عبويت در سايه شريعت
شنبه 28 دی 1392 7:34 AM
عبويت در سايه شريعت
نويسنده: حجت الاسلام دكتر محمد جواد رودگر
صفحه چاپي 6 الي 8 نسخه چاپي
اشاره: سالك براي حركت خود نيازمند بصيرت و معرفت است و تا زماني كه اين معرفت حاصل نشود، ورود به منازل علمي و مقامات معنوي ممكن نخواهد شد. در شماره پيش به ضرورت خودشناسي پرداختيم و اولين قدم عرفان به خدا را عرفان به نفس معرفي كرديم و به بيان ويژگيهاي آن پرداختيم. در مقاله حاضر، به زواياي ديگر اين بحث ميپردازيم.
¨2. مقصود از طريق نفس «طريق عملي» است:
معلوم شد که غرض از معرفتِ نفس، معرفتِ شهودي- عرفاني است، نه فلسفي- برهاني؛ اما بايد دانست که غرض عرفان عملي و سلوکي، وصول است و لازمه «طريق عملي» در خودشناسي، طهارت دروني است و سيرِ از مرحلهاي به مرحلة ديگر نيز در پرتو فقرشناسي و فقرباوري است. از اين رو، خداي سبحان فرمود: «وَفِي أَنفُسکمْ أفَلا تُبْصرُونَ»1 يا «سَنُريهمْ آياتِنا فِي الآفاقِ وَ فِي أنفسِهِمْ حَتَّى يتَبَينَ لهُمْ أنّهُ الْحَق».2 سير در آيات الهي، براي رسيدن اين حقيقت است که: «يا أيهَا النّاسُ أنتُمُ الفقراءُ إِلى الله وَالله هُوَ الْغَنِي الحَميد».3 طبق اين آيه، انسان عين فقر و نياز، به مبدأ غني و بينياز است و او ربط وجودي و تعلّق ذاتي به حق سبحانه دارد و فهم و شهود اين معنا و حقيقت، انسان را به مَسْلک نيستي در عالم سير و سلوک سوق ميدهد. به تعبير مرحوم ميرزا جوادآقا ملکي تبريزي قدس سره: «براي طالب معرفت نفس، کيفيّت فکر جز اين نيست که فکرکننده گاهي در تجزية نفسش فکر کند و گاهي در تجزية عالم تا آنکه براي او محقق شود که آنچه از عالم ميداند، فقط نفس و عالم خودش است، نه عالم خارجي، و اين عوالم همگي مرتبهاي از نفس خود اوست تا آنکه خود را براي خود بيابد که چيست؟ سپس بايد از دل خود هر چه صورت و خيال است، نفي کند و فقط در «عدم» فكر كند تا آنکه حقيقت نفسش بدون صورت و ماده براي او منکشف گردد؛ يعني عالم از پيش روي او برداشته شود و اين اول مرتبة "معرفت نفس" است...» .4
سالک اليالله هر لحظه و آني در حال مردن و درک عدم است و در حدوث و زوال عدمهاي نسبي به وجودهاي نسبي رهنمون ميگردد تا به وجود مطلق برسد و اين هجرت و رجعت در نهاد ناآرام او همواره تكرار ميشود. او بايد از طبيعت به ماوراي طبيعت، از کثرت به وحدت و سپس از وحدت در وحدت -كه همانا فناءفيالله و فناءالفناء است- سير كند. به همين دليل، مرحوم علامه طباطبايي قدس سره نيز فرمود: «عرفان نفس، مسئله فکري و نظري نيست، بلکه مقصدي است که جز از راه عمل نميتوان معرفتِ تام و کامل دربارة آن به دست آورد».5 علامه حسنزاده آملي هم در اين زمينه ميفرمايد: «آن که در خود درست انديشيد، دريابد که بودِ او نابودشدني نيست، هر چند او را اطوار وجودي است؛ چه اينکه شأني از وجود صمدي است و به تعبير فلسفي، معلول قائم به علّت تامّه خود است که حق مطلق و وجود صمد است، و نافي بايد نخست نفي علّت کند و آن يا عدم است يا وجود. عدم که بطلان محض و هيچ است و وجود که واجب بالذّات است. علاوه اينکه شيء، نافي ذات خود نيست.
فناي صحف عرفاني عبارت از تعيّنات و اسقاط اضافات است و نيست شدن خلق، بعد از هستي. تعبير موت در روايات کنايه از فناي سافل در عالي است. لذا در سلسله طولي صعودي، موت عالي متأخر از موت سافل است».6
علامه جعفري قدس سره نيز در تفسير اشعار مولوي:
از جمادي مُـردم و نـامي شــدم
وز نـما مُـردم بـه حيـوان ســر زدم
مُـردم از حـيـواني و آدم شــدم
پس چه ترسم؟ کي ز مردن کم شدم
حـملة ديــگر بـميــرم از بشــر
تـا بـرآرم از مـلائـک بـال و پر
از مَـلَک هم بايـدم جُستن ز جـو
«کـل شـيء هالک الّا وجـهـه»
بـار ديـگـر از مـلـکپـرّان شـوم
آنچـه انـدر وَهـْم نايد آن شـوم
پس عدم گردم، عدم چون ارغنون
گـويَـدَم «کانا الـيـه راجـعـون»
مينويسد: «بديهي است که منظور مولوي از «عدم»، نيستيِ مطلق نيست، بلکه غروب از جهان طبيعت است و طلوع در جهان ابديت. منظور از عدم، عالم فوق طبيعت است... . عدمِ ارغنوني، نمايشِ عدم در نهايت کمال ممکن است»7
بنابراين «راه عملي نفس» از آغاز تا انجام، با رياضت و مجاهدت طبق دستور شريعت است و در هيچ مرحلهاي سقوط تکليف معنا نخواهد داشت و آداب و اسرار شريعت، ظاهر و باطن شريعت و ذومراتب بودن و تشکيکپذيري شريعت، به ميزان معرفت و عمل سالک و صائر اليالله وابسته است. التزام عملي به شريعت كه اعم از بايدها و نبايدهاست، لازمه لاينفک سلوک قرآني است تا سالک را به مقام «عبوديت» که کُنه و ذاتش «ربوبيت» است، برساند؛ يعني انسانِ سائر و سالک، از عبادت به عبد شدن و سپس به عبوديت که اوج شکوه بندگي است، ميرسد و از همة محدوديتها و حجابها ميرهد و به اذن الله، بر عالم و آدم «ولايت» پيدا ميکند و به تناسب مرتبة وجودي خويش، خدايي، خداخُو، خليفةالله، «وليّالله» و «وجهالله» و جاودانه ميشود: «کلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ وَيبْقَى وَجْهُ رَبِّک ذو الْجَلاَلِ وَالْإِکرَامِ»،8 «کلُّ شَىْءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ».9
پس، از رهگذر عبدالله شدن، به مقام «صبغةالله»، «عندالله» و سپس «وجهالله» گشتن راه مييابد و حرکت استکمالي جوهرياش او را به حرکت اشتياقي و حبّي ميرساند: «مَن عرف نفسه جاهدها».10 چنين مجاهدت و سلوکي او را به شهود ذات حق ميرساند و در طريق حضوري و شهودي نفس که طريقي عملي است «شهيد» در آية «أَوَلَمْ يکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَى کلِّ شَيءٍ شَهِيد»11 معناي «مشهود» دارد. به تعبير علامه طباطبايي قدس سره: «والشهيد بمعني الشاهد اَوْ بمعني المشهود و هو المناسب سياق الآيه»12 که «سالک براي رسيدن به قلّة منيع انسانيّت يعني "توحيد" بايد آنها را انجام و مسير را با ضوابط و چگونگيهاي دانسته و داشته باشد و با طيّ مقامات و منازل به کمال مقصود برسد».13 علامه حسنزاده آملي ميگويد: «جزاي فناي فيالله، بقاي بالله است»14. به همين دليل است که علامه جعفري قدس سره عرفان اسلامي را چنين تعريف ميكند: «عرفان اسلامي، گسترش و اشراف نوراني«مَنِ انساني» بر جهان هستي است؛ به جهت قرارگرفتن «من» در جاذبة کمال مطلق، که به لقاءالله منتهي ميگردد»15
بنابراين معرفتِ نفس با مراقبت نفس و محاسبت نفس قرين و رهين است تا انسان را به عاليترين درجات تکاملياش برساند. از اينرو، علامه طباطبايي قدس سره در آية: «ياأَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُواالله وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدمَتْ لِغَد وَاتَّقُواالله إِنَّ الله خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»16 تقواي اول را به معرفت نفس، تقواي دوم را به مراقبت نفس و «وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدمَتْ لِغَد» را به محاسبت نفس تفسير كرده است.17
¨پينوشتها
------------------
1. سوره ذاريات: 21.
2. سوره فصلت: 53.
3. سوره فاطر: 15.
4. رساله لقاءالله، ص234 - 236.
5. تفسيرالميزان، ج6، ص283، چ20، 1384 ش، دفتر انتشارات اسلامي، قم.
6. گنجينه گوهر روان، حسن حسنزاده آملي، ص29؛ صد کلمه در معرفت نفس، چ2، 1386 ش، نشر طوبي، قم.
7. عرفان اسلامي، علامه محمد تقبي جعفري، ص27-28، چ6، 1386 ش، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، تهران.
8. سوره الرحمن: 26 - 27.
9. سوره قصص: 88.
10. شرح الغرر و الدرر، ج5، ص177.
11. سوره فصّلت: 53.
12. الميزان، ج17، ص404.
13. آشنايي با علوم اسلامي، شهيد مطهري، ص187 - 188، با اندکي تصرّف.
14. هزار و يک کلمه، ج 5، کلمه 474، ص 151، چ1، 1380 ش، دفتر انتشارات اسلامي، قم.
15. عرفان اسلامي، ص23.
16. سوره حشر: 18.
17. الميزان، ج19، ص216-220.