشايش و بخشش داري نياز‌هايت را به خدا بگو، قصة عذر خواهي‌ات را به خامة نياز بنويس، با پاي اضطرار به درگاه آفريدگار برو و در سحرگاهان دستانت را به استغفار، به آستان پروردگار، برآر...
مهمان پرسيد: دربارة «گريه» چه مي‌گويي؟
عالِم گفت:
تا تندرستي گريه كن، كه گريستن در سلامت و عافيت، بهتر از گريستن در بيماري و درماندگي و در كام دوزخ است، كه شيطان و آتش همراه انسان است.
بدان! وقتي پاي به دنيا نهادي «گريان» بودي.
بكوش تا وقتي از جهان مي‌روي «خندان و شادان» باشي.
گريه در سلامت، ‌بهتر از گريه با ملامت است. اشك‌هاي امروز، براي فرداي ندامت بار مفيد است.
گريه كن، براي تهيدستي در آخرت، براي كم طاقتي بر عذاب، بر بسياري گناهان، بر تنهايي و بيچارگي، بر بار سنگيني كه بر دوش مي‌كشي، بر تباهي كار، بر تاريكي قبر، بر سنگدلي، بر گذشت عمر و پايان يافتن حيات و تنهايي در گور... گريه كن كه به پيشواز هراس‌ها و وحشت‌ها مي‌روي!

¨كيمياي اشك
با اين همه كارسازي كه در «اشك» و «گريه» است، چه‌قدر حسرت‌بار است محروميّت از چشم اشك‌بار و دل‌هاي پرسوز!
مهمان عارف پرسيد:
اگر نتوانم بگريم و اگر چشمانم از باريدن اشك مضايقه كنند، چه كنم؟
عالم گفت:
خشكيدن چشمة چشم، از قساوت دل است. دل وقتي قساوت مي‌يابد كه گناهان بسيار شود. گناه بسيار نيز نتيجة پسنديدن عيوب است. «عيب پسندي» هم در ساية معصيت‌كاري است.
خشكيدن اشك چشم، از چشمة چشم
گـويـاي سقـوط پايـگاه دل مـاسـت
آري... خشكي ديدگان و خشكيدن سرشك، ‌از كمي دين است.
از «زندگي» بايد براي «مرگ» توشه برداشت. ايمني از مرگ، نشان غفلت در زندگي است. وقتي شعله‌هاي خشم الهي در دوزخ زبانه مي‌كشد، خنده و غفلت از سوي گنهكاران، بسيار نابجاست.
در پي خواسته‌هاي دل بودن، كجا با «پاكدلي» سازگار است؟ كه جز با ترك سستي و تنبلي و رها كردن آنچه گذران و ناپايدار است، نمي‌توان به آرمان‌ها و خاسته‌هاي ماندگار رسيد.
در راه طلب هرگز، راحت مطلب اي دل
هر كس طلبد گُل را، آزرده زِ خس باشد
جز با صفاي درون به بهشت موعود نمي‌توان رسيد. جنت خدا در ساية :«ايمان»، «تلاوت قرآن»، «اطعام بينوايان»، «شب‌ زنده‌داري» و روزه‌هاي طولاني است. آنكه مناجات‌هاي طولاني داشته باشد، ‌در قيامت درجاتش بالا و گرفتاري‌هايش اندك خواهد بود.
پرسيد: چگونه مي‌توان به «بهشت جاودان» رسيد؟
گفت: با حفظ حدود، با طولاني كردن ركوع و سجود.
هر كه «ايمني» مي‌طلبد، بايد «ايمان» خويش را خالص سازد.
هر كه «جنّت نعيم» مي‌خواهد، بايد «قلب سليم» داشته باشد.
كسي به «شفاعت» مي‌رسد كه به ديگران «منفعت» برساند و نماز را به «جماعت» بخواند...

¨نتيجه، متناسب با عمل
زائر مهمان از عالم امت پرسيد:
چگونه به «حلاوت طاعت» برسم؟
گفت:
شيريني طاعت خدا را با ترك شيريني تبعيت از هواي نفس مي‌توان يافت. به معاني راستين و كمالات والا، جز با ترك آرزوهاي دور و دراز و حقير نمي‌توان رسيد. به مرحلة «خوف»، جز با طرد دنيا و كوتاه ساختن آرزو نمي‌توان دست يافت.
پرسيد: «وَرع» را برايم توصيف كن.
گفت: جز با خوف و فزع بسيار، به ورعِ پايدار نمي‌رسي.
هرگاه گرسنگي را بر سيري برگزيني و آزمندي و شهوت‌ها را واگذاري، دلت روشن مي‌گردد و به شب زنده‌داري مي‌رسي و مقرّب درگاه حق مي‌شوي و «مالك خود» مي‌گردي. آنگاه خدايت از تو خرسند گشته، گناهانت را مي‌آمرزد.
بدان كه: جز با پايداري، ‌به رستگاري نخواهي رسيد.
جز در ساية اميد راستين و توجه به خدا، ‌حقيقت را نخواهي ديد.
آسايش آخرت را جز با رنج دنيا نمي‌توان به دست آورد و سروري و بزرگي را، جز در ساية تنبّه و خويشتن باني نمي‌تواني يافت.
همسايگي نيكان در آخرت، محصول پرهيز از بدان در دنياست و پاكي دل، حاصل زدودن گناه از زندگي است. دوستدار واقعي كسي است كه از آنچه دوست دارد بگذرد و انفاق كند.
هر كس بر مركب آمال و آرزوها سوار شود، در ميدان سستي‌ها زمين مي‌خورد. بيچاره و مفلس، كسي است كه با سرماية ديگران تجارت كند!...

¨راه مجاهده
وافد مهمان، از عالم ميزبان پرسيد:
در دوري و تنهايي چگونه مي‌توان «مجاهده» كرد و بر بلا و سختي چه سان مي‌توان «شكيبا» بود؟
عالم پاسخ داد:
انسان بي‌عبادت، ‌مسافري بي‌ره‌توشه و بي‌فرجام است، در را بكوب، ‌تا جوابت دهند.
آنكه خواستة بزرگ دارد، ايثارگري سترگ بايدش!
آنكه «سجود» ندارد، «جود» هم ندارد.
انسان بي«ندامت» به «كرامت» هم نمي‌رسد.
طاعت، بهترين كالاست. اگر بهشت را خواهاني، سجود و نيايشي بايدت و شب بيداري و گرسنگي و خشوع شايدت!
از «حرام» بپرهيز، ‌تا «سالم» به مقصد برسي.
هر كس دل به خدا بندد، خدا كفايتش مي‌كند و هر كه از او بي‌نيازي بجويد، بي‌نيازش مي‌كند.
پرسيد: چگونه به «ذكر» و ياد برسم؟
گفت: با پرهيز از غفلت،‌ دوري از خواب و رختخواب، ‌همنشيني با زاهدان عابد.
شگفتا! چگونه آسوده است آنكه فرجام شوم خود را مي‌بيند؟
بكوش تا بيابي،
پيروي كن تا برسي،
خالص شو تا خلاص شوي.
هر كه با «هواي نفس» مخالفت كند، جايگاهش بهشت است...
آري...«عالم» مي‌گفت و «مهمان» مي‌شنيد و راه سلوك و مجاهده را مي‌آموخت.
ادامه دارد...

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها