حق و باطل (قسمت اول)
شنبه 14 دی 1392 9:44 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
حق و باطل قسمت اول : لزوم مطالعه تاریخ
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
آنچه در این سلسله مقالات خواهید خواند بررسی جریان حق و باطل از ابتدای خلقت تا صدر اسلام است. این مقالات برگرفته از کتاب " تبار انحراف" است که در مواردی توسط اساتید مجرب جنبش مصاف مطالبی نیز به آن افزوده گشته است لذا از خوانند گان عزیز تقاضا می شود تمامی قسمت ها را با دقت مطالعه فرمایند.
این مقاله مقدمه ای است در باره لزوم بررسی دو جریان حق و باطل ، مقالات بعدی بدین گونه نخواهد بود، بلکه به صورت مصداقی و در عین مراعات چهارچوب های فکری قرآن به سر تیتر ها و نقاط عطف تاریخ از ابتدای آفرینش به بعد خواهد پرداخت...
اي فرزند عزيزم، هر چند من عمري به درازاي تاريخ ندارم، اما در كار و كردار نسلهاي پيشين نيك نگريستهام، در اخبارشان انديشيدهام، در ميان آثار به جاي ماندهشان گرديدهام، آنچنان كه خود يكي از آنان شدهام. حتي چون سرگذشت گذشتگان به من انجاميده است، گويي با نخستين تا واپسين فردشان زيستهام.1
تاريخ پژوهي نگاه به گذشتههاي دور، نه تنها واپس نگري نيست، بلكه استوار كردن قدم در جايگاهي است كه آنچه را در پيش روي است و آينده نام دارد، از آنجا روشنتر و بهتر ميتوان ديد.
گذشته از اين، آنچه تاريخ پژوهان اسلام را بر آن داشته تا به گذشتههاي دور خويش، عميق بنگرند، ميتوان در اين دلايل خلاصه ساخت:
1. تأكيد قرآن از ميان كتابهاي آسماني، قرآن از جهت بيان تاريخ، رهاوردي بزرگ و بي مثال دارد. اصرار قرآن بر بيان مطالب تاريخي، آن هم به حجم يك سوم از آيات (2211 آيه) هر خوانندهاي را به وجد و شگفتي واميدارد. انسان از خود ميپرسد: مگر اين تاريخ چه اهميتي دارد و چه ميكند كه پروردگار هستي در آخرين پيام به آفريدة خود، اين چنين حال گذشتگانمان را بيان ميكند و به تأمل فرا ميخواند.
علت فراواني آيات تاريخي در قرآن، تنها بيان قصه و داستان نبوده است. قرآن كتاب ذكر است2 و از حكيم يكتا صادر شده است.
2. عبرت از پيشينيان و رهايي از غفلت هدف اصلي قرآن از نقل داستانهاي تاريخي، عبور دادن انسان از گذرگاههاي تاريك و ترسناك و رساندن او به سرزمين روشناييها و هدايت است. با خواندن داستانهاي قرآن و عبرتآموزي از آنها و سرگذشت پيشينيان، پردههاي غفلت را از مقابل چشمانمان خواهيم دريد.3
نقل است كه پيامآور اسلام، سورة فصّلت را براي يكي از سركردگان فساد تلاوت ميكرد تا به اين آيات رسيد:
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ. إِذْ جَاءَتْهُمْ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ. فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ. فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَي وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ؛4
پس اگر اعراض كردند، بگو: شما را از صاعقهاي همانند صاعقهاي كه بر عاد و ثمود فرود آمد ميترسانم. آنگاه كه رسولان پيش و بعد آنها نزدشان آمدند و گفتند كه جز خداي يكتا را مپرستيد، گفتند: اگر پروردگار ما ميخواست فرشتگان را از آسمان نازل ميكرد. ما به آنچه شما بدان مبعوث شدهايد ايمان نميآوريم. اما قوم عاد، به ناحق در روي زمين گردنكشي كردند و گفتند: چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آيا نميديدند خدايي كه آنها را آفريده است، از آنها نيرومندتر است كه آيات ما را انكار ميكردند؟ ما نيز بادي سخت و غرّان در روزهاي شوم بر سرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري را به آنها بچشانيم. و عذاب آخرت خواركنندهتر است و كسي به ياريشان برنخيزد.
آنگاه كه اين بخش بر آن مفسد تلاوت شد، لرزش شديدي سراپايش را فرا گرفت و با پريشاني و خودباختگي، پيامبر را سوگند داد كه از تلاوت آيات باز ايستد. سپس با حالي دگرگون نزد قوم خود بازگشت؛ چنان كه ديگر آثار عناد و استكبار در چهرهاش نبود.5
3. شناخت راههاي پيشِ رو
قرآن كتاب ذكر است؛ از اين روي، تاريخ را نيز بيان كرده تا از آن پند و اندرز بگيريم. امير مؤمنان(ع) به امام حسن(ع) فرمود:
أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّي عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَي إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَي آخِرِهِمْ؛6
اي فرزند عزيزم، هر چند من عمري به درازاي تاريخ ندارم، اما در كار و كردار نسلهاي پيشين نيك نگريستهام، در اخبارشان انديشيدهام، در ميان آثار به جاي ماندهشان گرديدهام، آنچنان كه خود يكي از آنان شدهام. حتي چون سرگذشت گذشتگان به من انجاميده است، گويي با نخستين تا واپسين فردشان زيستهام.
4. شناخت دقيق عللِ پديدههاي امروز ما ناگزير از تعامل با جهان امروز هستيم. جهان موجود، معلول جهان گذشته است. اگر دريابيم كه چرا جهان امروز اينگونه شد، ميتوانيم بفهميم كه تغيير ممكن است يا نه، و اگر تغيير ممكن است، چگونه. ولي اگر چرايي وضعيت موجود را نفهميديم، مانند پزشكي هستيم كه بيماري را نشناختهايم و داروي ديگري به او ميدهيم. اينكه ميبينيد عالمان الاهي معمولاً در طول تاريخ،نسخههاي درست ارائه دادهاند، به اين دليل است كه
بيمارشان را به درستي شناختهاند.
آن هنگام كه امير مؤمنان(ع) صبر و بردباري پيشه ميكند، يا آن هنگام كه دست به شمشير ميبرد، در هر دو وضعيت دقيقاً بيمار را شناخته است و نسخة دقيق را به كار ميبرد. يا آن هنگام كه علي ابن ابيطالب (ع) بر جنگ با معاويه اصرار ميورزد، اما پس از شش ماه، امام حسن(ع) طي نامهاي به معاويه همة قضيه را پايان ميدهد و به مدينه بازميگردد، هر دو امام بيمار را ميشناسند و بر مسير حوادث حركت ميكنند.
به تاريخ دو گونه ميتوان نگريست:
1. نگرش مقطعي؛
در اين نوع نگرش، تاريخ را حوادثِ تكه تكه ميبينيم كه هر مقطعي داراي عبرتآموزي خاصي است؛
2. نگرش با رابطة علي و معلولي؛
در اين نوع نگرش، تاريخ را زنجير به هم پيوسته و يك خط ميپنداريم و حوادث هر دورهاي را معلول حوادث دورة پيش ميدانيم. اگر بپذيريم تاريخ يك زنجيره است و وضعيت امروز ما، معلول زنجيرة پيشين است، براي اينكه به وظيفة خود پي ببريم، بايد آن زنجيره را بشناسيم تا راهكار برخورد با اين معلول را بيابيم. در اين صورت، تاريخ يك ضرورت ميشود و شناخت وضعيت موجود، تنها با شناخت رويدادهاي گذشته به دست ميآيد.
در بحث تاريخ تسلسلي كه مد نظر ماست، وقتي تاريخ را خوانديد متوجه ميشويد كه يهود، از چه تاريخي سرمايهگذاري كرده و در نقاط مختلف حضور يافته و همچنان جلو آمده تا امروز كه ميبينيم در نقطة خاصي جمع شده است. اين سير زنجيرة تاريخ، موضوع خارجي را به شما نشان ميدهد. اين تنها يك تئوري ذهني نيست. در تاريخ، در خارج علت را مييابيم و ميبينيم كه امروز بايد با آن چگونه مبارزه كرد. در سير تاريخ روي زنجيرة آن ميرويم و امتداد زنجيره تا اين زمان را مييابيم و ميفهميم كه اين زنجيره از كجا شكل گرفته و در برابر ما تجمع يافته است.
مراد از "السلام عليك يا وارث آدم صفوه الله؛7 " ( سلام بر تو كه وارث آدم هستي. ) که در زیارات آمده چیست؟
اگر بگوييد منظور اين است كه معصومان(ع) علم آدم(ع) را ارث بردهاند كه امامان معصوم علمشان بيشتر از آدم(ع) است. اگر بگوييد اموال حضرت آدم(ع) را ارث برده كه اين درست نيست. ميتوان گفت منظور اين است كه برنامهاي كه آدم(ع) اجرا ميكرد، از طريق پيامبران بعدي، به امام علي بن ابيطالب(ع) و امامان پس از او، ارث رسيده است. بنابراين هر پيامبر سر سفرة كار پيامبر پيشين نشسته است و طاغوتي هم كه با پيامبران مقابله ميكرد، سر سفرة طاغوت پيشين نشسته بود و همين طور تا كنون ادامه دارد. پيامبران در مسير خويش در پي اجراي برنامههاي الاهي بودهاند، شيطان و طاغوت در مبارزه با مسير حق، آسوده ننشستهاند و همواره در خنثا كردن تلاش پيامبران تكاپو ميكردند. اين همان رويارويي حق و باطل در تاريخ است كه همواره رو به گسترش است و زنجيرهوار در تاريخ ادامه مييابد. پس تاريخ يك زنجيره است.
در بررسي تاريخي كه در قرآن كريم نقل شده است، چند كار بايسته است:
1. يافتن تكرارها؛
2. يافتن ارتباط اين تكرارها با هم؛
3. يافتن علت تكرارها؛
4. ترسيم خط تاريخي قرآن.
به دليل گسستگي بيانها و فاصله شدن آيات غير تاريخي، با تلاوت قرآن نميتوان به خط تاريخي قرآن پي برد. ريلهايي كه قطار تاريخ روي آن حركت ميكند، به شكل نامنظم در قرآن چيده شده است. اگر بتوانيم اين ريلها را به هم متصل كنيم و قطار تاريخ را از اول روي اين ريلها در حركت ببينيم، ايستگاهها، محل فراز و فرودها، محل سقوط و محل بازگشت را خواهيم يافت. آنگاه بهره بردن از اين تاريخ آسانتر ميشود.
در تكرار برخي داستانهاي قرآن، علل گوناگوني را برشمردهاند. برخي خاورپژوهان و دينكاوان، اين تكرارها را مخل فصاحت و بلاغت قرآن دانسته و نتيجه گرفتهاند كه تكرارها، نشان ميدهد كه محمد[ص] تحت تأثير حالات نفساني مختلف خود، كلماتي برانگيخته كه گاه مكرر و گاه نيز ناهمساناند. ابوبكر باقلاني در پاسخ به اين شبهه آورده است: آوردن يك قصه با الفاظ گوناگون به گونهاي كه معنا و پيام دگرگون نشود، خود، كاري است بس دشوار كه تجليگر فصاحت و بلاغت قرآن است و از صورتهاي تحدّي آن به شمار ميرود؛ چرا كه ناتواني بشر را از آوردن چنين تكرار اعجازيني اعلان ميدارد.8
فلسفة تاريخ ما در تاريخ در پي دو چيز هستيم:
1. عبرت؛ بنابراين، اينكه تعداد فرزندان آدم(ع) چقدر بوده يا فرزندان ايشان چند بار مريض شدند و قامت آنها چقدر بوده، همانند ما بودهاند يا نه؛ چيزهايي نيستند كه عبرتپذير باشند؛
2. يافتن علل حوادث و شناخت كاملتر امروز؛ اگر به دنبال يافتن وضعيت موجود هستيم و اعتقاد داريم كه مسائل در طول تاريخ شكل گرفته تا به امروز رسيده، ميخواهيم در پي علل شكلگيري آن باشيم؛ بنابراين هر چيزي را كه در اين شكلگيري مؤثر بوده، بررسي ميكنيم و به چيزهايي كه در اين شكلگيري مؤثر نبوده است، كاري نداريم.
رويارويي حق و باطل عبرتآموز است و خط را براي ما مشخص ميكند. اين رويارويي از نخست تا كنون يك جريان دنبالهدار بوده است و فرماندهي هنوز در دو طرف باقي است:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمْ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنْ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛9
خدا ياور مؤمنان است. ايشان را از تاريكيها به روشني ميبرد؛ ولي آنان كه كافر شدهاند طاغوت ياور آنهاست، كه آنها را از روشني به تاريكيها ميكشد. اينان جهنمياناند و همواره در آن خواهند بود.
فرماندهي جبهه حق، خدا و فرماندهي جبهه باطل، طاغوت است. اصل طاغوت شيطان است. شيطان تجربة پيشين را به پيروان خويش منتقل كرده و مسير را به آنان نشان داده است تا با بهرهگيري از امكاناتي كه در اختيار دارند، به پيش حركت كنند. خداوند متعال نيز چنين كرده است. در اين صورت، ميتوان تاريخ را پيشبيني كرد؛ همان گونه كه قرآن آن را براي ما پيشبيني كرده است:
وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛10
و فرجام نيك از آن پرهيزگاران است.
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیا /105)
در زبور از پى آن كتاب (تورات) چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ميراث مىبرند (105)
بنابراين از اول تاريخ هر چه پيش برويم، اوضاع حق بهتر ميشود. اگر كلان تاريخ را نگاه كنيد، هميشه حق را رو به پيشرفت ميبينيد.
رويارويي حق و باطل در تاريخ :
رويارويي حق و باطل از آغاز تاريخ تا كنون آن همواره بوده و خواهد بود. آنگاه كه پيامبران با آيات الهي ميآمدند، گروهي با آنكه ميدانستند آنچه پيامبران آوردهاند حق است، به مخالفت متعصبانه با آنها بر ميخاستند:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ
بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛11
مردم يك امت بودند، پس خدا پيامبران بشارت دهنده و ترساننده را فرستاد و بر آنها كتاب بر حق نازل كرد، تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولي جز كساني كه كتاب بر آنها نازل شده و حجتها آشكار گشته بود، از روي حسدي كه نسبت به هم ميورزيدند در آن اختلاف نكردند و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتي كه اختلاف ميكردند راه نمود كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت ميكند.
از آيات قرآن چنين برميآيد كه اين اختلاف و جدايي، قانون و قاعده اجتماع است و اگر نباشد، شگفتآور است:
وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ؛12
و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه مردم را يك امت كرده بود، ولي همواره گونهگون خواهند بود.
قرآن وجود دشمنان و مخالفان سرسخت براي هر پيامبر را، سنتي طبيعي و تغييرناپذير ميداند و ميفرمايد:
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً؛13
اين چنين هر پيامبري را از ميان مجرمان دشمني پديد آورديم و پروردگار تو براي راهنمايي و ياري تو كافي است.
عوامل رويارويي كافران و پيامبران:
1. وضع معيشتي و اقتصادي : از عوامل مهم مخالفت متعصبانة گروهي از مردم با پيامبران، اتراف (شادخوارى و تنعّم طلبى) و دنياخواهي آنان بود. اين رويارويي تا آن حد دامن ميگسترد كه همين دنيا خواهان و پولپرستان حاضر ميشدند هر چه را دارند در راه مبارزه با آرمانهاي پيامبران صرف كنند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ؛14
كافران اموالشان را خرج ميكنند تا مردم را از راه خدا بازدارند. اموالشان را خرج خواهند كرد و حسرت خواهند برد. سپس مغلوب ميشوند و كافران را در جهنم گرد ميآورند.
به عكس، لايههاي پايينتر اجتماع، معمولاً دعوت پيامبران را اجابت ميكردند و از ياوران پايدار آنان ميشدند.
ريشة جنگ پايدار و هميشگي ميان فقر و غنا در همين خصلت است. به همين دليل بود كه ثروتمندان به پيامبران طعنه ميزدند كه فقيران را به پشتيباني و همراهي ميگيرند.15
ثروتمندان همواره در تنعم و لذت بودند و از وضع موجود بهره ميبردند. پس هرگز خشنود نبودند كه اين وضع دگرگون شود و منافع ايشان در خطر افتد. از اين گذشته اصولا ثروت طغيان ميآورد16 اما ففر معمولاً نفس را رام و آرام ميكند و زمينة پذيرش دعوت حق را فراهمتر ميسازد. اگر مستكبران و صاحبان زر و زور بگذارند.
2. وضع فرهنگي و فكري كساني كه از پيش، آمادگيهاي فكري و فرهنگي يافتهاند و دانش دين را صادقانه در جانهاي خود راه دادهاند و زندگي را به غفلت نميگذرانند، براي پذيرش دعوت پيامبران آمادهترند. اساساً مقصود پيامبران پيشين نيز همين آمادهسازي و انذار امتها براي دريافت پيامِ پيامبرانِ پسين بوده است. انسان پديدههاي اجتماعي را بر پاية برداشتها و داشتههاي ذهنياش تفسير ميكند. هر چه ايمان و باور در جان فرد يا گروهي بيشتر ريشه گيرد، آمادگي او يا آنها براي پذيرش دعوت حق بيشتر ميشود. كساني كه با اهل كتاب خو گرفته و فروغي از تعاليم منذرانه و مبشرانة پيامبران پيشين را ديده بودند، براي پذيرش دعوت محمد(ص) آمادهتر بودند. از همين روي مردم يثرب آن گونه پايدار و استوار به وي پيوستند؛ در حالي كه مردم مكه به دليل خو گرفتن با افكار ثنوي و مشركانه از اين آمادگي دور بودند. اما برخي از اهل كتاب، از روي حسادت و لجاجت و ... هرگز حاضر به پذيرش رسول الله(ص) نشدند. و به همين دليل است كه قرآن، آنان را بيشتر عتاب ميكند كه چرا حق را نميپذيرند با آنكه حقيقت را دريافتهاند.17
3. حاكميت پدران و سنتهاي پيشين پيشينة يك ملت، اگر روشن و مثبت باشد، پشتوانهاي قوي و سودمند براي اوست؛ و اگر منفي و تاريك باشد، همچون باري گران بر پشتش سنگيني ميكند و دست و پايش را براي حركت و تكاپو برميبندد. از عوامل مهم انشعاب در جامعة مورد دعوت پيامبران، همين بود كه گروهي زير بار حاكميت سنتهاي پدران خود دست و پا بسته بودند و نميتوانستند از سلطة آن افكار شوم رهايي يابند. قوم ابراهيم ميگفتند: پدران خويش را يافتيم كه چنين مي كردند.18 قوم هود ميگفتند: اين جز همان دروغ و نيرنگ پيشينيان نيست و ما عذاب نخواهيم شد.19 قوم موسي ميگفتند: آيا آمدهاي تا ما را از آن آيين كه پدرانمان را بر آن يافتهايم، منصرف سازي؟20و قوم محمد (ص) ميگفتند: آن آيين كه پدران خود را به آن معتقد يافتهايم، ما را بس است.21
در تاريخ قرآن، حضور اشخاص و اشيا بر پاية مبارزة حق و باطل و قرار گرفتن در يكي از اين دو جبهه معنا مييابد. حق و باطل، هر يك، ضوابط و ويژگيهاي خود را دارد. مهمترين ويژگي حق آن است كه براي فرد و جامعه سودمند باشد و در عين حال، زياني به فرد و جامعه نرساند. در تاريخي كه قرآن بيان ميكند، نبرد در ميان اين دو نيرو و در عرصة ايمان و كفر بروز مييابد. همة تلاشها و دعوتها نيز بر همين مدار شكل ميگيرند. مثلاً در تاريخ نوح، همواره سخن از دعوت، به خداي يگانه است، و هميشه نيز اين دعوت با انكار و عناد رويارو ميشود. اين دعوت نهصد و پنجاه سال به درازا ميانجامد و كافران تا آنجا پيش ميروند كه نوح را از سنگسار شدن بيم ميدهند. اين تأكيد بر ايمان و كفر، البته از آن رو نيست كه قرآن به ديگر چهرههاي خير و شر بياعتناست، بلكه از اين جهت است كه ايمان عصارة همة خيرها، و كفر عصارة همة شرهاست. پس هرگاه نبرد ايمان و كفر نمايش داده شود، در حقيقت مبارزة بين همة خيرها و همة شرها نمايانده شده است.
از اين ديدگاه، رهاورد ايمان، سراسر، پاكي و رشد و بر و بار است كه در «هدايت رب» جلوه مييابد:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ؛22
آنان را كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته كردهاند پروردگارشان به سبب ايمانشان به بهشتهايي پرنعمت كه نهرهاي آب در زير پايشان جاري است، هدايت
ميكند.
اما كفر، سراسر، هيچ و پوچ و حسرت و بي بر و باري است:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ
الْحِسَابِ؛23
اعمال كافران چون سرابي است در بياباني كه تشنه آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نيابد و خدا را نزد خود يابد كه جزاي او را به تمام بدهد. و خدا زود به حسابها ميرسد.
و در منظري ديگر:
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَي شَيٍْ ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ؛24
مثل اعمال كساني كه به خدا كافر شدهاند چون خاكستري است كه در روزي توفاني بادي سخت بر آن بوزد. توان نگه داشتن آنچه را كه به دست آوردهاند ندارند. اين است گمراهي بيانتها.
اين مبارزة مستمر ميان ايمان كفر، گر چه در ظاهر غبار برميانگيزد و فرياد نبرد ميپراكند، در حقيقت تصفيهگاهي است تا بديها و ناپاكيها از چهرة جهان زدوده شوند و زيبايي و پاكيها جلوه كنند. اين حكايت، درست همانند مَثَل تنگنا و درد زايمان است كه گر چه خود بحراني سخت است، رهاوردي مبارك و شيرين دارد: زايش يك مولود جديد!
تكرار تاريخ؛ آري يا خير؟
برخي، تاريخ را تكرار ناپذير ميدانند و عقيده دارند: زمان و مكان، مخصوص آن برهه از تاريخ بوده و تمام شده است و هر موعد و ميعادي اقتضاي خاص خود را
دارد.
اين سخن باطل است. نوع زندگي و نيازهاي فطري و غريزي او تغييري نكرده است. انسانها همان انسانها هستند، با همان عقل و همان فطرت و همان خدا و همان حواس. البته شايد حجم عوض شده باشد كه به معناي غير قابل تكرار بودن نيست. ده گرم مواد منفجره به اندازة ده گرم تخريب دارد و يك تُن به اندازه يك تُن. انفجار، انفجار است. ما در تاريخ به دنبال اين نيستيم كه دقيقاً بگوييم همان اندازه كه آن هنگام اتفاق افتاده، امروز نيز اتفاق ميافتد؛ بلكه ميگوييم آن زمان به اندازة خودش، امروز نيز به اندازة متناسب. ما ميتوانيم از سه هزار سال پيش پند اخلاقي بگيريم. انسانهاي سه هزار سال پيش نيز اميال فعلي ما را داشتند. اين ميل را ميتوانستند در چارچوب خطي كه خداوند داده به كار برند؛ از زنا ، لواط ، دزدي ، دروغ و... بپرهيزند تا زندگي سالمي داشته باشند. امروز نيز همان است. اينكه ميگويند تاريخ قابل تكرار نيست، دقت نكردهاند كه چه چيز اصولي تغيير يافته است كه قابل تكرار نيست. هيچ چيز دگرگون نشده و تنها گمان كردهاند كه تغيير يافته است.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پينوشتها
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. نحل، آيه 44؛ حجر، آيه 9.
3. در اين زمينه ر.ك: تفاسير ذيل آيه 2، سوره يوسف.
4. فصلت، آيات 13 ـ 16.
.5 بحوث في قصص القرآن، ص15.
.6 نهج البلاغه، نامه 31.
7. براي نمونه، ر.ك: من لايحضر الفقيه، ج2، ص604.
.8 نقل از: مباني هنري قصههاي قرآن، ص43.
.9 بقره، آيه 257.
.10 اعراف، آيه 128
.11 بقره، آيه 213.
.12 هود، آيه 118.
.13 فرقان، آيه 31؛ و نيز ر.ك: انعام، آيه 112.
.14 انفال، آيه 36.
.15 هود، آيه27؛ شعرا، آيه 111.
.16 علق، آيه 6 و7.
.17 آل عمران، آيات 70 ، 71 و 99.
.18 شعرا، آيه 74.
.19 شعرا، آيه 137 و 138.
.20 يونس، آيه 78.
.21 مائده، آيه 104.
.22 يونس، آيه 9.
.23 نور، آيه 39.
.24 ابراهيم، آيه 18.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=