مسابقه هفته نوزدهـــم(93/03/3 لغایت 93/03/9)
سه شنبه 23 اردیبهشت 1393 2:05 PM
مسابقه هفته نوزدهـــم(93/03/3 لغایت 93/03/9)
خطبه ی شماره 3 نهج البلاغه :
شقیقه
غصب خلافت و علل شکيبايي امام (ع)
آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالي که ميدانست، جايگاه من در حکومت اسلامي، چون محور سنگهاي آسياب است (که بدون آن آسياب حرکت نميکند) او ميدانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جاري است، و مرغان دور پرواز انديشهها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز کرد، پس من رداي خلافت، رها کرده، و دامن جمع نموده از آن کنارهگيري کردم، و در اين انديشه بودم، که آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود بپا خيزم؟ يا در اين محيط خفقانزا و تاريکي که بوجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ که پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه ميدارد، پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانهتر ديدم، پس صبر کردم در حالي که گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود، و با ديدگان خود مينگريستم که ميراث مرا به غارت ميبرند!
بازي ابابکر با خلافت
تا اينکه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد (سپس امام مثلي را با شعري از اعشي عنوان کرد) مرا با برادر جابر (حيان) چه شباهتي است، من همه روز را در گرماي سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!! شگفتا! ابابکر که در حيات خود از مردم ميخواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگري درآورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرهمند گرديدند.
عمر و ماجراي خلافت
سرانجام اولي حکومت را به راهي درآورد، و به دست کسي (عمر) سپرد، که مجموعهاي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزشطلبي بود، زمامدار مانند کسي که بر شتري سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پردههاي بيني حيوان پاره ميشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط ميکند سوگند به خدا مردم در حکومت دومي، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراضها شدند، و من در اين مدت طولاني محنتزا، و عذابآور، چارهاي جز شکيبايي نداشتم، تا آنکه روزگار عمر هم سپري شد.
شورا عمر و خلافت عثمان:
سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان ميباشم!!، پناه به خدا از اين شورا!، در کدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ که هماکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يکي از آنها با کينهاي که از من داشت روي برتافت و ديگري دامادش را بر حقيقت برتري داد و آن دو نفر ديگر که زشت است آوردن نامشان
شکوه از خلافت عثمان
تا آنکه سومي به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخوري باد کرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويي سرگردان بود، و خويشاوندان پدري او از بنياميه بپا خاستند، و همراه او بيتالمال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهاي که به جان گياه بهاري بيافتد، عثمان آن قدر اسراف کرد که ريسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگيخت، و شکم بارگي او نابودش ساخت.
بيعت عمومي مردم با اميرالمومنين (ع)
روز بيعت، فراواني مردم چون يالهاي پرپشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آنکه نزديک بود حسن و حسين (ع) لگدمال گردند، و رداي من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلههاي انبوه گوسفند مرا در ميان گرفتند اما آنگاه که بپا خواستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعي پيمان شکستند، و گروهي از اطاعت من سر باز زده از دين خارج شدند، و برخي از اطاعت حق سر برتافتند، گويا نشنيده بودند سخن خداي سبحان را که ميفرمايد: (سراي آخرت را براي کساني برگزيديم که خواهان سرکشي و فساد در زمين نباشند و آينده از آن پرهيزکاران است) آري! به خدا آن را خوب شنيده و حفظ کرده بودند اما دنيا در ديده آنها زيبا نمود، و زيور آن چشمهايشان را خيره کرد.
مسووليت هاي اجتماعي
سوگند به خدايي که دانه را شکافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت کنندگان نبود، و ياران، حجت را بر من تمام نميکردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود که برابر شکمبارگي ستمگران، و گرسنگي مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رها مينمودم، و آخر خلافت را به کاسه اول آن سيراب ميکردم، آنگاه ميديديد که دنياي شما نزد من از آب بيني گوسفندي بيارزشتر است (گفتند: در اين جا مردي از اهالي عراق بلند شد و نامهاي به دست امام (ع) داد و امام (ع) آن را مطالعه ميفرمود، گفته شد مسائلي در آن بود که ميبايست جواب ميداد. وقتي خواندن نامه به پايان رسيد، ابن عباس گفت يا اميرالمومنين! چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز ميکرديد؟ امام (ع) فرمود:) هرگز! اي پسر عباس، شعلهاي از آتش دل بود، زبانه کشيد و فرو نشست، (ابن عباس ميگويد، به خدا سوگند! بر هيچ گفتاري مانند قطع شدن سخن امام (ع) اينگونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد)
***
حکمت ها :
1- حکمت شماره 11 نهج البلاغه:
و درود خدا بر او فرمود: ناتوانترين مردم کسي است که در دوست يابي ناتوان است، و از او ناتوانتر آنکه دوستان خود را از دست بدهد.
هست عاجز هر کسي در روزگار
خود نيابد دوستي را در کنار
ناتوانتر زين نفر، آن عاجزست
کو رفيقي يافت و دادش ز دست
2- حکمت شماره 13 نهج البلاغه:
و درود خدا بر او فرمود: چون نشانههاي نعمت پروردگار آشکار شد، با ناسپاسي نعمتها را از خود دور نسازيد.
نعمتي که بر شما رو کرده است
ميرود با ناسپاسي ها ز دست
3- حکمت شماره 14 نهج البلاغه:
و درود خدا بر او فرمود: کسي را که نزديکانش واگذارند، بيگانه او را پذيرا باشد.
هر که را ياران برانندش ز صف
ياري اغيار را آرد بکف
4- حکمت شماره 15 نهج البلاغه:
درود خدا بر او فرمود: هر فريب خوردهاي را نميشود سرزنش کرد.
اينچنين نبود که هر کس گول خورد
ميتوان بر دست تقبيحش سپرد
5- حکمت شماره 16 نهج البلاغه:
و درود خدا بر او فرمود: کارها چنان رام تقدير است که چارهانديشي به مرگ ميانجامد.
کارها وابستهي تقديرهاست
گاه مرگي در پي تدبيرهاست
ترجمه: محمد دشتی
ترجمه به شعر: امید مجد
هر که دارد هوس کربُــبَـــلا بسم الله