موضوع هر علم عبارت است از آن حقيقت کلي که محور تمام مسائل آن علم است. موضوع علم اخلاق، نفس ناطقه و جان است، اما نه از آن جهت که نفس مجرد يا مادي است، بلکه از اين جهت که از اين نفس انساني با اراده و اختيار خودش افعالى، اعم از نيک و بد، صادر ميشود. حقيقت انسان نفس اوست و رسوخ خلقي خاص در نفس انسانى، سبب انجام کرداري نيک يا بد خواهد شد. اگر شرافت و اهميت هر علمي به شرافت موضوع آن باشد، بيترديد پس از علم خداشناسي شريفترين علمي که جامعه بشري به آن نياز دارد، علم اخلاق است، زيرا پس از آفريدگار که موضوع خداشناسي است هيچ موجودي به شرافت جان و نفس آدمي نيست.
آيا اخلاق قابل تغيير است؟
برخي بر اين عقيده هستند که مباحث اخلاقي و تربيتي بيفايده است، چرا که علم اخلاق رسالتش تغيير خلق و خويهاي بد به نيک است و اين در صورتي ثمربخش است که اخلاق قابل تغيير باشد و لکن خلق قابل تغيير نيست. بطلان اين عقيده واضح است چون لازمه عدم تغيير اخلاق اين است که مسئله بعثت انبيا و نزول کتب آسماني لغو و بيهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشيم، درحاليکه همه براي هدايت و تربيت انسانهاست و اگر تغيير اخلاق امکان نداشت، چرا بخش عمدهاي از تعاليم انبيا را اخلاقيات تشکيل ميدهد؟ حال براي آگاهي از اين عقيده به نمونههايي از استدلالهاي آنان اشاره ميکنيم؛
1. خلق از جنس خلقت و آفرينش است و همانگونه که نميتوان خَلق را تغيير داد، تغيير خُلق هم ممکن نيست، چرا که خُلق صورت باطني انسان است و تغيير ندادن صورت باطني هم مثل تغيير ندادن صورت ظاهري است.
پاسخ اين استدلال اين است که به طور کلي موجودات جهان بر دو گونهاند: اول آنها که به صورت متکامل خلق شدهاند و انسان در آفرينش و در تغيير و تبديل آنها دخالتي ندارد. مثل اعضاي بدن انسان که از نظر خَلق بالفعل به دنيا آمده يعني در عالم رحم بدون اختيار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتي که ناقص هستند، ولي وجود ناقص آنها استعداد کمال دارد، مثل هسته خرما که سعي انسان آن را تبديل به درخت خرما ميکند. خُلق و خوي انسان از همين قسم است. يعني انسان از نظر خُلق بالقوه به دنيا ميآيد و خودش بايد خُلق خود را بسازد و اين وجه تمايز انسان با حيوان است، چرا که حيوان وقتي متولد ميشود از نظر جسمي و خصلتهاي روحى، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همين طور است و تنها اندکي تغييرپذير است. انسان از نظر جسمي کامل به دنيا ميآيد و عضوي ناتمام نمانده که در دنيا بخواهد کامل شود. اما روح، يک منزل نسبت به جسم عقبتر است، يعني جسم او در مرحله رحم تمام ميشود و روحش در دنيا بايد تمام شود.16 پس تغيير اخلاق ممکن است، چرا که استعداد و تغيير در آن راه دارد.
2.حسن خُلق وقتي حاصل ميشود که غضب و شهوت و حب دنيا و امثال اينها ريشهکن شود، و ريشهکن کردن اينها محال است چون اين اميال براي بهرهمندي از نعمتهاي دنيا و بقاي نسل است و انسان در دنيا نميتواند از اين اميال قطع نظر کند، پس تغيير اخلاق ممکن نيست. اين استدلال را چنين پاسخ ميدهيم که انسان مکلف به ريشهکن ساختن غضب و شهوت نيست، چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع ميشود و اگر غضب نباشد انسان ضرري را نميتواند از خود دفع کند. آنچه از بشر خواسته شده است، اين است که اين غرايز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آنها را به کار بندد.17 در حقيقت رسالت اخلاق هم اين است که از افراط و تفريط جلوگيري کند.
3. دگرگوني اخلاق به واسطه عوامل بيروني از قبيل تأديب و نصيحت و موعظه است و هنگامي که اين عوامل زايل گردند، انسان به اخلاق اصلي خود باز ميگردد، پس تغيير اخلاق ممکن نيست.
در پاسخ ميگوييم گاهي عوامل بيروني آنقدر قوي هستند که ويژگيهاي ذاتي را به کلي دگرگون ميسازند. تاريخ نشان ميدهد که بسياري بر اثر تربيت، به کلي خوي خود را تغيير دادند و افرادي که روزي در صف دزدان قهار بودند، به عابدان مبدل گشتند.18
4. احاديثي از پيامبر اکرم (صلياللهعليه وآله) نقل شده که عدم تغيير اخلاق را تأييد ميکند. آن حضرت ميفرمايند: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خيارهم في الجاهلية خيارهم في الاسلام»19 (مردم همچون معدنهاي طلا و نقرهاند، بهترين آنان در زمان جاهليت بهترين آنان در اسلاماند. در روايتي ديگر ميفرمايند: « اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلاتصدقوا فانه يصير الي ما جبل عليه»20 (هرگاه بشنويد که کوهي از جايش حرکت کرده، تصديق کنيد، اما اگر بشنويد کسي اخلاقش تغيير يافته تصديق نکنيد، چرا که به همان فطرت خويش باز ميگردد.)
جواب به اين روايات بيانگر اين نکته است که روحيات مردم متفاوت است، يعني چون معدن طلا و نقره هستند و اين قابل قبول است. ولي اين مسئله دليل بر عدم تغيير روحيات نميشود، بلکه اينگونه صفات روحي در حد مقتضي است نه علت تامه. اين روايات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم، چرا که افرادي را ميبينيم که با تغيير اخلاق، راه خود را تغيير داده و تا پايان عمر بر آن باقي ميماندند.