پوينده راه تقوا
دوشنبه 30 دی 1392 8:34 AM
پوينده راه تقوا
نويسنده: مرحوم عارف محمد بهاري همداني
صفحه 38 الي 40 نسخه چاپي
ان السالك سبيل التقوى يجب عليه مراعاة امور:
الأول: ترك المعاصى، و هذا هوالذى بنى عليه قوام التقوى، و أسس عليه أساس الآخرة والاولى، و ما تقرب المتقربون بشىء أعلى و أفضل منه؛ بر پوينده راه تقوا، رعايت اموري لازم است. نخست ترك گناهان است و اين همان چيزى است كه بناي تقوا بر آن قرار دارد و اساس دنيا و آخرت بر آن استوار است و بندگان مقرب خدا با چيزى برتر و والاتر از آن، به درگاه الهى تقرب نجستهاند.
از اينجاست كه حضرت موسى عليه السلام از حضرت خضر عليه السلام سؤال مى كند كه چه كردهاى كه من مأمور شدهام از تو تعلم كنم؟ به چه چيز به اين مرتبه رسيدى؟ فرمود: بترك المعصيه (به سبب ترك گناه). پس اين را بايد انسان بزرگ بداند و نتيجه آن هم بزرگ است. حقيقتاً چقدر قبيح است از بنده ذليل كه آناً فآناً (لحظه به لحظه) مستغرق نعم الهى بوده باشد، در محضر مقدس او به مفاد قوله: «مع كل شىء لا بالمقارنه و غير كل شىء لا بالمزايله»1 و «اينما كنتم فهو معكم»2، مع هذا پرده حيا را از روى خود بردارد، از روى جرئت (و) جلافت (حماقت) مرتكب به مناهى حضرت ملك الملوك گردد. ما اشنعه و ما اجفاه (چقدر شنيع و زشت است و چه ستمى است). الحق سزاوار است كه چنين شخصى در سياسخانه جبارالسموات و الارضين محبوس بماند، ابدالآبدين، مگر اينكه توبه كند و دامنه رحمت واسعه، او را فرا گيرد.
الثانى: الاشتغال بالطاعات، اىّ طاعة كانت بعد الفريضة، و ليكن بشرط الحضور (دوم پرداختن به عبادات، هر چه باشد. پس از انجام واجبات، اما به شرط حضور قلب) روح عبادت، حضور قلب است كه بى آن قلب زنده نخواهد بود، بلكه گفته شده كه عبادت بى حضور قلب يورث قساوة القلب (موجب قساوت و سنگدلى مىگردد). اگر از اهل ذكر باشد، خوب است اوايل امر ذكرش استغفار باشد و در اواسط ذكر يونسيه؛ يعنى «لا اله إلا انت سبحانك انى كنت من الظالمين»3، و در آخر كلمه طيبة لا اله الا الله بشرط الاستمرار مضافاً على الحضور (به شرط آنكه هميشگى باشد، علاوه بر داشتن حضور قلب).
الثالث: المراقبه؛ يعنى غافل از حضور حضرت حق جل شأنه نباشد، و هذا هو السنام الأعظم، و الرافع إلى مقام المقربين، و من كان طالبا للمحبة و المعرفة فليتمسك بهذا الحبل المتين، و إلى هذا يشير قوله عليه السلام اعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فانه يراك (و همين مراقبه، مسئله عمده و اساسى است و انسان را به سوى مقام بندگان مقرب الهى بالا ميبرد و هر كه خواهان محبت و معرفت خداى سبحان است، بايد به اين ريسمان مستحكم چنگ زند و اين سخن معصوم عليه السلام به همين معنا اشاره دارد كه فرمود: «خداوند را چنان عبادت كن كه گويا او را مىبينى، و اگر بدين مقام نرسيده كه او را ببينى، بدان كه او تو را مىبيند.»)
پس همواره بايد حالش چنين باشد در باطن كه گويا در خدمت مولاى خود ايستاده، او ملتفت به اين است. و در اين خبر شريف، نكتهاى هست و آن اين است كه ملخص فقره كوتاه اشاره به اين باشد كه در مقام عبادت لازم نيست كه انسان تصوير خداى خود بكند، يا بداند كه او چيست، تا محتاج به واسطه شود از مخلوقات؛ چنانكه بعضى از جهال صوفيه مىگويند، بلكه همين قدر بداند كه او جل شأنه حاضر است و ناظر، هميشه، بس است از براى توجه به او و ان لم يعلم انه ما هو و كيف هو. فتأمل فانه دقيق نافع (اگر چه نداند كه او چيست؟ و چگونه است؟ در اين مطلب خوب بينديش كه نكتهاى است دقيق و سودمند).
الرابع: الحزن الدائم (چهارم: اندوه هميشگى) يا از ترس عذاب، اگر از صالحين است؛ و يا از كثرت اشتياق، اگر از محبين است. چه اينكه به محض انقطاع رشته حزن از قلب، فيوضات معنويه منقطع گردد و من هنا حكى من لسان حال التقوى انه قال: انى لا أسكن إلّا فى قلب محزون. (و از اينجاست كه از زبان حال تقوا حكايت شده است كه او گفت: من فقط در قلب اندوهناك منزل مىكنم). شاهد بر مدعا قوله تعالى: «أنا عند المنكسرة قلوبهم».4
پس بدان اى عزيز من! اينكه هر چه بر قلب انسان در آيد، از قبيل محسنات، چه حزن باشد، چه فكر باشد، چه علم باشد، چه حكمت باشد، چه غير اينها، آن مثل ميهمانى است بر شخص وارد شده. اگر قيام به وظيفه مهماندارى و اكرام ضيف نمودى و جاى او را پاكيزه از لوث كثافات و خس و خاشاك و دفع موذيات و غيره كردى، به كمال اعتنا بر او، باز آن مهمان ميل مىكند به آن خانه وارد شود، والّا اگر اذيتش كردى ديگر مشكل است. اگر حال دارى در آن حال بايد قدر آن حال را بدانى و ضايعش نكنى، والّا بعد از زايل شدن، هيهات ديگر آن را دريابى. و بالجمله اگر بخواهى بويي از آدميت بشنوى، بايد مجاهده كنى كه سخت تر از جهاد با اعداست. عرفا اين جهاد را موت احمر (مرگ سرخ) مىنامند و معناى مجاهده اين است كه اول، بايد ايمان بياورى به اينكه اعدا عدوّ تو (دشمن ترين دشمنان تو) نفس تو است، كه سرمايه تو در تصرف اوست، و متصرف در اركان وجود تو است با شياطين خارجه كه اصدقاى او و شركاى او هستند. پس بايد تو خيلى باهوش باشى.
وقتى كه صبح كنى، چند كار بر تو لازم است.
الاول: المشارطه. همچنان كه با شريك مالى خود وقتى كه مىخواهى او را پى تجارت بفرستى، شرطها مىكنى، اينجا هم بعينه بايد آن شروط ذكر شود، بل اكثر، چه اينكه خيانت اين بدبخت كراراً و مراراً واضح و هويدا گرديده.
الثانى: المراقبه و معنى مراقبه، كشيك نفس را كشيدن است كه مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر را، كه هر آنى از آن بيش از تمام دنيا و مافيها قيمت دارد، ضايع بگرداند.
الثالث: المحاسبه است، يعنى همين كه شب شد، بايد پاى حساب بنشيند، ببيند چه كار كرده، منفعتى آورده ، و يا اينكه ضررى نموده؟ لامحاله سرمايه را از دست نداده باشد، ربح گذشت او.
الرابع: المعاتبه است، اگر منفعتى در او نياورده باشد، يا معاقبه است اگر ضررى وارد آورده باشد؛ معنى عقاب، انداختن اوست نفس خود را به رياضات شديدة شرعيه؛ مثل روزه گرفتن در تابستان، يا پياده سفر حج كردن براى كسى كه به هلاكت نمىافتد، و امثال اينها كه توسن نفس سركش را به اندك زمانى مطيع و رام گرداند.
والحاصل انه لو منعتك القساوه من التأثير فى المواعظ الشافيه، و رأيت الخسران فى نفسك يوماً فيوماً، فاستعن عليها بدوام التهجد و القيام و كثرة الصلوة و الصيام و قلة المخالطه و الكلام و صلة الأرحام و اللطف بالأيتام، و واظب على النياحه و البكاء، و اقتدء بأبيك آدم و أمك حواء، استعن بأرحم الراحمين و توسل بأكرم الاكرمين. فان مصيبتك أعظم و بلّيّتك اجسم، و اقدر انقطعت عنك الحيل و زاحت عنك العلل. فلا مذهب، ولا مطلب، ولا مستغاث، ولا ملجاء إلا إليه تعالي فلعله يرحم فقرك و مسكنتك و يغيثك و يجيب دعوتك؛ اذ هو يجيب دعوة المضطرين إذا دعاه، ولا يخيب رجاء من أمله إذا رجاه، و رحمه واسعه، و اياديه متتابعه، و لطفه عميم، و احسانه قديم و هو بمن رجاه كريم، اللهم آمين (حاصل آنكه اگر قساوت قلب مانع از آن است كه اندرزها در تو اثر بگذارد و روز به روز خسران و نكبت در وجود خود احساس كردى، از شب زندهدارى مستمر و نماز و روزه بسيار و كمى آميزش و معاشرت و كم حرف زدن و صله رحم و مهربانى با ايتام كمك بگير، و بر ناله و گريه مواظبت كن، و به پدر و مادرت آدم و حوا اقتدا كن و و از ارحم الراحمين كمك بخواه، و به اكرم الاكرمين توسل جوى، كه مصيبت تو بزرگترين مصيبتها و بلاى تو مهمترين بلاهاست، كه راههاى چاره بر تو بسته شده و علل و اسباب درباره تو بى اثر مانده و ديگر چاره اى و مطلبى و فرياد رسى و پناهى جز خداى متعال نيست. شايد خداى سبحان به فقر و بيچارگى تو رحم كند و به فريادت رسد، و دعايت را مستجاب گرداند كه او دعوت مضطرين را جواب ميدهد و اميد اميدداران را نااميد نمىسازد، و رحمت او گسترده، و نعمتهايش متواتره، و لطف او عام، و احسان او قديم است، و او به كسى كه به او اميد بندد، كريم است. الهى آمين