0

حکایت کوتاه و آموزنده از بهلول (بهلول و پادشاهی )

 
parisaexp
parisaexp
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 888
محل سکونت : اصفهان

حکایت کوتاه و آموزنده از بهلول (بهلول و پادشاهی )
یک شنبه 22 دی 1392  1:19 PM

روزي بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: اي بهلول مرا پندي ده. بهلول گفت: اگر در بياباني هيچ آبي نباشد تشنگي بر تو غلبه کند و مي خواهي به هلاکت برسي چه مي دهي تا تو را جرئه اي آب دهند که خود را سيراب کني؟ گفت: صد دينار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضايت ندهد چه مي دهي؟ گفت: نصف پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشاميدي، اگر به مرض حيس اليوم مبتلا گردي و نتواني آن را رفع کني، باز چه مي دهي تا کسي آن مريضي را از بين ببرد؟
هارون گفت: نصف ديگر پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس مغرور به اين پادشاهي نباش که قيمت آن يک جرعه آب بيش نيست. آيا سزاوار نيست که با خلق خداي عزوجل نيکوئي کني؟!

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها