الفباي طلبگي
نويسنده: جواد محدثي
صفحه 12 الي 13 نسخه چاپي نشريه خلق شماره 7
هر كه «الفباي طلبگي» را نداند، دچار جهل مركب ميشود.
و هر كه با زير و زبر «آيات علم» و «سورههاي معرفت» بيگانه باشد، قرائتش غلط خواهد شد.
پس باب اول كتاب حوزه، آموختن اين الفبا و آشنايي با حركات و سكنات اين فرهنگ است، تا «طلبه» از «طلبهنما» متمايز شود.
طلّاب واقعي كه مطلوب خلق و محبوب خالقند، آنانند كه در مدرسة دين، ابجد يقين ميخوانند و در مدرس عترت، الفباي عزّت ميآموزند و در مكتب قرآن، مشقِ عرفان مينويسند.
زندگيشان عطف به مبدأ است و وصل به معاد.
با نفي خود اثبات خدا ميكنند و غرور را از نفس خويش جدا.
در محرمات، اهل توقّفاند و در شبهات، اهل احتياط.
ضمير خود را در افق تقوا ظاهر ميسازند، با شهر و نام، خود را گم نميكنند و با پست و مقام و چند سلام، پشت به حوزه و قم نميكنند و م«معاني» نخوانده به «بيان» نميپردازند.
به جرح و تعديل نفس مشغولند و هر روز عمر خود را «تجزيه و تركيب» ميكنند. افعالشان بي حرف علّه، به مصدر خلوص بر ميگردد. اسمشان مبني بر فتح است و فعلشان لازم و حرفشان جازم.
نه در حرف، منفي بافند، نه در ادّعا اهل لاف و گزاف.
نه در جاي وقف، حركت ميكنند ونه در جاي حركت، اهل وقفند.
از معتكفان حجرة «لم و لمّا» بيزارند و از سايهنشينان «ليس و لا» بركنار.
مشتقّاند، امّا از علم، جامدند، امّا بر دين. اجوفاند، امّا از ريا. ناقصاند، امّا از رذايل مجرّدند، امّا از تعلّقات، مزيدند، امّا در فضايل.
قباي رياضت بر تن دارند و عباي عبادت بر دوش. نعلين اراده در پا و زمزمة تهجّد در گوش. با عينك بصيرت، كتاب نفس را مرور ميكنند، با ذرّهبين محاسبه، عيوب خود را مييابند و با قلم تهذيب، خطاها را اصلاح ميكنند.
به حجيّت ظاهر قائلند، امّا از باطن خود غافل نميشوند. حاشيه ميخوانند، امّا در متناند. هم آشنا به اشاراتاند، هم كنايه، هم اهل رسالتند، هم رساله، هم صاحب كفايتاند، هم كفايه، هم اجازة «جهاد» ميگيرند، هم «اجتهاد».
«ماهيت» را فداي «وجود» نميكنند، بر متن دين حاشية دنيا نميزنند. فروع نفسانيات را به اصول الهيّات بر ميگردانند، نه در عرصة جرّ و بحث، مجرور جدل ميشوند و نه از خطّ اصيل، نسخه بدل.
از محكمات دين، طفره نميروند و در متشابهات دل، سرگردان نميشوند.
نه «وسائل» را وسيلة دنيا ميكنند، نه «مكاسب» را دكان كسب ميسازند.
نه در شعر، قافية خلوص را ميبازند، نه در خطابه، قول بلا عمل دارند، نه در تأليف، به تفرقه ميافتند و نه در تحقيق، ناز حق دور ميشوند، نه در فكر، دچار دور و تسلسلاند، نه در عمل، اسير جهل و تغافل.
صرفشان حرف از معاد ميزند. نحوشان، صرف آخرت ميشود. كلامشان تجريدي است و فلسفهشان صدرايي، فقهشان جواهري است و اصولشان رسائلي.
منطقشان عاشورايي است و حماسهشان حسيني و عرفانشان سجّادي.
بديعشان بدعتستيز است و بيانشان شبههسوز و از بداية حكمت تا نهاية حكومت در خطّ امام و ولايتاند.
از مقدمات، فراتر ميروند، از سطح به عمق ميرسند و در خارج، به داخل ميانديشند.
همحجرة «حال»اند و همبحث «اشتغال».
بيش از «مدرك» به «درك» ميانديشند و بيش از «مدارج» به «معارج».
درسشان «تكليف» است و امتحانشان «جهاد» و قبوليشان «شهادت».
اينها گوشهاي از الفباي طلبگي است.
خدايا ما را با الفباي اين كتاب، آشنا بگردان، «عَرَض»هايمان را «جوهر» كن و «مفرد»هايمان را «جمع» گردان. انقلابيون ما را «مقدّس» و «مفيد» كن و مدرّسانمان را چون «مدرّس» و «شهيد».
خدايا، تا ما را اهل «ضمير» نكردهاي «ظاهر» مكن.
آمين يا ربّ العالمين.
جواد محدثي، رمضان 1429- مهر1387