0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره نهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

قيس كجاست؟
دوشنبه 30 دی 1392  8:33 AM

قيس كجاست؟
صفحه 36 الي 37 نسخه چاپي


در را باز كردم و به چارچوب در تكيه زدم. زير سايباني كه از برگ‌هاي درخت خرما ساخته شده بود، چند نفر نشسته بودند.
هميشه همين‌طور بود. غروب روزهاي جمعه دلم مي‌گرفت، مخصوصاً غروب‌هاي پاييز كه مي‌شد و خورشيد در افق خون مي‌پاشيد، دلم از غصه مي‌خواست بتركد. دوست داشتم با کسي صحبت کنم يا جايي بروم تا از تنهايي و دلتنگي بيرون بيايم.
با بي ‌حوصلگي و با گام‌هايي آهسته و بي‌رمق به سوي آن چند نفر رفتم. پس از دقايقي که به صحبت و خنده طي شد، حالم كمي رو به راه شد.
حسين بن علي عليه السلام در حال عبور از آن مسير بود كه با ديدن ما راهش را به سوي‌مان كج كرد و نزد ما آمد.
با تك تك ما دست داد و سلام و احوال‌پرسي كرد و روي تخته سنگي نشست. گفتم: «حسين جان! كجا مي‌رفتيد؟» پاسخ داد: «به منزل مي‌رفتم تا استراحتي كرده، براي نماز مغرب آماده شوم كه با ديدن شما گفتم چند لحظه‌اي پيش شما بنشينم و بعد بروم».
امام پرسيد: «راستي، دوستان! قيس كجاست؟ مدتي است او را نمي‌بينم. گويي در شهر نيست».
سعد گفت: «كدام قيس؟ همان كه اين‌طور راه مي‌رود؟» برخاست و چند قدمي به تقليد از قيس راه رفت و اداي او را درآورد. يكي دو نفر از حاضران خنديدند. من نيز به زور جلوي خنده‌ام را گرفتم. راستش كمي ناراحت شدم. آن بندة خدا به طور مادرزادي يك پايش كوتاه‌تر از پاي ديگرش بود و به همين سبب هنگام راه رفتن مي‌لنگيد.
با خود انديشيدم كه اگر قيس اينجا بود، حتماً جوابي دندان‌شكن به سعد مي‌داد و حقش را كف دستش مي‌گذاشت... در همين فكر بودم كه ديدم ناگهان چهرة حسين بن علي عليه السلام برافروخته گرديد و از شدت عصبانيت، رگ پيشاني امام متورم شد. برخاست و به سعد نهيب زد: «آهاي! چه مي‌كني؟»
سعد كه انتظار چنين برخوردي را از حسين عليه السلام نداشت، به همان حالت ماند و خنده بر لبش خشك شد. به شدت ترسيده بود. خواست پاسخي گويد كه به لكنت افتاد.
امام عليه السلام از او پرسيد: «دوست داري غيبت تو را هم پشت سرت بگويند و به تو بخندند؟»
سعد گفت: «ولي من فقط اداي راه رفتن او را...».
امام حسين عليه السلام سخن او را قطع كرد و گفت: «چه فرقي مي‌كند؟ چرا از ديگران عيب‌جويي مي‌كني؟ از غيبت بپرهيز؛ غيبت خوراك سگ‌هاي جهنم است».1
سعد سرش را به زير افكند تا چشمش به چشم امام عليه السلام نيفتد و بيشتر خجالت نکشد. زير چشمي نگاهي به امام عليه السلام كرد و گفت:
- يا اباعبدالله! شرمنده‌ام، ببخشيد!
- از من معذرت‌خواهي نکن، آبروي مرا كه نبرده‌اي! برو و از آن كه آبرويش را ريخته‌اي، عذر بخواه!
امام عليه السلام اين را گفت و برخاست تا برود. من كه تا به حال امام عليه السلام را اين گونه نديده بودم، گفتم: «آقا! حالا نشسته بوديد. شما به دل نگيريد. سعد هم قول مي‌دهد كه ديگر مرتكب چنين اشتباهي نشود».
حسين بن علي عليه السلام مشغول تكاندن خاك لباسش شد. آن گاه فرمود:
«بارها از پدرم علي بن ابي‌طالب عليه السلام شنيدم كه مي‌فرمود: شنوندة غيبت، در گناه غيبت كننده شريك است».2
هر چهار نفر در سكوت، رفتن امام را نظاره مي‌كرديم و به اين ماجرا مي‌انديشيديم. سعد كه حسابي پشيمان شده بود، مدتي سرش را پايين انداخت. گفتم: «خودت را ناراحت نكن. نبايد پيش مي‌آمد و چيزي است كه شده. سعي كن ديگر نه با زبان و نه با اعضاي ديگر بدن، غيبت كسي را نكني».
سعد چيزي نمي‌گفت و فقط سكوت كرده بود. ديگر آفتاب خود را به پشت كوه‌ها رسانده بود. كم‌كم هوا داشت گرگ و ميش مي‌شد. سعد برخاست و خداحافظي كرد. پرسيدم: «كجا؟ مسجد نمي‌آيي؟»
گفت: «نه! كار مهم‌تري دارم. راستي، شما نمي‌دانيد قيس كجاست؟»

 

¨پي‌نوشت‌ها:
------------------
1. تحف‌العقول، ص245.
2. غــررالـحـكــم، ج 4، ص 142

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها