مهمان عصمت
پنج شنبه 3 بهمن 1392 11:44 PM
نويسنده: جواد محدثي
صفحه 14 الي 15 نسخه چاپي
اي بانوي كرامت!
اي نجابت ماندگار!
سلامم را بپذير!
و به آستانت مهمانم كن
باز هم آمدهام،
با دلي لبريز از شوق،
با چشماني در انتظار،
آمدهام تا يك بار ديگر بر «آستانه»ات، سرِ ادب بر «خاك تواضع» نهم و سفرة دل خود را پيش تو بگشايم.
زمانة غريبي است.
«بوي غربت» چيزي نيست كه مشام ما آن را حس نكند.
اما... «عطر آشنايي» هم وجود دارد.
اگر عدّهاي «ولايت» را همچون طعامي دير هضم مييابند، گروه فراواني هم، آن را همانند «شراب طهور»، مانند «تسنيم» و «كوثر» در مييابند، و جرعه جرعه جان تشنة خود را از زلال آن سيراب ميكنند.
اگر كساني تجربة «زيستن بيولا» را دارند- كه در حقيقت، نوعي مرگِ تدريجي است- جماعتِ اين مملكت نيز، «زندگي بدون ولا» را غير ممكن ميدانند و با «ولايت»، عشق ميكنند، با « محبّت» نفس ميكشند و با «مودّتِ ذيالقُربي» زندهاند.
«كوثر اهلبيت عليهم السلام»، براي اينان ماية حيات و سرماية بركت است.
بانوي معصوم!...
بگذار جمعي فراريان از دين، گريزپايان از معنويت، دلباختگانِ به آزادي مطلق! به مقدّسات، پوزخند بزنند.
اين ميزان شعورشان را نشان ميدهد.
اينان چه ميفهمند كه «عصمت» و «عفاف» ريشه در بيرنگي دارد و با اهل رنگ كنار نميآيد!
چه ميدانند «تعالي روح» چه معنايي دارد و چه سير مباركي است!
در اين عرصه، بايد خانوادههاي شهدا و آزادگان و ايثارگران، لب به سخن بگشايند و سرود ايمان سر دهند و شعر اميد و باور را زمزمه کنند.
بايد فرزندان «فقه» و «فتوا»، تجربة برترين «قانونمداري» را در ساية «تعبّد» بازگو كنند.
از خفاشانِ خو گرفته به ظلمت وگريزان از نور، چه انتظاري است كه به ستايش خورشيد بپردازند!
مگر كسي كه صحن و سراي دلش را از ولاي بيگانه نَشُسته باشد، ميتواند «ذويالقربي» را مهمان خود كند؟
مگر محبتِ «بت» و «خدا» در يك دل ميگنجد؟
از آنان كه «صنم» را از «صَمَد» نميشناسند، چه انتظاري است؟
بانوي عصمت و عفاف!
چه ميتوان كرد كه دلهايي، هوس پرسه زدن در سواحل درياي تركيّه دارند،
گروهي هم غوطه زدن در لجنزارهاي غرب را دوست دارند، لجنزارهايي شيك و لوكس ولي متعفّن،
و كساني هم بدون آنكه دغدغة دينداري داشته باشند، در پشتِ شعار «آزادي» سنگر گرفتهاند.
از اينها كه بگذريم، ميليونها دل عارف و جانشيفته هم هست كه يك لحظه حضور در رواق روشن يك «حرم» را با عمري تنفس در عفونت آباد فرنگ، عوض نميكنند.
دو ركعت نماز خاشعانه در حريم يك «ولي خدا» را به هيچ لذت و تفريحي نميفروشند.
وقتي يك «زيارت با معرفت» برابر با هزار حج و عمرة مقبول است، كدام اهل حساب و كتابي به سودآوري و بهرهوري اين «تجارت معنوي» نميانديشد، ولي نقد شيطان را ميخرد و بهشت يزدان را وا مينهد.
اصلاً آيا آن چشم و گوش بستهها، ميدانند «زيارت» چه طعمي دارد؟
آنها كه جز به «شكم» و «شهوت»، به چيز ديگري فكر نميكنند، برايشان لرزيدن شانههاي يك «زائر» در برابر يك «ضريح»، گنگ و ناشناخته است،
جاري شدن اشك بر پهناي صورت و هق هق گريههاي عاشقانه، نامفهوم است.
بانوي نجيب عترت!...
خدا را شاكريم كه طعم محبّت شما را به ما چشانده است.
ميفهميم كه «توسل» يعني چه؟
«توسل» را لمس ميكنيم و باور داريم.
پشتوانهاي داريم، نامش «شفاعت» است!
از سير و سلوكي برخورداريم، با عنوان «تقرب».
خدا را شكر. اينها سرمايههاي ماست. خدا كند كه اينها را از دست ندهيم.
از شما آموختهايم كه «فقر»، بهتر از «ثروت ناپاك» است. «گمنامي» را هم اگر با «دينداري» همراه باشد، باز هم خريداريم.
معصومة عصمت آموز!
كريمة اهلبيت عليهم السلام!
ما هنوز هم محتاجيم و نيازمند.
نياز ما به قدر كرم شماست.
چشم نياز ما به دست كرم شماست.
ما را رها نكنيد،
دوست داريم همچنان اسير شما باشيم،
بسته درگاهتان،
دلبستة مودّتتان و در كمند محبتتان