یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده...
زمین شوق تکامل دارد
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم روزی که نه زود است و نه دیر،مهربانی حاکم کل مناطق می شود.
گر چه عمری است که از دیده نهانی آقا! به خدا سبزترین مرد جهانی آقا!دلم از خاطره خوب به تنگ آمده است کاش این بار خودت را برسانی آقا!
خیلی دور ...خیلی نزدیک!صدای موذن از مناره های مسجد شهر شنیده می شود:نماز صبح به امامت امام حاضر مهدی صاحب الزمان(عج) و آن روز خیلی دور و خیلی نزدیک است!
کجاست منتظر تو؟چه انتظار غریبی؟تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی،عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت،چه بی خیال نشستیم.چه کوششی؟چه وفایی؟
فقط نشستم و گفتم خدا کند که بیایی؟!!
عصر یک جمعه دلگیر،دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیدست؟چرا آب به گلدان نرسیدست و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیدست...
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید،بنویسد
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست...
عصر یک جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود هست...
تو کجایی گل نرگس...؟
کسی آرام می آید،نگاهش خیس عرفان است،
قدمهایش پر از معنا،دلش از جنس باران است
کسی فانوس بر دستش به سان نور می آید
امید قلب ما روزی ز راه دور می آید