بررسي اجمالي ولايت فقيه
پنج شنبه 19 دی 1392 1:20 AM
بسم رب الحسين عليه السلام
موضوع :بررسي اجمالي ولايت فقيه
چكيده: اين موضوع كه بزرگان بسياري در طول تاريخ شيعه به آن پرداخته اند، خصوصا در دوران پس از انقلاب منشاء منازعات بسياري بوده است، بسياري از اهل علم بر سر اين موضوع جان خويش را گذاشته اند، اما تبين آن باعث روشن شدن بسياري از حقايق مي گردد، پاسخ به اين سئوال كه در حال حاضر نشان از جناح سياسي افراد دارد ، در بدو امر يك موضوع كاملا تخصصي در حوزه دين مي باشد ، سعي ما در اين پژوهش آشنايي با اقوال مختلف بيان شده و پرداختن به ضرورت تبين آن مي باشد.
كليد واژه:ولايت، فقيه، ولايت فقيه،قرآن، حديث ،امر
مقدمه:
مسئله ولايت فقيه در شرايط كنوني جامعه ما از اهميت بسيار بالايي بر خوردار است، اين مسئله اگر خوب تبين نشود ممكن است امنيت ما را ،دين مارا ، و حتي استقلال و تماميت آبي و خاكي مارا براي هميشه دوچار مشكل كند.، امروز نه سلاحاي نظامي و نه ترس دشمنان از مواردي اينچنين ،بلكه اعتقاد نسل تربيت يافته در مكتب امام (رض) به اين اصل محكم شيعي باعث دوام و اقتدار ملت ايرا ن شده است، در اين مقاله سعي نموديم از نظرات بزرگان و صاحب نظران اين عرصه بهرمند گرديم.در اين ارتباط سعي نموديم فارغ از هر گونه جبهه گيري از نظرات گوناگون در اين مقاله استفاده كنيم.
معناي لغوي ولايت:
الوِلَايَة-
[1][ولى]: مص، حكومت، رهبرى، سلطنت، شهرهائى كه والى بر آن حكمفرماست، نزديكى و خويشاوندى
ولي: الوَلاية: مصدر الموالاة، و الوِلاية مصدر الوالي. و الولاء: مصدر المولى. و الموالي: بنو العم. و الموالي من أهل بيت النبي صلى الله عليه و آله و سلم من يحرم عليه الصدقة. و المولى: المعتق و الحليف و الولي. و الولي: ولي النعم. و الموالاة: اتخاذ المولى، و الموالاة أيضا: أن يوالي بين رميتين أو فعلين في الأشياء كلها. و تقول: أصبته بثلاثة أسهم ولاء. و [تقول]: على الولاء، أي: الشيء بعد الشيء. و الولي: المطر الذي يكون بعد الوسمي، [يقال]: وليت الأرض وليا فهي مولية، و قد ولاها المطر و الغيث. قد ولاها المطر و الغيث. و الولية: الحلس، و الولايا: جمعه. قال:
[2]كالبلايا رءوسها في الولايا ما نحات السموم حر الخدود
الوَلَاءُ و التَّوَالِي: أن يَحْصُلَ شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما، و يستعار ذلك للقرب من حيث المكان، و من حيث النّسبة، و من حيث الدّين، و من حيث الصّداقة و النّصرة و الاعتقاد، و الوِلَايَةُ النُّصْرةُ «2»، و الوَلَايَةُ: تَوَلِّي الأمرِ، و قيل: الوِلَايَةُ و الوَلَايَةُ نحو: الدِّلَالة و الدَّلَالة، و حقيقته: تَوَلِّي الأمرِ. و الوَلِيُّ و المَوْلَى يستعملان في ذلك كلُّ واحدٍ منهما يقال في معنى الفاعل. أي: المُوَالِي، و في معنى المفعول. أي: المُوَالَى، يقال للمؤمن: هو وَلِيُّ اللّهِ عزّ و جلّ و لم يرد مَوْلَاهُ، و قد يقال: اللّهُ تعالى وَلِيُّ المؤمنين و مَوْلَاهُمْ، فمِنَ الأوَّل قال اللّه تعالى: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا [البقرة/ 257]، إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ
[الأعراف/ 196]، وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ [آل عمران/ 68]، ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا
[محمد/ 11]، نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ
[الأنفال/ 40]، وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى
[الحج/ 78]، قال عزّ و جلّ: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ
[الجمعة/ 6]، وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ
[التحريم/ 4]، ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ
[الأنعام/ 62] و الوالِي الذي في قوله: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ
[الرعد/ 11] بمعنى الوَلِيِّ، و نفى اللّه تعالى الوَلَايَةَ بين المؤمنين و الكافرين في غير آية، فقال: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ إلى قوله: وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ
[3][المائدة/ 51] «3»، لا تَتَّخِذُوا آباءَكُم
در كتاب صحاح اين گونه آمده است :
[4]"ولي ، به معني كنار هم قرار گرفتن و نزديك شدن است
معجم مقاييس اللغة آمده است :
"و - ل - ي، اساسا به معني قرب و نزديكي است . ولي (به فتح واو و سكون لام و يا) به معني قرب است، گفته ميشود: (تباعد بعد ولي ) يعني پس از قرابت دور شد. (وجلس مما يليني) يعني كنار من نشست . ولي به ياراني كه بعد از اولين باران شبيه شبنم ميبارد گفته ميشود. و از همين باب است كلمه "مولي" كه به معني : بنده آزاد شده، آزاد كننده بنده، هم راه، هم پيمان، پسر عمو، ياور، همسايه و... است كه همه اينها از "ولي - به فتح واو و سكون لام و يا" به معني قرب است، و هركس سرپرستي كسي را به عهده بگيرد ولي او محسوب ميشود. و همه مشتقات اين باب به قرب بازگشت مينمايد.[5]
معناي امر:
در فرهنگ اسلامي هرجا كلمه "امر" به كار رفته مفهوم امارت و حكومت از آن استفاده شده است، كه به نمونه هايي از آن اشاره ميكنيم :
1 - پيامبراكرم (ص) فرمود: "هيچ امتي امر (حكومت) خويش را به دست شخصي كه در ميان آن امت از او آگاهتر وجود دارد نمي سپارد، مگر اينكه كار آنان به مذلت و پستي كشيده خواهد شد تا آنكه به آنچه واگذاشته اند بازگردند.[6]
2 - و نيز فرمود: "رستگار و پيروز نخواهد شد جمعيتي كه امر (حكومت) آنان را زني به عهده بگيرد.[7]
3 - اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه ميفرمايد: "هنگامي كه براي امر (حكومت) قيام كردم، يك طايفه پيمان شكستند و[8]
4 - و نيز ميفرمايد: "شايد من شنواترين و مطيع ترين شما باشم نسبت به كسي كه امر (حكومت) خود را به او بسپاريد.[9]
5 - و نيز ميفرمايد: "همانا سزاوارترين مردم به اين امر (حكومت) كسي است كه قويترين آنها در اجرا و داناترين آنها به حكم خداوند در اين امر باشد.[10]
6 - و نيز ميفرمايد: "ولكن من متأسفم از اينكه امر (حكومت) اين امت را افراد گناهكار و سفيه به عهده بگيرند."[11]
7 - امام حسن (ع) در يكي از نامه هايي كه به معاويه مينويسد ميفرمايد: "هنگامي كه پدرم علي از دار دنيا رفت مسلمانان اين امر (حكومت) را به من واگذار كردند و تو بي ترديد نيك ميدانستي كه من نسبت به اين امر (حكومت) از تو سزاوارترم[12].
8 - امام حسين (ع) به اصحاب حر ميفرمايد: "ما اهل بيت محمديم و اولي هستيم به ولايت امر (حكومت) بر شما
و موارد ديگري از اين قبيل كه در آن لفظ "امر" به مفهوم حكومت و امارت به كار برده شده است، و آياتي مثل (و شاورهم في الامر و (امرهم شوري بينهم) را نيز از همين موارد ميتوان به شمار آورد; زيرا از كلمه "امر" در اين دو آيه شريفه همين مفهوم امور حكومتي و اجتماعي به ذهن متبادر است[13]
بحث خود را با يك سئوال آغاز مي كنيم:
آيا ولايت انسان بر انسان جايز است؟
اميرالمؤمنين (ع) در نامه اي كه به فرزند خويش امام حسن (ع) مينويسند ميفرمايند: "فرزندم بنده ديگران مباش، خداوند تو را آزاد آفريده است [14] و نيز در كلامي ديگر ميفرمايند:
"اي مردم همانا حضرت آدم (ع) برده و كنيز به دنيا نياورد، مردم همه آزاد آفريده شده اند، ولكن بسا خداوند برخي از شما را در اختيار برخي ديگر قرار داده است[15]
در اينجا بايد لوزوم حكومت از ديدگاه عقلي ابتداعا تبين گردد
وجود چهار اصل عقلي:
3- ضرورت دولت و حكومت براي جامعه
الف : نظريه تعدادي از علما و بزرگان كه بر ضرورت حكومت ادعاي اجماع كرده اند.
ب : مروري اجمالي بر فقه حكومتي اسلام، براساس روايات و فتاواي فقها
حكومت در اينجا يك اصطلاح اصولي است و معني آن مقدم بودن يك دليل بر دليل ديگر است، به گونه اي كه دليل حاكم شرح دهنده و تفسير كننده دليل ديگر باشد، كه در اين صورت با وجود چنين دليلي نوبت استناد به دليل ديگر نمي رسد. (مقرر)
در ادامه امامت حضرت علي عليه السلام را از سخنان خود ايشان مورد توجه قرار مي دهيم:
اميرالمؤمنين علي (ع) خود ضمن خطبه قاصعه كلامي دارد كه در آن مقام و موقعيت خويش نزد رسول خدا(ص) را مشخص فرموده، فرازهايي از آن كلام اين گونه است :
"شما به خوبي موقعيت مرا از نظر خويشاوندي و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسول خدا(ص) ميدانيد، او مرا در دامن خويش پرورش داد، من كودك بودم، او مرا (همچون فرزندش) در آغوش خويش ميفشرد و در استراحتگاه مخصوص خويش جاي ميداد، بدنش را بر بدنم ميچسبانيد و بوي پاكيزه او را استشمام ميكردم، غذا را ميجويد و در دهانم ميگذاشت، هرگز دروغي در گفتارم نيافت و اشتباهي در كردارم پيدا نكرد. از همان ابتدا كه رسول خدا را از شير بازگرفتند، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز وي را به راههاي بزرگواري و درستي و اخلاق نيك سوق دهد، و من همچون كودك تازه از شير گرفته شده به دنبال آن حضرت حركت ميكردم و او هر روز نكته تازه اي از اخلاق نيك را براي من آشكار ميساخت و مرا فرمان ميداد كه به او اقتدا كنم .
وي مدتي از سال مجاور كوه حرا ميشد، تنها من او را مشاهده ميكردم و كسي جز من او را نمي ديد. در آن روز غير از خانه رسول خدا(ص) خانه اي كه در آن اسلام راه يافته باشد وجود نداشت، تنها خانه آن حضرت بود كه او و خديجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذيرفته بوديم، من نور وحي و رسالت را ميديدم و نسيم نبوت را استشمام ميكردم، من به هنگام نزول وحي به محمد صداي ناله شيطان را شنيدم ! از رسول خدا پرسيدم : اين ناله چيست ؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گشته است، تو آنچه را كه من ميشنوم ميشنوي و آنچه را كه من ميبينم ميبيني ! تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير من هستي و بر طريق و جاده خير قراردارد[16]
و همچنين
اصل حكومت براي به سامان كشيدن امور است نه استعباد و به بندگي كشيدن افراد.
در اينجا آيات مربوطه را آورديم تا مبناي ما مشخص شود:
بعضي آيات:
1)
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الى أَهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيءٍ فَرُدُّوهُ الىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلًا[17].
2) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْامْرِ مِنْكُم...... فَإنْ تَنازَعْتُم في شَيْءٍ فَرُدّوهُ إلىَ اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تأْويلًا[18]
3) أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدونَ أَنْ يَتَحاكَموا إلىَ الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بِه[19]ِ
4) النّبىّ اوْلى بِالْمُومِنينَ مِنْ انْفُسِهِم[20]
بعضي روايات:
1)محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ. قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...
2) محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (ع) إلى أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيْءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر
برخي از شرايط رهبر :
در اينجا تعدادي از آيات مربوطه را آورديم ، تا بطور اجمالي با مباني و ادله قرآني مربوطه آشنايي حاصل شود:
1) و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا[21]
2) لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شئ الاان تتقوا منهم تقية و يحذركم الله نفسه و الي الله المصير[22]
3) يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصاري اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدي القوم الظالمين[23]
4) يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين[24]
5) و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدي و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي و نصله جهنم و سأت مصيرا[25]
6) اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء قليلا ماتذكرون[26]
7) الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون[27]
8) الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا[28]
9) و لاتطع الكافرين و المنافقين ودع اذاهم و توكل علي الله و كفي بالله وكيل[29]
10) فاصبر لحكم ربك و لاتطع منهم آثما او كفورا[30]
11) و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراءنا فاضلونا السبيلا[31]
12) و لاتطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون في الارض و لايصلحون[32]
13) و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا[33]
14) و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون الله من اولياء ثم لاتنصرون[34]
15) قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون[35]
16) فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم و اعمي ابصارهم[36]
17) و لقد نجينا بني اسرائيل من العذاب المهين من فرعون انه كان عاليا من المسرفين[37]
18) افنجعل المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون[38]
19) افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون[39]
20) و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين[40]
21) ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين ولكن المنافقين لايعلمون[41]
22) ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لايقدر علي شئ و من رزقناه منا رزقا حسنا فهوينفق منه سرا و جهرا هل يستوون الحمدلله بل اكثرهم لايعلمون و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لايقدر علي شئ و هو كل علي مولاه اينما يوجهه لايات بخير هل يستوي هو و من يأمر بالعدل و هو علي صراط مستقيم ؟[42]
23) قل لا اقول لكم عندي خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم اني ملك ان اتبع الامايوحي الي قل هل يستوي الاعمي و البصير افلا تتفكرون[43]
24) افمن كان علي بينة من ربه كمن زين له سوء عمله[44]
25) و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور[45]
26) و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما[46]
27) افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الاان يهدي فما لكم كيف تحكمون[47]
28) و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا قالوا اني يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يوت سعة من المال قال ان الله اصطفاه[48] عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم و الله يؤتي ملكه من يشاء والله واسع عليم[49]
29) قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون انما يتذكر اولوا الالباب[50]
30) قالت احديهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوي الامين[51]
31) قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و اني عليه لقوي امين[52]
32) الرجال قوامون علي النساء بما فضل الله بعضهم علي بعض و بما انفقوا من اموالهم[53]
33) او من ينشوء في الحلية و هو في الخصام غير مبين[54]
34) ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة والله عزيز حكيم[55]
35) و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولي[56]
36) قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم[57]
از اين آيات استفاده مي شود كه رهبر جامعه بايد همان شرايطي را داشته باشد كه در قانون اساسي آورده شده است[58].
بدر اينجا آيات مربوطه را آورديم تا مبناي ما مشخص شود:
بعضي آيات:
1)
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الى أَهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ في شَيءٍ فَرُدُّوهُ الىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلًا[59].
2) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْامْرِ مِنْكُم...... فَإنْ تَنازَعْتُم في شَيْءٍ فَرُدّوهُ إلىَ اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تأْويلًا[60]
3) أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدونَ أَنْ يَتَحاكَموا إلىَ الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ يَكْفُرُوا بِه[61]ِ
4) النّبىّ اوْلى بِالْمُومِنينَ مِنْ انْفُسِهِم[62]
بعضي روايات:
1)محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظلة: قالت سألت أبا عبْد اللَّهِ (ع) عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دَين او ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أَوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً و إنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ؛ لَأَنّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَ ما أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى: يُريدوُنَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروُا انْ يَكْفُرُوا بِهِ. قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِي حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَف أَحكامَنا ... فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً. فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً ...
2) محمّد بْنِ حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ علي بْن محبوب، عن أحمد بْن محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أَبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال بعثني أبو عبد اللَّه (ع) إلى أحد مِن أَصحابنا فقالَ: قُلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ، إذا وَقَعَتْ بَيْنكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيْءٍ مِنَ الاخْذِ وَ الْعَطاء انْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا؛ فَإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكُم بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِر
بحث خود را با يك سئوال آغاز مي كنيم:
آيا ولايت انسان بر انسان جايز است؟
اميرالمؤمنين (ع) در نامه اي كه به فرزند خويش امام حسن (ع) مينويسند ميفرمايند: "فرزندم بنده ديگران مباش، خداوند تو را آزاد آفريده است [63] و نيز در كلامي ديگر ميفرمايند:
"اي مردم همانا حضرت آدم (ع) برده و كنيز به دنيا نياورد، مردم همه آزاد آفريده شده اند، ولكن بسا خداوند برخي از شما را در اختيار برخي ديگر قرار داده است[64]
در اينجا بايد لوزوم حكومت از ديدگاه عقلي ابتداعا تبين گردد
وجود چهار اصل عقلي:
3- ضرورت دولت و حكومت براي جامعه
الف : نظريه تعدادي از علما و بزرگان كه بر ضرورت حكومت ادعاي اجماع كرده اند.
ب : مروري اجمالي بر فقه حكومتي اسلام، براساس روايات و فتاواي فقها
حكومت در اينجا يك اصطلاح اصولي است و معني آن مقدم بودن يك دليل بر دليل ديگر است، به گونه اي كه دليل حاكم شرح دهنده و تفسير كننده دليل ديگر باشد، كه در اين صورت با وجود چنين دليلي نوبت استناد به دليل ديگر نمي رسد. (مقرر)
در ادامه امامت حضرت علي عليه السلام را از سخنان خود ايشان مورد توجه قرار مي دهيم:
اميرالمؤمنين علي (ع) خود ضمن خطبه قاصعه كلامي دارد كه در آن مقام و موقعيت خويش نزد رسول خدا(ص) را مشخص فرموده، فرازهايي از آن كلام اين گونه است :
"شما به خوبي موقعيت مرا از نظر خويشاوندي و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسول خدا(ص) ميدانيد، او مرا در دامن خويش پرورش داد، من كودك بودم، او مرا (همچون فرزندش) در آغوش خويش ميفشرد و در استراحتگاه مخصوص خويش جاي ميداد، بدنش را بر بدنم ميچسبانيد و بوي پاكيزه او را استشمام ميكردم، غذا را ميجويد و در دهانم ميگذاشت، هرگز دروغي در گفتارم نيافت و اشتباهي در كردارم پيدا نكرد. از همان ابتدا كه رسول خدا را از شير بازگرفتند، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز وي را به راههاي بزرگواري و درستي و اخلاق نيك سوق دهد، و من همچون كودك تازه از شير گرفته شده به دنبال آن حضرت حركت ميكردم و او هر روز نكته تازه اي از اخلاق نيك را براي من آشكار ميساخت و مرا فرمان ميداد كه به او اقتدا كنم .
وي مدتي از سال مجاور كوه حرا ميشد، تنها من او را مشاهده ميكردم و كسي جز من او را نمي ديد. در آن روز غير از خانه رسول خدا(ص) خانه اي كه در آن اسلام راه يافته باشد وجود نداشت، تنها خانه آن حضرت بود كه او و خديجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذيرفته بوديم، من نور وحي و رسالت را ميديدم و نسيم نبوت را استشمام ميكردم، من به هنگام نزول وحي به محمد صداي ناله شيطان را شنيدم ! از رسول خدا پرسيدم : اين ناله چيست ؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گشته است، تو آنچه را كه من ميشنوم ميشنوي و آنچه را كه من ميبينم ميبيني ! تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير من هستي و بر طريق و جاده خير قراردارد[65]
و همچنين
اصل حكومت براي به سامان كشيدن امور است نه استعباد و به بندگي كشيدن افراد
سخن مولا علي عليه السلام در نهج البلاغه:
محمد بن حسين الرضي في نهج البلاغة عن اميرالمؤمنين (ع) قال في خطبة له : "الزموا الارض واصبروا علي البلاء، و لا تحركوا بايديكم و سيوفكم في هوي السنتكم، و لا تستعجلوا بما لم يعجله الله لكم، فانه من مات منكم علي فراشه و هو علي معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع أجره علي الله و استوجب ثواب مانوي من صالح عمله و قامت النية مقام اصلاته لسيفه ; فان لكل شئ مدة و اجلا."(1)
حضرت امير در پايان يكي از خطبه هاي خويش ميفرمايد:
بر زمين ميخكوب شده و بر بلاها صبر نمائيد و شمشير و دستهايتان را در جهت خواستهاي زبانتان به حركت درنياوريد و نسبت به آنچه خداوند براي شما در آن عجله قرار نداده عجله نكنيد. پس همانا اگر كسي از شما در رختخواب بميرد اما نسبت به خدا و رسول و اهل بيتش معرفت و شناخت داشته باشد شهيد مرده و اجر او با خداست، و آنچه را از اعمال نيك نيت داشته پاداشش را خواهد برد و همان نيت خير او در رديف برافراشتن شمشير است ; و بدانيد كه براي هر چيز مدت و سرآمدي است ."
توضيح كلام امام : [چگونه ميتوان گفت اميرالمؤمنين (ع) امام الساكتين است ؟!]
در توضيح كلام فوق بايد توجه داشت كه اين كلام از كسي است كه آن همه خطابه هاي آتشين در تشويق به جهاد و مبارزه با ستمگران و ظالمين ايراد فرموده است، كافي است در اثبات اين معني خطبه 27 نهج البلاغه ملاحظه شود كه چگونه ساكتين و قاعدين زمانه خود (مردم كوفه) را كه به بهانه هاي واهي شانه از زير بار جهاد خالي ميكردند مورد تحقير قرار داده و ميفرمايد:
"زشت باد درويتان كه هدف تيرهاي دشمن قرار گرفته ايد. به شما هجوم ميآورند به آنها هجوم نمي بريد، با شما ميجنگند با آنها نمي جنگيد، معصيت خدا ميشود و شما به آن رضايت ميدهيد[66]!"
ولايت فقيه مسئله اي فوق العاده است كه پرداختن به آن در نزد بزرگان شيعه از ابتدا مطرح بوده و البته الان بسيار مورد توجه دوست و دشمن قرار گرفته ، در اين ميان دوست و دشمن سعي در اثبان و نفي آن دارند و البته مثل همه مسائل ديگر دوستان نا آگاه آب در آسياب دشمن مي ريزند و لي هميشه تمام مشكلات به دست دين شناسان خبره و آگاه حل و فصل مي شود.
نظر بزرگان در مورد ولايت فقيه:
حضرت آيت الله جوادي آملي :
درباره ولايت از دو جنبه مىتوان بحث كرد: فقهى و كلامى. بحث فقهى اين است كه
اگر چنين قانونى بود، عمل به اين قانون واجب است، اين را فقيه در كتاب فقه مطرح
مىكند كه آيا بر ما اطاعت و عصيان واجب است يا نه؟ آيا افراد معينى در نظام اسلامى حق
دارند و براى آن ها جايز است كه زمام امور را به دست بگيرند يا نه؟ اين دو مسئله فقهى
است؛ يعنى آنچه كه درباره والى مطرح است از آن جهت كه مكلف است و مسئلهاى كه
موضوعش فعل مكلف باشد فقهى است.آيا مردم از آن جهت كه بالغ، عاقل، حكيم،
فرزانه و مكلفند بر آن ها اطاعت والى واجب است يا نه؟ هرگونه پاسخ مثبت و منفى به اين
سوال، يك پاسخ فقهى است.
اما بحث كلامى درباره ولايت فقيه اين است كه آيا ذات اقدس اله براى زمان غيبت
دستورى داده است يا نه؟ كه موضوع چنين مسئلهاى، فعل الله و لازمه آن، فعل مكلف
است، اگر خداوند دستور داده باشد هم بر والى پذيرش اين سمت لازم است و هم بر
مردم، چون كه حضرت اميرالمومنين فرمود: اگر اين بيعت كنندگان و ياران نبودند،
حجت بر من تمام نبود و...نمىپذيرفتم «لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود
الناصر»[33] چه اين كه اگر ما يك مسئله فقهى را طرح كرديم، لازمه آن پى بردن به يك مسئله
كلامى است؛ يعنى اگر ما در فقه ثابت كرديم كه بر مردم پذيرش ولى فقيه واجب است، يا
ثابت كرديم كه چنين حقى يا چنين وظيفه اى يا چنين تكليفى را فقيه جامع الشرايط دارد، گرچه مسئلهاى فقهى است، لازمه اش آن است كه خدا چنين دستور داده باشد، يعنى يك مسئله كلامى ضمنا در كار هست، چون تا خدا دستور نداده باشد، فقيه وظيفه پيدا نمىكند، مردم هم مكلف نخواهند شد.
پس اگر موضوع مسئله اى فعل الله بود آن مسئله كلامى است، و اگر موضوع آن،
فعل مكلف بود آن مسئله فقهى است. اين كه امامت جزو اصول مذهب ماست و در اهل
سنت آن را جزء اصول نمىدانند براى آن است كه آنها مىگويند بر پيغمبر و خدا لازم
نيست، و اساساً خدا درباره رهبرى امت بعد از پيغمبر دستورى به امت نداده است و اين
خود مردمند كه بايد براى خودشان رهبر انتخاب مىكنند.
لذا امامت براى آنها يك مسئله فرعى است، نظير ساير فروعات فقهى، براى ما كه
به عصمت و امثال آن قائليم مىگوييم اين كار، فعل الله است و خداوند به رسول خودش
دستور داده كه على(ع) معصوم را به جانشينى خود معرفى كن.
اكنون بحث در اين است كه آيا خداى سبحان كه عالم به همه ذرات عالم است:
«لا يعزب عن علمه مثقال ذره»[34] او كه مىداند اولياى معصومش زمان محدودى حضور و
ظهور دارند و آن خاتم اوليا مدت مديدى غيبت مىكند، آيا خداوند براى عصر غيبت
دستور داده يا امت را به حال خود رها كرده است؟ اين مسئله اى كلامى است.
اگر متفكران اسلامى ولايت فقيه را به عنوان يك مسئله كلامى مطرح كردهاند بر اين
اساس است نه اين كه آن را در حد نبوت و توحيد خدا بدانند. غرض آن كه هر مسئلهاى كه
موضوع آن، فعل الله است، كلامى است، نه اين كه هر چه كلامى شد، جزو اصول دين
است. خيلى از مسائل كه در كلام مطرح است، مثل اين كه آيا خدا فلان كار را كرده است
يانه؟ آيا خدا در قيامت فلان كار را مىكند يا نه؟ اينها جزو جزئيات مبدأ و معاد است،
جزئيات مبدأ و معاد نه جزو اصول دين است كه علم برهانى و اعتقاد به آن لازم باشد نه
جزو فروع دين. انسان بايد معتقد باشد قيامت و بهشت و جهنمى هست، اما اين كه بهشت
چندتاست و درجات آن چگونه است و دركات جهنم به چه وضعيتى است، جزو اصولى
كه تحصيل برهان بر آن خصوصيات و جزئيات لازم بوده و اعتقاد به همه آن خصوصيات به
نحو تفصيل واجب باشد، نيست.[67]
حضرت آيت الله مصباح :
مى توان با توجه به يك اصل عقلائى، ولايت فقيه را تبيين كرد و آن اينست كه اگر امرى براى عقلا مطلوب بود، ولى به دلايلى تحقّق آن مشكل يا ناممكن گشت، به طور كلى دست از آن برنمى دارند، بلكه مرتبه نازلتر آن را انجام مى دهند و به تعبير ديگر از اهمّ دست مى كشند و به مهمّ مى پردازند. آنها در امور مهم نيز اين درجه بندى را رعايت مى كنند. اساساً درجه بندى اهميت امور به همين منظور است كه اگر به دليل شرايطى امر درجه اول ناممكن يا مشكل شد، امر درجه دوم را جايگزين و بَدَل آن قرار دهند. اين اصل عقلايى را «تنزّل تدريجى» مى ناميم. كه آن را اسلام نيز پذيرفته است. در فقه موارد فراوانى داريم كه در آنها اين اصل اجرا شده است. براى توضيح اين مطلب به دو مثال اكتفا مى كنيم.
1ـ فرض كنيد كسى قصد خواندن نماز را دارد. ايده آل آن است كه نماز به حالت ايستاده خوانده شود، ولى اگر شخصى به علت بيمارى قادر به خواندن نماز ايستاده نيست، آيا بايد نماز را رها كند؟ همه فقها مى گويند: هر مقدار از نماز را مى تواند، ايستاده بخواند و هرگاه نتوانست نشسته بخواند. در مرتبه بعدى اگر شخصى نماز را نمى تواند ايستاده بخواند، دستور فقهى اين است كه نشسته بخواند و اگر نشسته هم نمى تواند، خوابيده بخواند.
2ـ اگر كسى چيزى را براى جهت خاصّى وقف كرد، مثلاً منافع باغى را وقف شمع حرم امام معصوم(عليه السلام)كرد، اكنون كه شمعى وجود ندارد، منافع آن باغ را چه كنند؟ آيا مى توان گفت چون مورد مصرف اولى منتفى است، اين مال موقوفه را
رها كنيم؟! يقيناً چنين نيست. بايد در نزديكترين مورد روشنايى مصرف كنيم، مثلاً منافع آن باغ را هزينه برق نمائيم، زيرا برق نزديكترين امر به شمع است. اين را «تنزل تدريجى» مى ناميم كه اصطلاحاً رعايت «الاهمّ فالاهمّ» نيز ناميده مى شود.[68]
حضرت آيت الله حسن زاده:
بر اساس نظام عقيدتي اسلام،حاكميت از ان خداست. از طرفي خداي متعال در اداره امور اجتماعي انسانها دخالت مستقيم نمي كند وحاكميت را به انبياء و امامان معصوم (ع) واگذار كرده است در موقعيتي كه معصوم منصوب از سوي خدا،بر كارهاي حاكميت ندارد چه بايد كرد؟ ايا مي توان گفت در چنين موقعيتي حكومت را رها كنيم ؟! چنين سخني مقبول نيست زيرا در جاي خودش ثابت شده است كه اصل حكومت در هر جامعه اي ضرورت دارد در اينجاست كه ولايت فقيه را با استناد به اصل«تنزل تدريجي»ضروري مي دانيم فقيه جامع شرايط بديل امام معصوم (ع) است با اين توضيح در جواب سوال،ولايت فقيه مطلق است يا محدود بايد عرض شود ولايت فقيه ولايت مطلق است يعني؛وليّ؛همه اختيارات پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصوم(ع) را در اداره جامعه داراست، مطلق بودن ولايت فقيه به معناي بي قيد و بي ضابطه بودن نيست، به اين معني نيست كه هر طور فقيه دلش بخواهد عمل كند بلكه مقصود از((ولايت مطلقه فقيه )):
ولايت فقيه در اجراي احكام اسلام است پس فقيه وحاكم شرعي،ولايت مطلقه اش محدود به حيطه ي اجراست نه اينكه ومي تواند احكام اسلام را تغيير دهد ودر مقام اجرا نيز «مطلق »به اين معني نست كه هر طور خواست احكام را اجرا كند بلكه اجراي احكام اسلامي نيز بايد توسط راهكارهاي كه شرع مقدس بيان نموده است صورت گيرد.[69]
حضرت امام خميني(ره):
چون حكومت اسلام حكومت قانون است، قانونشناسان، و از آن بالاتر دينشناسان، يعنى فقها، بايد متصدى آن باشند. ايشان هستند كه بر تمام امور اجرايى و ادارى و برنامهريزى كشور مراقبت دارند. فقها در اجراى احكام الهى امين هستند. در اخذ ماليات، حفظ مرزها، اجراى حدود امينند. نبايد بگذارند قوانين اسلام معطل بماند، يا در اجراى آن كم و زياد شود. اگر فقيه بخواهد شخص زانى را حد بزند، با همان ترتيب خاص كه معين شده بايد بياورد در ميان مردم و صد تازيانه بزند. حق ندارد يك تازيانه اضافه بزند، يا ناسزا بگويد، يك سيلى بزند، يا يك روز او را حبس كند. همچنين اگر به اخذ ماليات پرداخت، بايد روى موازين اسلام، يعنى بر وفق قانون اسلام عمل كند. حق ندارد يك شاهى اضافه بگيرد. نبايد بگذارد در بيت المال هرج و مرج واقع شود، و يك شاهى ضايع گردد. اگر فقيهى بر خلاف موازين اسلام كارى انجام داد نعوذ باللَّه فسقى مرتكب شد، خود به خود از حكومت منعزل است، زيرا از امانتدارى ساقط شده است.
حاكم در حقيقت قانون است. همه در امان قانونند، در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دايره مقررات شرعى آزادند، يعنى بعد از آنكه طبق مقررات شرعى عمل كردند، كسى حق ندارد بگويد اينجا بنشين يا آنجا برو. اين حرفها در كار نيست. آزادى دارند و حكومت عدل اسلامى چنين است. مثل اين حكومتها نيست كه امنيت را از مردم سلب كردهاند. هر كس در خانه خود مىلرزد كه شايد الان بريزند و كارى انجام دهند.
چنانكه در حكومت معاويه و حكومتهاى مانند آن امنيت را از مردم سلب نموده و مردم امان نداشتند. به تهمت يا صرف احتمال مىكشتند، تبعيد مىكردند، و حبس مىكردند- حبسهاى طويل المدت- چون حكومت اسلامى نبود. هرگاه حكومت اسلامى تأسيس شود، همه در سايه قانون با امنيت كامل به سر مىبرند، و هيچ حاكمى حق ندارد بر خلاف مقررات و قانون شرع مطهر قدمى بردارد.
پس، معناى امين اين است كه فقها تمام امورى را كه اسلام مقرر داشته به طور امانت اجرا كنند، نه اينكه تنها مسأله بگويند. مگر امام مسألهگو بود و تنها بيان قانون مىكرد؟ مگر پيامبران مسألهگو بودند تا فقها در مسأله گويى امين آنها باشند؟ البته مسأله گويى و بيان قوانين هم يكى از وظايف فقهى است، لكن اسلام به قانون نظر آلى دارد، يعنى، آن را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه مىداند، وسيله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذيب انسان مىداند. قانون براى اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعى عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است. وظيفه مهم پيغمبران اجراى احكام بوده، و قضيه نظارت و حكومت مطرح بوده است.
روايت حضرت رضا (ع) را خواندم كه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً حافظاً مستودعاً، لدرست الملّة ... به طور قضيه كلى مىفرمايد: براى مردم امامِ قيّمِ حافظِ امين لازم است. و در اين روايت مىفرمايد: فقها أمناى رسل هستند. از اين صغرا و كبرا برمىآيد كه فقها بايد رئيس ملت باشند تا نگذارند اسلام مندرس شود و احكام آن تعطيل شود. چون فقهاى عادل در كشورهاى مسلماننشين حكومت نداشته و ولايتشان برقرار نشده، اسلام مندرس گشته و احكام آن تعطيل شده است. فرمايش حضرت رضا (ع) به تحقق پيوسته است. تجربه صحت آن را بر همه ثابت كرده است.
اكنون اسلام مندرس نشده است؟ اكنون كه در بلاد اسلامى احكام اسلام اجرا نمىگردد، حدود جارى نمىشود، احكام اسلام حفظ نشده، نظام اسلام از بين رفته، هرج و مرج و عنان گسيختگى متداول شده، اسلام مندرس نيست؟ آيا اسلام همين است كه در كتابها نوشته شود؟ مثلًا در كافى نوشته و كنار گذاشته شود؟ اگر در خارج احكام اجرا نشد، و حدود جارى نگشت، دزد به سزاى خود نرسيد، غارتگران و ستمگران و مختلسين به كيفر نرسيدند، و ما فقط قانون را گرفتيم و بوسيديم و كنار گذاشتيم، قرآن را بوسيديم و حفظ كرديم، و شبهاى جمعه سوره ياسين خوانديم، اسلام حفظ شده است؟
چون بسيارى از ما فكر نكرديم كه ملت اسلام بايد با حكومت اسلامى اداره و منظم شود، كار به اينجا رسيد كه نه تنها نظم اسلام در كشورهاى اسلامى برقرار نيست و قوانين ظالمانه و فاسدكننده به جاى قانون اسلام اجرا مىشود، بلكه برنامههاى اسلام در ذهن خود آقايان علما هم كهنه شده، به طورى كه وقتى صحبت مىشود، مىگويند الفقهاء امناء الرسل يعنى در گفتن مسائل امين هستند. آيات قرآن را نشنيده مىگيرند، و آن همه روايات را كه دلالت دارد بر اينكه در زمان غيبت علماى اسلام والى هستند تأويل مىكنند كه مراد مسأله گويى است. آيا امانتدارى اين طور است؟ آيا امين لازم نيست كه نگذارد احكام اسلام تعطيل شود، و تبهكاران بدون كيفر بمانند؟ نگذارد در مالياتها و درآمدهاى كشور اين قدر هرج و مرج و حيف و ميل واقع شود و چنين تصرفات ناشايسته بشود؟ بديهى است كه اينها امين لازم دارد. و وظيفه فقهاست كه امانتدارى كنند. و در اين صورت امين و عادل خواهند بود[70].
نقلي از آيت الله بهشتي :
مقدمه :امام صادق (ع) را در طول سالهاي آخر زندگي و در طول سالهاي اول امامتش در شرايط خفقان بود. اما در اين سالهاي آخر بود كه امام صادق از فترت ميان بني اميه و بني عباس استفاده كرد و جلسات و حوزه هاي درس با صدها نفر داشت و گاهي با بيش از هزار. اين مال آن دوران فترت اخير بود. امام صادق را براي اعمال فقاهت در اين سالهاي اخير دستش را باز گذاشتند. براي اعمال ولايت چي امام صادق در طول آن چند سال آخر دوران امامتش اعمال فقاهت مي فرمود, اما اعمال ولايت نمي گذاشتند بكند. چرا جامعه عصر امام صادق جامعه صحيح و سالم اسلامي نبود چون ولايت فقيه نداشت و گر نه فقاهت فقيه داشت, تا حدود زيادي داشت. براي اينكه در آنزمان بجاي آنكه, روي اين جمله دوست دارم دقيقا متمركز كنيد ذهنتان را, براي اينكه در آنزمان دستگاه حكومت (كه حكومت هم اسلامي بود ديگه, خليفه, خليفه مسلمانها بود و سرزمين اسلام بود) دستگاه حكومت بجاي آنكه فتواي امام صادق را اجرا كند فتواي ابوحنيفه را اجرا مي كرد و حتي فتواي ابوحنيفه را هم اجرا نمي كرد. ابوحنيفه هم با دستگاه حاكم در جنگ و ستيز بود. براي اينكه به فتواي او هم گوش نمي دادند. او براي خودش فتوا مي داد. حاكمان هم براي خودشان حكومت مي كردند. آنروز ما چه چيز كم داشتيم ولايت فقيه. معلوم شد اگر بخواهد جامعه ما جامعه براستي اسلامي بماند و اسلام اصيل بر آن حكومت كند بايد فقيه در جامعه هم رهبري فقاهتي كند و هم رهبري ولايتي. يعني بايد نبض حكومت در دست فقيه باشد. حالا شما برويد هي جار و جنجال راه بياندازيد و داد و قال كنيد كه نگفتيم ما بالاخره آخونديسم, نگفتيم ما بالاخره اين انقلاب سر از حكومت آخوندها درمي آورد
خوشبختانه شما مردم متدين با ايمان انقلابي گول اين حرفها را نخورده ايد و نمي خوريد. علماي اسلام اگر در مقام ولايت, دنياطلبي كردند, اگر اخلاقشان اخلاقي طاغوتي شد, اگر اينهايي كه تا قبل از ولايت فقيه با مردم خاكي و متواضع بودند حالا براي مردم قيافه گرفتند و حركت كردند و نشست و برخاست كردند, اگر در رفت وآمدهاشان بوق و كرنا و اسكورت و پس برو پيش بيا پيدا كردند, اگر بجاي اينكه توي خانه هايشان بنشينند كاخ نشين شدند, اگر گارد براي خودشان درست كردند, اگر از اين كارها كردند, من اصلا نمي گويم اينها فقيه جامع شرايط نيستند كه ولايت داشته باشند.
اما اگر اينها در دوره ولايت فقيه رفتارشان با مردم هماني بود كه جلوتر بود, زندگيشان هماني بود كه جلوتر بود, رفت و آمدهايشان هماني بود كه جلوتر بود, آنوقت يعني چه آخونديسم شده آنوقت معنايش اين است كه: نگفتيم اين انقلاب در پي آنست كه قوانين اسلام و مراسلام را حاكم كند مگر ما غير از اين مي خواستيم
اگر آخونديسم معنايش حاكميت مراسلام و اسلام با شناخت فقيه و با مراقبت فقيه بر اجراي اسلام است, اين آخونديسم براي ما مطلوبست. (تكبير حضار) و گوشت را بازكن كه آخوند اين آخونديسم را در قانون اساسي مان ما وصف كرده ايم: گفته ايم فقيه اسلام شناس و صاحب نظر در مسائل اسلام, عادل, باتقوي, شجاع, آگاه به مسائل زمان, مدير و مدبر من مسلمان از حكومت كردن اين جور آخوند استقبال مي كنم.
و شما اي روحانيون عزيزي كه مسئوليتهاي مختلف ولايت فقيه را برعهده گرفته ايد و گوشه هايي از اعمال اين ولايت فقيه را عهده دار شده ايد, شما را به خدا سوگند لباس پوشيدنتان, اخلاق و رفتار و معاشرتتان, نشست و برخاستتان, آمدو شدتان, منزل و ماوايتان, همه چيزتان چنان باشد كه اين مردم ببينند شما كساني هستيد كه از علم و معرفت و فقه اسلامي و عدالت و فتواي اسلامي, آشنايي به مسائل امروز امت اسلام و جهان سهمي وافر و اگر در حد عالي نه, لااقل در حد مطلوب و مقبول و مورد قبول داريد. تا اين انسانهاي پرشور با ايماني كه در برابر مخالفان ولايت فقيه اينگونه سينه پر كرده اند روزبروز سرفرازتر و سربلندتر باشند.
مبادا رفتار من, وضع من, آمد و شد من, در مردم اين شك و ترديد را بوجود آورد كه اي بابا اينها هم وقتي به مقام و مسند اعمال ولايت و حكومت و اداره جامعه رسيده اند اينها هم بو و رنگ طاغوتي پيدا كرده اند. اگر چنين شود, اگر چنين شود, آنوقت خيانت و ضربتي را كه ما به انقلاب و اسلام وارد كرده ايم از خيانت و ضربت دشمنان ديگر سنگين تر و عقاب و عذاب و كيفر دنيا و آخرتش بر ما گرانتر خواهد بود.
روحانيت عزيز, علماي اسلام, در هرخدمتي هستيد و هستيم, سخت مراقب اين نكته باشيم. يك جريان پيش آمده و يك مقدار به اندازه يك گوشه براي ماها مشكل ايجاد كرده. البته اين مشكل را با همت و حضور و همياري و همكاري شما انشاالله حل خواهيم كرد. تا موقع شهادت آيت الله استاد مطهري, ما ها همين چيزهايي كه مي گويم كاملا مي توانستيم رعايت كنيم. من با همان كيفيتي كه قبلا مي آمدم و مي رفتم, محافظ و مراقبي هم نمي خواستم, خيلي راحت و آسان و بي ريا و بدون هيچگونه قيدي و بدون هيچگونه امر اضافي آمدوشد مي كرديم, توي خانه مسلحي نبود, در خانه ما مسلحي نبود, در اتاق ما مسلحي نبود, تنها مي رفتيم, مي آمديم.
پس از شهادت ايشان و ترور ايشان شما امت توي همان تشييع جنازه ايشان فرياد كشيديد امام امر فرمود كه نمي شود, بايد از اينها مراقبت كنيد. بنده خودم را مي گويم كه: چيزي هم نيستم كه حالا بخواهند از من مراقبت كنند ولي خوب بالاخره حالا فعلا اينطور شده كه مي گوئيد بايد مراقبت كنيد.
بنابراين در رفت و آمدهايمان دو تا سه تا چهار تا پاسدار با اسلحه همراهان هستند. توي خانه چند تا پاسدار هستند, در خانه را پاسدار باز مي كند. اين شده براي روح ما سوهان روح, نه اين پاسدارها, اينها اينقدر جوانهاي خوبي هستند كه من دوستشان دارم, با تمام قلب اينها را دوست دارم, آنها هم نسبت به من لطف دارند. با آنها هم زندگيمان بحمدالله برادروار است. (اما) ما عادت به اين حرفها اصلا نداشتيم, براي ما اصلا خلاف عادت است. ما يك طلبه اي بوديم, راحت مي آمديم, راحت مي رفتيم, آزاد مي آمديم, آزاد مي رفتيم, اصلا آزادي ما سلب شده, گاهي هم كه بنده مي خواهم يك جايي زودتر پياده بشوم با مردم باشم, اين برادرها روي احساس مسئوليت مي گويند: آقا پياده نشويد اينجا, البته من گاهي به حرف اينها گوش نمي دهم, بيش از گاهي, مكرر به عرضشان گوش نميدهم. پياده مي شوم, مي گويم كه نه, توي همين مردم و با همين مردم از همه جا بهتر است و از همه شكلش بهتر است ولي خوب اينها گاهي بعدا ملامت مي كنند, مي گويند به اينكه خوب, اگر چنين شد, اگر چنان شد. من عرض كردم مي خواهيم انشاالله با كمك شما حل كنيم, به آنها هم گفته ام, در اولين فرصت انشاالله اين يك گوشه را هم حل مي كنيم, اما اين را نخواسته بوديم, هيچ هم نخواسته بوديم, ازش بيزار هستيم. منهاي اين يك گوشه, ديگر بقيه كارهايمان مي تواند عادي باشد, معمولي باشد, همه چيزش مي شود معمولي باشد, اين گوشه را هم بايد معموليش كنيم, نمي شود به اين صورت بماند اين اصلا مي ترسم ما را منحرف كند. من خوب يادم مي آيد خيلي جوان بودم, شايد 16, 17 ساله بودم. يك مدت كوتاهي بود درس طلبگي مي خواندم. همكلاسي هايم از توي دبيرستان, اينها گاهي با من بحث مي كردند پيرامون مسائل اسلامي, يكي از حرفهايي كه آن موقع ها توي كله اينها كرده بودند و مي پرسيدند مي گفتند آقا حضرت علي وقتي از خانه مي خواست بيايد به مسجد مي دانست كه آنجا بهش حمله مي كنند يا نه خوب اگر مي دانست يا احتمال قابل ملاحظه اي ميداد, قرائن نشان مي داد, چطور همچه بي پروا آمد مسجد كه شهيد بشود و عالم اسلام علي را از دست بدهد
اون موقعها, در همان سنين نوجواني من به اين هم سن و سالهاي خودم مي گفتم: براي اينكه علي توي آن خط حكومتي بود كه پس رو و پيش رو را نفي مي كرد, اگر از آن خط منحرف مي شد, توي خط پس رو, پيش مي افتاد مي ديد آرمانش قرباني شده و علي ترجيح مي داد علي قرباني بشود ولي آرمانش قرباني نشود. اين هنوز در ذهن من مانده كه آن موقعها, در همان سنين به اين هم سن و سالها مطلب را اينجور مي گفتم و آنها هم مي پذيرفتند. وجدانشان مي پذيرفت. من الان در رابطه با خودمان همين را مي گويم و اميدوارم, عرض كردم, اميدوارم كه بزودي بتوانيم اين مسئله را تمام كنيم, حادثه اي هم پيش بيايد هيچ طوري نمي شود. ما به فوز شهادت مي رسيم, زهي سعادتمان, جامعه هم جاي ما را پر خواهد كرد. ديگران مسئوليتهاي ما را بعهده خواهند گرفت. چون من با تمام وجودم از اين يك گوشه انحرافي اضطراري كه الان در روابطم و زندگيم با مردم پيش آمده بيزار هستم, با تمام وجودم بيزار هستم. مي دانم عده اي ديگر از برادران ما هم دچار اين مشكل هستند. ولي ما تلاش مي كنيم اولا اين وضع را بزودي عوض كنيم و به همان صورت عادي, تمام معني عادي كه داشتيم بتوانيم با مردممان باشيم, با دوست و با دشمن. ثانيا: حالا كه, چون نمي شود اين كارها را همچنين بر خلاف فرمان امام و راي امام و نظر امت كرد, حالا كه فعلا براي مدت خيلي كوتاه كه توطئه هاي آمريكا و شيطان بزرگ و ديگران سر راهمان است, اجازه نمي دهيد و نمي دهند اين را بهم بزنيم, كوشش داريم كه به حداقل لازم و واقعا فقط در همان حد مراقبت امنيتي و نه در حد تشريفاتي باشد. روي اين نكته سخت مراقبت داريم. براي نمونه به همين دليل من به برادرهاي پاسدار اجازه نمي دهم در ماشين را ببندند, بايد خودم ببندم. لااقل مي گويم اين جزئيات را مي توانيم مراقبت كنيم كه اين همان معني مراقبتي و محافظتي را داشته باشد. البته گاهي وقتها توي مجالس مي آئيم برادرها مي ريزند ديگر به من اجازه در بستن نمي دهند, آن ديگر از دستم ساخته نيست.
بنابراين روحانيت مسئوليت پذير ما بايد حالا كه به حكم وظيفه بخشي از مسئوليتهاي مربوط به اعمال ولايت فقيه را پذيرفته, مثل گذشته و بهتر از گذشته و بيشتر از گذشته, خاكي, متواضع, فروتن, مهربان, دلسوز مردم, مردمي و با چمردم باشد و به هيچ عنوان اجازه ندهد ذره اي تشريفات حكومتي وارد زندگي پاك و بي آلايش روحانيتي او شود.
اين مي شود آن ولايت فقيه كه چه از نظر مراقبت بر عدم انحراف, از فتاوي و احكام و شناخت فقيهانه اسلام و چه از نظر الگوي علمي بودن براي اسلام كمك موثري به برقراري نظام اسلامي خواهد بود. اينكه ما مسئله ولايت فقيه را با همه جوانبش تا اين اندازه در جمهوري اسلامي داراي اهميت مي شماريم. به اين دليل است كه عرض شد. و اميدوارم اين پايمردي شما برادران و خواهران با ايمان متعهد مجاهد بيدار آگاه و مسئول روي حفظ اين اصل بزرگ از انقلاب اسلامي و از قانون اساسي جمهوري اسلامي راه را بر همه كساني كه يا علنا يا از آن زير زيرها مي خواهند اصل ولايت فقيه را در جمهوري و نظام اسلامي ما متزلزي كند محكم ببندد. و اين اصل, يك اصل تعارفي نيست كه بخواهند با فقها و علما تعارف كنند, احترام آنها را نگهدارند و بگويند بله آقا خوب اصل ولايت فقيه هم ما توي قانون اساسي گذاشتيم. هيچ اينجورها نيست. اين اصل يك اصل بنيادي در نظام اسلامي ماست و همانطور كه شما ملت با خونتان و با آگاهي تان و با حضورتان توانستيد نظام جامعه ما را بسوي اسلام ببريد و هدايت كنيد, اميدوارم با توفيق الهي با خونتان و با آگاهي تان و با حضورتان عملي كردن تمام عيار اين اصل را در نظام جمهوري اسلامي بيمه كنيد انشاالله.
اين بود فشرده عرايض من بمناسبت اين جشن فرخنده ميلاد نبي اكرم و امام صادق صلوات الله و سلامه عليهما.
برادرها و خواهرها. تاكيد دارم كه در شعارها و اظهار لطفها و اظهار محبتها چنان عمل كنيد كه معيارها و ارزشها نگهباني شود و موضع يكپارچه و مستحكم ملت ما در برابر دشمن روز بروز قوي تر گردد. خدا يار و نگهدار شما باد.
اگر جامعه ما بخواهد جامعه به راستي اسلامي بماند و اسلام اصيل بر آن حكومت كند بايد فقيه در جامعه هم «رهبري فقاهتي» كند و هم «رهبري ولايتي», يعني بايد نبض حكومت دردست فقيه باشد.
روحانيت مسئوليت پذير مابايد حالا كه به حكم وظيفه بخشي از مسئوليت هاي مربوط به اعمال ولايت فقيه را پذيرفته, مثل گذشته و بهتر از گذشته و بيشتر از گذشته, خاكي, متواضع, فروتن, مهربان, دلسوز مردم, مردمي و با مردم باشد.[71]
مقاله زير را عينا آورديم و قضاوت را به صاحب نظران سپرديم:
يكي از انتقادهايي كه موافقين و مخالفين مرحوم آيت الله منتظري از ايشان داشتند اين بود كه ايشان مبتكر و بسط دهنده ولايت فقيه بود ولي در انعكاس به عزل خويش با آن مخالفت نمود و از آن برائت جست. به نظر مي رسد كه اين نقد نسبت به ايشان منصفانه نيست. دليل ما بر اين مطلب اين است كه ولايت فقيهي كه آيت الله منتظري در قانون اساسي اول به تصويب رسانيد و بر آن باور داشت در نظر و عمل با آنچه كه ايشان آن را قبول نداشت و در بازنگري قانون اساسي تصويب شد و به اجرا گذاشته شد تفاوت داشت و ديدگاه ايشان در مورد ولايت فقيه تغييري نكرد. ولايت فقيه مورد نظر ايشان ولايت مشروط فقيه در چارچوب قانون بود. ايشان قدرت نامحدود و مطلقه فقيه در همه مقدرات كشور را باور نداشت.
آنچه به رياست ايشان در قانون اساسي اول تحت عنوان ولايت فقيه به تصويب رسيد و مردم به آن راي دادند چه در شرايط و چه در اختيارات با آنچه در بازنگري قانون اساسي بدون حضور ايشان به تصويب رسيد بسيار تفاوت داشت.
شرايط ولي فقيه در اصل ۱۰۹ قانون اساسي اول، دو چيز بود: ۱- صلاحيت علمي و تقوايي لازم براي افتاء و مرجعيت. ۲- بينش سياسي و اجتماعي و شجاعت و قدرت و مديريت كافي براي رهبري. اين در حالي بود كه در ۱۰۹ قانون اساسي فعلي شرط مرجعيت از شرايط رهبري كم شده است ولي قدرت او افزايش يافت.
وظيفه رهبري در اصل ۱۱۰ قانون اساسي اول مصوب آيت الله منتظري عبارت بود از:۱- تعيين فقهاي شوراي نگهبان. ۲- نصب عالي ترين مقام قضايي كشور. ۳- فرماندهي كل نيروهاي مسلح ۴- امضاي حكم رياست جمهوري پس از انتخاب مردم. ۵- عزل رئيس جمهور پس از حكم ديوانعالي كشور. ۶- عفو يا تخفيف مجازات محكومين. در حالي است كه در قانون اساسي دوم تعيين سياستهاي نظام با مشورت مجمع تشخيص مصلحت، نظارت بر حسن اجراي سياستهاي كلي نظام نيز افزوده شده بود. فرمان همه پرسي و تغيير قانون اساسي نيز افزوده شده بود. عزل فقهاي شوراي نگهبان، عزل عاليترين مقام قضايي، عزل رئيس ستاد مشترك نيز افزوده شده بود. نصب و عزل رئيس سازمان صدا و سيما نيز افزوده شده بود. حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه نيز افزوده شده بود. حل معضلات نظام كه از طريق عادي قابل حل نبود نيز افزوده شده بود. در اصل ۵۷ قانون اساسي اول مصوب آيت الله منتظري تنها سخن از ولايت امر بود ولي در بازنگري قانون اساسي جديد ولايت مطلقه امر به قانون اساسي افزوده شد. در اصل ۵۶ قانون اساسي مصوب آيت الله منتظري راهي براي رهبري فقيهي كه اكثريت مردم او را به رهبري پذيرفته باشند وجود داشت كه در قانون اساسي جديد راه آن مسدود شده بود. بنابراين چنانچه ملاحظه مي شود بين آنچه كه ايت الله منتظري قبول داشت با آنچه كه در بازنگري قانون اساسي مطرح شده بود و ايشان بر آن انتقاد داشت تفاوت اساسي وجود داشت و اين درست نيست كه ايشان از نظر اوليه خويش عدول كرده باشند.
نگارنده به ياد دارد بلافاصله پس از فوت امام خميني(ره) نويسنده در ملاقاتي كه با آيت الله منتظري داشت از ايشان پرسيد. شما كه درسهاي ولايت فقيه را مطرح و در قانون اساسي آن را تصويب فرموده ايد هيچ به اين موضوع انديشيده بوديد كه فقيه بعد از امام چه كسي خواهد بود؟ كداميك از فقهاي موجود توان اين را دارند كه ولايت و سرپرستي مردم را برعهده گيرد؟ فقيه در عرف حوزه كسي است كه كارشناس فقه است. كارشناس اقتصاد، سياست، فرهنگ و مديريت نيست. چگونه مي توان كارشناس فقه را بر مقدرات سياسي، اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي نشاند. ايشان در پاسخ فرمودند ولايت فقيهي كه ما مي گوييم فقه به معناي مصطلح نيست. فقه قرآني است. با اين ولايت فقيه آن هم مطلقه كاملاً متفاوت است. ايشان فرمود همين چند روز پيش آقاي مشكيني آمده بود همينجا نشسته بود و مرا نصيحت مي كرد. به ايشان گفتم در مسائل سياسي اجتناعي بسياري مدعيان عوام هستند. ايشان افزود ما براي فقيه هشت شرط در نظر گرفتيم و آنها نه تنها قدرت مطلقه ندارد بلكه بايد در چهار چوب وظايفي كه مردم براي آنها تعيين كرده اند عمل كنند.
بنابراين مباني فكر سياسي ايشان نيز آنگونه كه در نوشته هاي معظم له آمده است با ديگران متفاوت است. تفاوت اساسي ديدگاه آيت الله منتظري با ديدگاه رايج، انتخابي دانستن ولي فقيه در نظر ايشان است. ايشان مباني انتصابي بودن ولي فقيه از جانب امام معصوم(ع) را همچون فقهاي سلف قابل اثبات نمي داند و عنوان مي كند فقيه جامع شرايط مديريت سياسى، از جانب مردم انتخاب مي شود و در حد صلاحديد مردم و چارچوب قانون وظيفه و اختيار دارد.
دلايل ترجيح انتخاب فقيه، از طرف مردم، بر انتصاب او، توسط معصومين، به نظر ايشان از اينقرار است كه: ۱- مخاطب تكاليف شرعى اجتماعى و سياسى اسلام عموم مردم هستند نه فقها، بنابراين مردم مكلف به انجام آن و تهيه مقدمات آن هستند نه فقها. ۲- ادله شورا و بيعت در اسلام با انتخاب سازگارتر از انتصاب است. ۳- انتخاب، نوعى عقد،عهد و پيمان كاماً شرعى است. ۴- تجربه ثابت كرده است، انتخابى بودن حكومت در دنياى امروز،كارآمدى بيشترى دارد. ۵- قاعده سلطه انسان بر شئون خويش كه مىگويد انساناختياردار شئونات زندگى خويش است، با انتخاب سازگار است. ۳- سيره عقلا در طول تاريخ اين بوده است كه انتخاب را بر انتصاب ترجيح مىدادهاند. (حسينعلى منتظرى، نظام الحكم فى الاسلام، خلاصه كتاب دراسات فى ولايت الفقيه، نشر سرايى،۱۳۸۰، ص۱۶۶-۱۷۷).
بنابراين آنچه آيت الله منتظري را از نگاه ديگر متفاوت مي كند چند چيز است: منتخب مردم است نه منتصب او. ۲- قدرت او محدود و مقيد است نه مطلق و نامحدود و حتي مادام العمر. ۳- در چهار چوب قانون و آنچه مردم مصلحت مي دانند بايد عمل كند، او فوق قانون نيست[73].
نتيجه گيري:
ولايت فقيه در حالي مورد حمله قرار مي گيرد كه اگر خداي ناكرده كوچكترين آسيبي به آن وارد شود ، خون شيعه و ملت ايران مباح شده و كشتاري عظيم از شيعيان و ايرانيان به راه خواهد افتاد، تمام دلسوزان اين آب و خاك بايد براي قدرت و قوام اين اصل اساسي تلاش نمايند و اختلاف نظرهاي احتماليشان را به ميان مردم نكشند ،بلكه با بحث علمي در جايگاههاي خودش (حوزه و دانشگاه) به اين اصل انكار ناپذير شيعه التزام داشته باشند..هرچند يرخي از نظرات ممكن است بيشتر جنبه سياسي داشته باشد تا مستند به قرآن و حديث ولي سعي شد تا مطالب عينا آورده شود تا جاي هيچ سخني باقي نماند.
[1] فرهنگ أبجدي عربي-فارسي، متن، ص: 99
[2] المفردات في غريب القرآن، ص: 88
[3] كتاب العين، ج8، ص: 365
[4] صحاح جوهري، 2528/6
[5] معجم مقاييس اللغة، 141/6
[6] كلمه "امر" در آيه مذكور ممكن است به سه معني به كار رفته باشد كه هر سه معني با مفهوم حكومتي اولي الامر تناسب دارد: 1 - "امر" به معني "فرمان و دستور"، كه در اين صورت اولي الامر كسي است كه فرمان ميدهد و ديگران از وي اطاعت ميكنند. 2 - "امر" به معني "كار و عمل"، طبق اين معني اولي الامر كسي است كه كار مسلمانان به دست اوست و به همين مناسبت به امرا عمال گفته ميشود. 3 - "امر" به معني "امارت و حكومت"، به اين معني اولي الامر يعني حاكم و امير
[7] ما ولت امة قط امرها رجلا و فيهم اعلم منه الالم يزل امرهم يذهب سفالا حتي يرجعوا الي ماتركوا. (كتاب سليم بن قيس 118/)
[8] لن يفلح قوم ولوا امرهم امراءة . (صحيح بخاري، 91/3; كتاب المغازي، باب نامه پيامبر(ص) به كسري و قيصر
[9] فلما نهضت بالامر نكثت طائفة ... (نهج البلاغه، خطبه 3، فيض 51/، لح 49/)
[10] و لعلي اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم . (نهج البلاغه فيض 271/، خطبه 91، لح 136/، خطبه 92)
[11] ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامرالله فيه . (نهج البلاغه، فيض 558/، خطبه 172، لح 247/، خطبه 173
[12] و لكنني آسي ان يلي امر هذه الامة سفهاؤها و فجارها. (نهج البلاغه، نامه 62، فيض 1050/، لح 452/)
[13] و نحن اهل بيت محمد و اولي بولاية هذا الامر عليكم . (ارشاد مفيد / 207
[14] و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا (نهج البلاغه، نامه 31، فيض 929، لح 401/)
[15] ايها الناس ان آدم لم يلد عبدا و لا امة و ان الناس كلهم احرار، ولكن الله خول بعضكم بعضا. (روضه كافي ج 69/8، حديث 26
[16] و قد علمتم موضعي من رسول الله (ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و انا ولد يضمني الي صدره، و يكنفني في فراشه، و يمسني جسده، و يشمني عرفه، و كان يمضغ الشئ ثم يلقمنيه، و ما وجدلي كذبة في قول ولا خطلة في فعل، و لقد قرن الله به (ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت أتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع في كل يوم من اخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به . و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء فأراه و لايراه غيري، و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله (ص) و خديجة و انا ثالثهما، اري نور الوحي و الرسالة و اشم ريح النبوة، و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه (ص) فقلت : يا رسول الله، ما هذه الرنة ؟ فقال : هذا الشيطان ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع وتري ما اري الاانك لست بنبي و لكنك وزير، و انك لعلي خير. (نهج البلاغه، فيض 811/، خطبه 234، لح 300/، خطبه 192)
[17] سوره نساء /آيه 58
[18] همان/آيه59
[19] همان/آيه60
[20] احزاب/آيه 6
[21] هرگز خداوند براي كافران بر مؤمنان راهي (حاكميتي) قرار نداده است ./ نساء (4)141
[22] نبايد اهل ايمان، مؤمنان را واگذاشته و از كافران براي خود ولي و سرپرست گيرند; و هر كس چنين كند هيچ جايگاهي در پيشگاه خداوند نخواهد داشت، مگر اينكه (براي حفظ خويش) از آنان تقيه نمايد; و خداوند شما را از عذاب خود بر حذر ميدارد و بازگشت به نزد خداوند است ./ آل عمران (3)28
[23] ي مؤمنان هرگز يهود و نصاري را به عنوان ولي و سرپرست خود برنگزينيد، زيرابرخي از آنها ولي برخي ديگرند، و هر كس از شما آنان را ولي و سرپرست خود برگزيند بي ترديد از آنان است . همانا خداوند مردمان ستمگر را هدايت نمي كند./ مائده (5)51
[24] اي مؤمنان اگر فرقه و دسته اي از اهل كتاب را اطاعت كنيد، شما را پس از آنكه ايمان آورده ايد به كفر باز ميگردانند./ آل عمران (3)100
[25] و هر كس از پيامبر(ص) پس از آنكه راه هدايت برايش روشن گرديد جدايي گزيند و راهي بجز راه مؤمنين پيمايد، آنچه را خود به عنوان ولي برگزيده است بر او مسلط خواهيم كرد و او را به جهنم واصل خواهيم نمود; و چه بدجايگاه و مقامي است/نساء (4)115
[26] آنچه از جانب خدا به شما نازل گرديده پيروي داريد و بجز او هرگز كساني را به سرپرستي برنگزينيد; و چه كم پندپذيريد./ اعراف (7)3
[27] خداوند ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند، آنان را از تاريكيها به نور ميراند و آنان كه كفر ورزيدند رهبرانشان طاغوتها هستند كه آنان را از نور به تاريكيها ميرانند; هم اينان اهل دوزخند و در آن جاودانه خواهند ماند./ بقره (2)257/
[28] آيا نمي نگري به آنان كه ميپندارند به آنچه به تو و به پيامبران پيش از تو فرود آمده ايمان آورده اند چگونه ميخواهند طاغوت را حاكم خود در امور قرار دهند با اينكه مأمور شده اند به آن كفر بورزند و شيطان درصدد است آنان را به گمراهي كشاند، گمراهي بسيار دور؟!./نساء (4)60
[29] و هرگز از كافران و منافقان پيروي مكن و از آزارهايشان چشم فرو نه، و توكل بر خدا دار و تنها خداوند براي وكالت كافي است ./ احزاب (33)48/
[30] پس به حكم خداي خويش پايداري كن و از بين آنان هيچ گناهكار و كافري را پيروي مكن/انسان (76)24
[31] و گويند خدايا ما بي گمان سروران و بزرگان خويش را پيروي كرديم پس آنان ما را به راه كژي و گمراهي كشاندند./ احزاب (33)67
[32] و هرگز دستور اسرافكاران را پيروي مكنيد. آنها كه در زمين فساد به پا ميكنند و كارها را به درستي و صلاح نمي آورند./ شعراء (26)151_152
[33] و هرگز آنكه دلش را از يادمان غافل كرديم و از هواي نفس خويش پيروي نموده و به تبهكاري پرداخته، پيروي مكن ./ كهف (18)28
[34] و هرگز به ستمگران تكيه نكنيد كه آتش شما را فراخواهد گرفت و بجز خداي سرپرستي نخواهيد داشت ; آنگاه ياري نخواهيد شد./ هود (11)113
[35] (بلقيس) گفت : پادشاهان هنگامي كه به قريه اي وارد شوند فاسدش ميكنند و افراد عزيزش را خوار ميگردانند، و همواره چنين ميكنند./ نمل (27)34/
[36] پس آيا انتظار نمي بريد كه اگر شما (منافقان) حكومت بيابيد در زمين فساد به پا نموده و پيوسته از رحمهايتان ميگسليد؟ همينانند آنان كه خدا لعنتشان كرده پس آنگاه كر و كورشان نموده است ./ محمد (47)22/_23.
[37] و البته ما بني اسرائيل را از عذاب خوار كننده نجات بخشيديم از فرعون كه بي گمان او از سران اسرافكاران بود./ دخان (44)30/_31.
[38] آيا ما تسليم شدگان به خدا را همانند مجرمين خطاكار قرار ميدهيم ؟ شما را چه ميرسد، چگونه داوري ميكنيد؟/ قلم (68)35/_36.
[39] آيا آن كس كه مؤمن است همانند كسي است كه فاسق است ؟ نه هرگز برابر نخواهند بود./ سجده (32)18
[40] و آنگاه كه پروردگار ابراهيم، او را به كلماتي (اموري) چند آزمود و او همه را تمام و كمال به جاي آورد خداوند به او گفت : من تو را امام و پيشواي مردم قرار ميدهم . (ابراهيم) گفت : و از ذريه و فرزندان من هم ؟ گفت : عهد من هرگز به ستمكاران نخواهد رسيد./ بقره (2)124/
[41] و سرافرازي و عزت تنها از آن خدا و پيامبر او و مؤمنان است، لكن منافقان (اين حقيقت را) در نمي يابند./ منافقون (63)8/
[42] خداوند مثل ميزند بنده اي را كه خود ملك ديگري است و قدرت بر چيزي ندارد و كسي را كه ما به او نعمت هاي فراوان داده و او در ظاهر و در خفا از آنها برديگران انفاق ميكند; آيا اين دو مساوي و برابرند؟ حمد خداي را و اكثر مردم نادانند و خداوند مثل ميزند دو مردي را كه يكي از آنها لال است و توانايي به انجام هيچ كاري ندارد و همواره سربار سرپرست خويش است و به هر جا او را بفرستند هيچ بهره اي نمي آورد; آيا او با كسي كه مردم را به عدالت فرامي خواند و خود نيز در راه راست قرار دارد برابر است ؟/ نحل (16)75_76.
[43] اي پيامبر بگو: نمي گويم خزانه هاي خدا نزد من است، و نمي گويم كه غيب ميدانم و نيز نمي گويم كه من فرشته هستم، من فقط آنچه را كه به من وحي رسيده پيروي ميكنم . بگو: آيا كور و بينا با هم برابرند؟ آيا نمي انديشيد؟/ انعام (6)50/
[44] آيا آن كس كه از جانب پروردگارش به دليلي روشن دست يافت با آن كس كه كردار زشتش نزد او زينت يافته همانند است ؟/ محمد (47)14
[45] و بي گمان آنان كه خدا را ياري دهند خدا نيز آنان را ياري خواهد داد، البته كه خداوند توانا و عزتمند است ; همانان كه اگر به آنها در زمين حاكميت بخشيم نماز به پاي داشته و زكات پرداخته و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، و عاقبت كارها همه از آن خداوند است ./ حج (22)40/_41
[46] و اموالتان را كه خداوند قوام و قيام شما را در آن قرار داده در اختيار سفيهان قرار ندهيد./ نساء (4)5/.
[47] آيا آن كس كه راه به سوي حق برده براي پيروي سزاوارتر است يا آن كس كه راه هدايت را نيافته است مگر اينكه هدايت شود؟ شما را چه ميشود؟ چگونه داوري ميكنيد؟/ يونس (10)35/
[48] و35و پيامبرشان (اشموئيل) به آنان گفت : بي ترديد خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برانگيخته، گفتند: چگونه او را بر ما حكومت است و ما از او به سلطنت سزاوارتريم، كه او هرگز گشايشي در مال نيافته ؟ گفت : بي شك خداوند او را به حكومت شما برگزيده و گستره علم و جسم او را افزونتر قرار داده ; و خداوند سلطنتش را به هر كه خواست عطا ميكند و خداوند گشايش بخش داناست ./ بقره (2)247
[50] بگو: آيا آنانكه ميدانند با آنكه نمي دانند برابرند؟ تنها خردمندان در مييابند./ زمر (39)9
[51] يكي از آن دو دختران (حضرت شعيب) گفت : اي پدر، او (موسي) را به كار گمار كه بهترين كسي كه به خدمت توان گرفت فردي است نيرومند و امين ./ قصص (28)26
[52] عفريتي از جن (به سليمان) گفت : پيش از آنكه از جايگاهت برخيزي من تخت او(بلقيس ملكه سبا) را خواهم آورد و من بر اين كار توانمند و امينم ./ نمل (27)39/
[53] مردان را بر زنان تسلط و حق نگهباني است بدانچه خداوند برخي از آنان را بر برخي ديگر برتري بخشيده و بدان جهت كه مردان از اموال خود بر آنان انفاق ميكنند./ نساء (4)34/
[54] آيا آن را كه در زينت و زيور پرورش يافته و در مخاصمه و جدال غير آشكار است ؟/ زخرف (43)18
[55] و زنان را بر شوهران حقوق مشروعي است چنانچه شوهران را بر زنان، لكن مردان را بر زنان افزوني و برتري است و خداوند داراي عزت و حكمت است ./ بقره (2)228
[56] و شما (همسران پيامبر(ص" در خانه هاي خود بمانيد و همانند جاهليت نخستين در خارج از منزل به خودنمايي نپردازيد./ احزاب (33)33/
[57] (يوسف به حاكم مصر) گفت : مرا سرپرست گنجينه ها و اندوخته هاي زمين (كشور) قرار ده كه من نگهبان و دانا هستم ./ يوسف (12)55/
[58] ضمن اينكه اصل پنجم، ولايت امر و امامت امت را «بر عهده فقيه عادل و با تقوي،
آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر» دانسته است، اصل يكصد و نهم شرايط و صفات
رهبر را بدين ترتيب دسته بندي نموده است:
«1 صلاحيت علمي لازم براي افتاء در ابواب مختلف فقهي،
2 عدالت و تقواي لازم براي رهبري امت اسلام،
3 بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافي براي
رهبري.
در صورت تعدد واجدين شرايط فوق شخصي كه داراي بينش فقهي و سياسي بيشتر
باشد مقدم است» .
[59] سوره نساء /آيه 58
[60] همان/آيه59
[61] همان/آيه60
[62] احزاب/آيه 6
[63] و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا (نهج البلاغه، نامه 31، فيض 929، لح 401/)
[64] ايها الناس ان آدم لم يلد عبدا و لا امة و ان الناس كلهم احرار، ولكن الله خول بعضكم بعضا. (روضه كافي ج 69/8، حديث 26
[65] و قد علمتم موضعي من رسول الله (ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و انا ولد يضمني الي صدره، و يكنفني في فراشه، و يمسني جسده، و يشمني عرفه، و كان يمضغ الشئ ثم يلقمنيه، و ما وجدلي كذبة في قول ولا خطلة في فعل، و لقد قرن الله به (ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت أتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع في كل يوم من اخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به . و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء فأراه و لايراه غيري، و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله (ص) و خديجة و انا ثالثهما، اري نور الوحي و الرسالة و اشم ريح النبوة، و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه (ص) فقلت : يا رسول الله، ما هذه الرنة ؟ فقال : هذا الشيطان ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع وتري ما اري الاانك لست بنبي و لكنك وزير، و انك لعلي خير. (نهج البلاغه، فيض 811/، خطبه 234، لح 300/، خطبه 192)
[66] فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمي، يغار عليكم و لا تغيرون، و تغزون و لا تغزون، و يعصي الله و ترضون . (نهج البلاغه، فيض / 95، لح / 70)
[67] سيري در مباني ولايت فقيه . آيت الله جوادي آملي/صفحه60و61
[68] وبلاگ http://www.vf110.blogfa.com/
[69] وبلاگ http://kalamenuor.mihanblog.com
[70] ولايت فقيه ( حكومت اسلامى ) - امام خمينى (رحمه الله عليه)
[71] روزنامه جمهوري اسلامي 03/04/82 شهيد مظلوم آيت الله بهشتي /به نقل از وبلاگ http://pishro63.persianblog.ir
[72] http://www.m-nasr.com/
[73] به نقل از http://www.m-nasr.com
بسم رب الحسین علیه السلام