0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره هفتم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨فطرت پاك انسان
شنبه 28 دی 1392  4:00 AM

¨فطرت پاك انسان
از آيات مباركه سوره شمس كه مي‌فرمايد: «قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها»، استفاده مي‏شود كه نفس، قابليت تزكيه يا آلودگي را دارد و اين دو به اختيار و انتخاب انسان است. اگر او بخواهد، نفس خويش را از آلودگي‏ها پاك مي‌سازد و يا در رذايل و پليدي‏ها فرو مي‌غلتد. ولي آيا نفس و سرشت انسان از همان ابتدا آلوده است يا چون صفحه‏اي سفيد و نا نوشته است كه هم قابليت آراسته شدن به كمالات را دارد و هم زمينه آلودگي و تيره گشتن را؟
در مباحث انسان‏شناسي، فطرت را همان سازمان وجودي انسان و يا به عبارت ديگر، قالب اوليه او مي‏دانند كه در آن تغيير، تبديل، مسخ و دگرگوني راه ندارد و آدمي هرگز نمي‏تواند از سرشت خود جدا شود: «فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله»[10] اگر چنين است، پس چرا انسان‌ها، در خوي و صفات، متفاوت با يكديگرند؟ چرا انساني در نهايت پاكي و خلوص و پيوسته به سوي فضايل و كمال مي‌رود و ديگري، در نهايت پستي و شرارت است و همواره به سوي رذايل و شقاوت در حركت است؟
در پاسخ، ديدگاه‌هايي را كه انديشمندان دربارة فطرت گفته‌اند را ذكر مي‏كنيم،[11] آن‌گاه به حل اين مسئله مي‏پردازيم:
نظريه اول: انسان فاقد طبيعت و سرشت است و چيزي در نهاد و ذات خود ندارد و هيچ گرايش و نياز ذاتي در درون انسان يافت نمي‏شود.
بر اساس اين ديدگاه، انسان به جز يك سلسله نيازهاي فردي و نوعي، عاري از هرگونه طبيعت و سرشت مثبت يا منفي است. نهاد انساني در آغاز حيات، چون ظرفي خالي و بي‏شكل و صفحه‏اي بي‏رنگ است كه هرچه را جامعه يا خود در آن بريزد، مي‏پذيرد.
نظريّه دوّم: آدمي داراي طبيعتي شرير است و ذاتاً موجودي شرور و پليد آفريده شده است. او فطرت زشت، شيطان صفت و فاسدي دارد و ماهيّت او از پيش چنين معين شده است و اگر عمل مثبتي هم از او سرزند، به جهت فشار عوامل خارجي است؛ مثلاً انگيزة فردي كه در جامعه براساس عدل رفتار مي‌كند، نفع فردي است كه با تنظيم روابط اجتماعي آن را به دست مي‌آورد، نه آنكه او حقيقتاً دوست دار عدالت باشد.
نظريّه سوّم: طبيعت و فطرت انسان، نيك و او ذاتاً نيك سرشت است. قائلان اين نظريه، در توجيه مفاسد و رذايل انسان دو گونه توجيه مطرح كرده‌اند و گفته‌اند كه تمدّن و زندگي اجتماعي عامل فساد است وگرنه مادامي كه آدمي در دامان طبيعت زندگي مي‏كرد و اثري از نظامات گوناگون اجتماعي نبود، نشانه‏اي از زشتي‏ها و بدخويي‏ها نيز در او يافت نمي‏شد. توجيه دوّم آن است كه نداشتن رهبري صحيح قواي نفساني و در نتيجه تعديل نيافتن او، باعث بروز ناپاكي‌ها و شرارت از او شده است؛ مثلاً اگر انسان دچار حرص و آز مي‏شود، اين به دليل وجود زمينه‏هاي منفي در او نيست، بلكه به‌جهت طغيان غريزه حبّ ذات است. همچنين حالت مجادله‏گري ناشي از عدم رشد صحيح حس كنجكاوي است.
نظريّه چهارم: انسان، هم استعدادهاي مثبت دارد و هم تمايلات منفي، هم زمينه‏هاي فضيلت در او وجود دارد و هم زمينه‏هاي رذيلت. در طبيعت و سرشت او هم شرّ و فساد وجود دارد و هم خير و صلاح، و اين دو بُعد به هم آميخته‌اند و تفكيك ناپذيرند. قرآن مجيد دراين باره مي‏فرمايد: «فألهَمها فجورها و تقويها»[12].
طبق اين ديدگاه، امور فطري در پيدايش خود احتياجي به تعليم و رهبري ندارند، بلكه به رهبري خود فطرت ظهور پيدا مي‏كنند؛ لكن براي پرورش و رشد صحيح، نيازمند يادگيري و هدايت و رهبري درست و صحيح‏اند.
پس گرايش‏هاي ناصحيح و استعدادهاي پليدي كه گاهي از آن تعبير به طبيعت منفي انسان يا شهوت و هوا مي‏شود، در ذات انسان بالقوّه است، نه بالفعل. اما اگر انسان در مسير صحيح كمال قرارگيرد و عوامل رشد را به‌كارگيرد و از تعليم و تربيت سالم برخوردار شود، گرايش‏ها و استعدادهاي منفي او فعليت نمي‌يابند و تنها گرايش‌هاي مثبت او آشكار مي‏شوند و چون طبيعت انسان داراي دو بُعد مثبت و منفي است، مي‏توان گفت نه انسان خوب و نه انسان پست، هيچ‌كدام از طبيعت خود دور نشده‏اند و تغيير و تبديلي در فطرت هيچ‌كدام رخ نداده است. فرق آنها فقط در اين است كه يكي ابعاد مثبت وجود خود را شكوفا ساخته است و ديگري ابعاد منفي را.
نكته مهم در اين نظريه آن است كه مجموعه گرايش‏ها و استعدادهاي مختلف در جهت هدايت تكويني انسان آفريده شده‌اند. آدمي هنگامي مي‏تواند تكامل يابد كه بر سر دوراهي انتخاب دو كار خوب و بد قرارگيرد. بايد صفات زشت و نكوهيده در درون انسان باشد تا با مبارزه با آنها خود را بسازد. اگر او فقط بتواند امور مثبت را اختيار كند، ديگر تكامل معنا پيدانمي‏كند. تكامل و رشد وقتي است كه به‌رغم گرايش دروني به امور زشت، از اقدام به آنها خودداري ورزد.
نظريه چهارم را مي‏توان از زوايه ديگري اين گونه تصوير كرد كه نفس آدمي در ابتدا طاهر و پاك و بي‏آلايش است. البته در اين نظريه، طهارت به معناي نبودِ آلودگي و خباثت نفس است، به اين معنا كه نفس در ابتدا نه آلودگي ذاتي دارد و نه طهارت ذاتي. اين امر گرچه كمال نفس به حساب نمي‏آيد، لكن نفس هم بالفعل نه صفات ناپسند و نه صفات نيك دارد. بنابراين صفحه دل از ويژگي‏هاي نيك و زشت خالي است و از اين جهت، سرشت و خمير مايه او پاك و بي‏آلايش محسوب مي‏شود. اما اينكه بعضي روايات و تعابير بزرگان اخلاق، سرشت و اصل انسان را شرّ معرّفي كرده‌اند، از اين جهت است كه نوعاً انسان‏هااز استعدادهاي مثبت خود كمتر بهره مي‏گيرند و آنچه در پهنه شخصيت آنها منعكس مي‏شود، غالباً جنبه‌هاي منفي و حيواني است.
حضرت اميرالمؤمنان عليه‏السلام مي‏فرمايند: «استعداد شر و بدي در سرشت هر شخصي نهان شده است. پس اگر آدمي بر آن پليدي‏ها چيره گردد، شرور هم مخفي مي‏ماند وگرنه آشكار مي‏گردد.»[13]
يحيي بن عدي در كتاب خود مي‌نويسد:
«اخلاق مذموم و صفات رذيله در بسياري از مردم وجود دارد؛ چون آنچه كه بر سرشت و طبيعت آدمي مسلط است، شرور و پليدي هاست. از آن جهت كه آدمي وقتي به طبيعت خود واگذار شود و انديشه و عقل و تشخيص و حيا و مواظبت را به‌كارنگيرد، آنچه بر او چيره مي‏شود، همان صفات حيوانات است؛ چرا كه فرق انسان با چهارپايان به انديشه و تشخيص بد از خوب است».[14]
 
**********************************
[10]. روم:30.
[11]. دراين باره ر.ك: مبانى انسان‏شناسى در قرآن مجيد، ص 181.
[12]. شمس: 8 .
[13]. «الشرّ كامن فى طبيعة كل أحد، فان غلبه صاحبه بطن و ان لم يغلبه ظهر»؛ غررالحكم، ج 2، ص 161.
[14]. تهذيب الاخلاق، ص 4، ترجمه.

 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها