خدا خوابی؟(مظلوم)
دوشنبه 30 دی 1392 3:09 PM
فرعون فرمان داد ، تا يك كاخ آسمان خراش براي او بسازند ، دژخيمان ستمگر او هم مردم را از زن و مرد براي ساختن آن كاخ و بيگاري گرفته بودند ، حتي زنهاي آبستن از اين فرمان استثناء نشده بودند .
يكي از زنان جوان كه آبستن بود ، سنگي سنگين را براي آن ساختمان حمل مي كرد و چاره اي جز اين نداشت .
زيرا همه تحت كنترل ماءموران خونخوار بودند ، اگر او از بردن آن سنگها شانه خالي مي كرد ، زير تازيانه جلادان به هلاكت مي رسيد .
آن زن جوان در برابر چنين فشاري قرار گرفت و بار سنگين سنگ را همچنان حمل مي كرد ، ولي ناگهان حالش منقلب شد و بچه اش سقط گرديد .
در اين تنگناي سخت از اعماق دل غمبارش ناله كرد و در حالي كه گريه گلويش را گرفته بود ، گفت : اي خدا آيا خوابي ؟ آيا نمي بيني اين طاغوت زورگو با ما چه مي كند ؟
چند ماهي از اين ماجرا نگذشت كه همين زن در كنار رود نيل نشسته بود كه ناگهان نعش فرعون را در روبروي خود ديد .
آن زن صداي هاتفي را شنيد كه به او گفت : هان اي زن ، ما در خواب نيستيم ما در كمين ستمگران مي باشيم . حكايتهاي شنيدني 3/52 - عشريه چهار سوقي ص 207