پاسخ به:مبحث سی و دوّم طرح صالحین: حجاب
یک شنبه 15 دی 1392 5:02 PM
انسان،به اعتباروجود فردیش ،و به اعتبارعضوی از جامعه،دارای صفات،مشخصات و خصوصیاتی است مادی و معنوی، که تنها وقتی ممکن است،فرد درجامعه،و جامعه به واسطه افراد،به معنی واقعی زندگی انسانی و سعادت برسند،که درنظام فکری و اخلاقی واجتماعی مردم ، تمام آن صفات ، و مشخصات،وخصوصیات درنظر گرفته شده باشد،وهرکدام درحدی که لازم است، به آن توجه شود.مثلاً:یک انسان، بیشتراز حد اعتدال ، به معنویات توجه میکند، همتش معطوف میشودبه اینکه :جنبه روحانی خودش را تقویت بکند،مثل جوکی ها،انسانهای مرتاضی که در شرق داریم، که اگر درصورت زندگی فردیشان ، مقدار اشتباهشان ، مقدار ضرری که خودشان، دچارش میشوند، و جامعه نیز دچار ضررشان میشود، قابل توجه نباشد، وقتی فکر کنیم جامعه ای، همه آن مسیر را بگیرند، خوب متوجه میشویم که چطور زندگی درآن جامعه فلج میشود.یا برعکس :فردی را می بینیم که جنبه معنویات را فراموش میکند، و فقط تمام همتش راصرف مسائل مادی از غرایز اولی و غیره میکند( البته مسائل مادی، یعنی چیزهایی که احتیاجات را تعیین میکند)این موجود،الان نمونه اش را درهمه جای دنیا داریم ، مانند اکثرزمامداران وزور مندان و پولداران و فریبکاران ، و میدانیم که چه آفتی برای بشریت هستند. والبته اگر خودشان هم مقیاس درستی برای قضاوت درباره خودشان داشته باشند، میدانندگه چطور انسانیت دروجودشان کشته شده.
برای مقدمه ، فقط به این دو مثال کوچک که گفتم، اکتفا میکنم ، و به اصل مطلب برگردیم:
این حقیقت ، در طول تاریخ حیات بشری، مکررو مکرر به چشم خورده که دربعضی ازجامعه ها ،توازنی که برای ارج نهادن به صفات و خصوصیات انسانی لازم است، فراموش شده و بهم خورده ، و درنتیجه جامعه، سیر صحیح انسانی راگم کرده،قصد ازتوازن، این است که : اصولاَ درتک تک این خصوصیات، افراط و تفریط نشود. یک صورت از توازن این است که هرکدام از این خصوصیات که برای انسان مطرح است،طغیان نکند، ارزشش به بالاتر از حدخودش نرسد.و صورت دیگرش این است که درموازنه خصوصیات باهم اشتباه نشود، و بعضی از خصوصیات انسانی، فدای بعضی دیگرازاین خصوصیات نشود، چه درفرد و چه درجامعه.
دراسلام،انسان با تمام این صفات و خصوصیات موردنظر هست. نظام پرورشی و اجتماعی اسلام، برای انسان است با درنظر گرفتن تمام این صفات و خصوصیات. ولی درنظام های دیگر ، متأسفانه نمی بینیم که تمام خصوصیات و مشخصات انسان مورد نظر قرار گرفته باشد.و راستی همانطورکه در مقدمه گفتم : گاهی بعضی از ارزشها، درآن، افراط و یا تفریط شده،و اساساَ گاهی بعضی از این خصوصیات طغیان کرده بربعضی، و بعضی منکوب بعضی دیگرشده.
دراین مسئله خاصی هم که الان مطرح فرمودید، این مقدمه کلی که عرض کردم، صادق است. یعنی درطول تاریخ حیات بشری ، گاهی درروابط زن و مرد، اقتضا میکند، به آن اهمیت داده شده ، افراط شده. ارزشش بیش ارآن حدشده، که باید به آن داده بشود، ویاگاهی هم ، پائین تر از آن اندازه اهمیتی که دارد، گرفته شده ودرحدو خصوصیات آن تفریط شده ، مثلاً دربعضی از جوامع یا دربعضی از فلسفه ها، غرایز جنسی، شدیداً تحقیر شده، ولی در بعضی از جامعه ها یا مکتب ها خصوصاً آنهائی که دید ماتریالیستی دارند، این غرایزجنسی، تاحد"بت" تعظیم وتجلیل شده اند.
در اسلام، همانطور که گفتم ، به دلیل اینکه تمام خصوصیات انسان، هرکدام درحدخوددرنظر گرفته میشود، موازینی برای روابط زن و مرد، برای مسائل جنسی، برای غریزه جنسی، وبرای هرچیزی که به این موضوع ارتباط دارد، درنظر گرفته شده، که درحد اعتدال ومعقول، روابط جنسی انسانها راتنظیم میکند.
سه سؤالی که مطرح فرموده اید،قبلاً به دوسوال اخیرتان بطور یکجا عرض میکنم."کیجا"به دلیل این که: تقریباً هردوسوال، مفادشان یکی است، یالااقل خیلی بهم نزدیک هستند. و"قبلاً"به دلیل اینکه:روشن شدن جواب این دو سؤال، مقدمه ای است برای روشن شدن جواب سؤال اولتان .دوسؤال آخرتان این بودکه:"در اسلام ، چرا حدود حجاب زن و مردباهم تفاوت دارد؟"و اینکه:" آیا این تفاوت، نوعی تبعیض بین زن و مرد، نیست.؟"
عرض کنم:تا جائی که ما نسبت به جانداران شناحت داریم، دراکثر جانداران این خاصیت مشاهده میشودکه :به طور عادی، طلب ودنبال رفتن ، از طرف جنس نراست، و در اوایل ، اظهاریی میلی و احتراز ازطرف جنس ماده، اگراین خصوصیت ،تنها درانسان، دراین موجود عاقل مشاهده می شد، ممکن بودفکر کنیم که :زنها،روی بعضی حسابها ازقبیل مثلاً، "خود شیرینی "، یا مطلبی ازاین نوع، عملاً این حالت را بخود بگیرند، اما وقتی می بینیم درقسمتهای دیگر جاندارن نیز، این حالت هست ، درحالی که برای آن ها این حسابهای عقلی مطرح نیست، بلکه معمولاً مطیع غرایزهستند، میتوانیم قبول کنیم که خاصیتی است طبیعی یعنی:بطور طبیعی،درجنس نر،اظهار تمایل قویتر از جنس ماده است.
علت این امر هم این است که :حالت "تحریک پذیری" درنر بیشتراست تا درماده.دراکثرحیوانها می بینیم که :بطور عادی ، به محض اینکه نر، ماده را می بیند، دنبالش میرودو اظهار تمایل میکند، ودرمقابل ، مدتی ، ماده امتناع میکند، تا بعداز مدتی ، ممکن است حالت تمایل برایش پیدا بشود، یا اصلاً پیدانشود.
چون متوجه شدیم گه این حالتی است طبیعی ، نه روشی سیاسی و مصلحتی- به آن دلیلی که درمقدمه عرض کردم دراسلام، به این امر، و به این واقعیت ، توجه شده است.چطور؟
اسلام، درمقررات جنسی، مقداری حدود و قیودبیشتر برای بیرون افتادن اعضای زن، برای ظاهر شدن قسمتهای مختلف زن، قائل شده. شاید اطلاع داشته باشیدکه قسمت عمده ای ازآزردگی هائی که دربین زن و شوهرها پیش میآید، و اختلافاتی که درروابط شان پیش میآید، به این نکته برمیگرددکه ، شوهرها، بخصوص دربعضی شرایط، احساس میکنندکه زنها نسبت به آنهاف ازلحاظ جنسی، بی علاقه شده اند، ولابد اکثرشان هم دلیلش را نمیدانند!مثلاً ما مشاهده میکنیم که:وقتی، زن، حامله است، تمایلات جنسی او، خیلی ازحدکمترمیشود.یا درزمان شیردادن به بچه، بازتمایلات جنسی اوکمترازحد معمول است.واکثرشوهرها وقتی این حالت بی تمایلی رادر زن احساس میکنند، کم کم به زن بدبین میشوند، فکر میکنندکه : زنشان به آنها بی علاقه شده و توجه به آنها نداشته. یا احیاناً ممکن است فکر کنند که ، زنشان نسبت به اشخاص دیگری، دلبستگی پیداکرده باشد! البته این ، واقعیت ندارد.شاید ، باشد دربین زنها ، کسانی که به شوهرهایشان بی علاقه باشند.اما همیشه بی تمایلی زن به شوهر ، خصوصاً درصورتی که دربعضی شرایط خاص پیش بیاید،یا شدت یابد، به این دلیل نیست ، بلکه اول، بطورکلی ، به این دلیل است که به طور عادی ، تحریک پذیری- همانطور که عرض کردم- درمؤنث ضعیف تراست تا درمذکر ودیگر اینکه، وقتی مسائلی مثل بارداری یا شیردادن به بچه برای زن مطرح است، درآن موقع، حالت تحریک پذیریش، خیلی بیشتر ازمواقع عادی، تضعیف میشود.
به هر صورت، دراین باره نمیخواهم زیاد توضیح بدهم این حقایقی است مشهود،و نمونه هایش خیلی اتفاق افتاده. من درطول زندگیم، نمونه اش را مکرر دیده ام که : گاهی بی تمایلی زن، موجب دلسردی مردنسبت به زن شده ، و بازاین دلسردی ، اثر معکوسی هم درزن داشته، که زن هم تدریجاً نسبت به مرد واقعاً بیعلاقه و دلسردشده، وگاهی هم به جدائی زن وشوهراز همدیگر شده، نمونه این مکرر پیش آمده وهمیشه هم پیش میآید.
اسلام برای اینکه تحریک پذیری زن ومرد به حد تعادل برسد، (یعنی:آن اندازه که ممکن است مرد را دراظهار تمایل زنش نسبت به خودش راضی کند، و زن هم در مقابل، احساس فشار نکند، به دلیل اظهار تمایل های زیاده ازحدمرد)مقرراتی از نظر حجاب وضع کرده، که اگر این مقررات، رعایت شود، کم کم ، تمایلات درمرد تخفیف پیدا میکند، ودرزن تقویت میشود.
میدانیم که، معمولاً موجبات تحریکی جنسی در زن یا مرد مشاهدات عینی جنس مخالف یا توجه ذهنی زیاد به مسائل جنسی است. منظور اینست که :هروقت ، درزمینه امور جنسی ، مردها ، زنها را بیشتر ببینند، یا بیشتر به زن ها بیندیشند، بیشتر تحریک میشوند، و همینطورهم، زنها. پس ،با توجه به آن اختلافاتی هم که درحدود تحریک پذیری این دوجنس وجود دارد، اسلام، این برنامه راتنظیم کرده برای وجود اعتدال درتمایلات جنسی زن و مرد، که : مردها، بیشتراعضایشان پیداباشد، یعنی اشکالی نباشد دراینکه قسمتی بیشتر از زنهاف،اعضای خودشان را نشان بدهند.ولی درموردزنها دستورداده که :قسمتی کمتر تا حدی ضرورت زندگی اقتضا میکند، اعضایشان پیدا باشد.البته این راعرض کنم:آن نوع حجابی که ما الان هم،دربعضی جوامعه ها می بینیم، یا میدانیم که درگذشته درجامعه های مختلف خودمان وجود داشته که زن مثل گنجینه اشخاص خیلی پست ولئیم همیشه مخفی بوده و آفتاب نمیدیده، ازنظر اسلام مردود است.اسلام، این مقررات را وضع نکرده.اسلام دستورداده که : زن خود را سبک نکند، بطور زننده خودش را نشان مردها ندهد.وبطور زننده با آنان صحبت نکند.ودر وقتی که اقتضا باشد و احتیاجی مطرح باشد، مانعی ندارد که دست و صورت زن پیدا باشد، اما درحرکت و رفتار و گفتارش طوری باشد، که مردها را به مسیر انحراف جنسی سوق ندهد.
حدود حجاب"جسمانی و اخلاقی" دراسلام، برای تقریباً همین است.
ولی این تفاوت حدود حجاب زن و مرد، که برای زن،اجازه داده کمتراز اعضایش، یعنی تنها دست و صورتش ظاهر باشد، ولی برای مردآزاد است اضافه بردست وصورت، بازو و سینه و حتی ساق پا هم پیدا باشد، به همان دلیل است که قبلاً عرض کردم: معمولاً، مشاهده قسمتهای مختلف اعضای جنس مخالف، یک موجب بزرگ برای تحریک جنسی میباشد، وجون زن کمترتحریک میشود، اسلام اجازه داده مردها بیشتر اعضایشان را نشان بدهند، ولی چون مردخیلی سریعتر تحریک میشود، اجازه نداده که زنها اینقدر،درنشان دادن اعضاء، مثل مردها آزاد باشند، تا اختلاف حدود تمایلات بیشتر نشود، وروابط خانواده را بهم نزندو ناسالم نسازد.
پس ، با این برنامه که اسلام تعیین کرده،بطور طبیعی،خواست جنسی درزن و مرد، بحد یکنواختی میرسد. یعنی:وقتیکه زنها بیشتر اعضای مردها را ببینند، مقدارتحریک پذیری شان، ازحد طبیعی بالاتر میرود. و وقتی مردها کمتر اعضای زنها را ببینند، مقدار تحریک پذیری شان ازحد طبیعی پائین تر میآیدو وبا این بالارفتن حدود تحریک پذیری درزن، و پائین آمدن حدود تحریک پذیری درمرد، خواسته های جنسی اینها با هم متعادل میشود. وآن اختلافاتی ، که همیشه می بینیم درخانواده ها بروز میکند،عاملش، که تفاوت درجه تمایل جنسی است، ازبین میرود.پس دلیل تفاوت درحدود حجاب زن و مرد، مصلحت هم خود زن، وهم مرداست، اینست که: زن ومرد، درخواسته های جنسی شان، به حد یکنواختی برسند. واین،نه به این دلیل است که ایجاد فشار نسبت به زن بشود، و به این ترتیب آن تبعیض که شما اشاره کردید مطرح نشود. نه ، مصلحت زن در- خانواده و در جامعه نیز- این است که : اندازه مناسب خواست مرد، تحریک بشود.، همانطور که مصحلت مرد همچنین است.پس اصلاً، مسئله تبعیض مطرح نیست، بلکه مسئله مصلحت و سلامت جنسی زن ومرد، ومصلحت زندگی خانواده و سلامت جامعه مطرح است.
بعد ازاین مختصربرای جواب دو سؤال آخر، برگردیم به مطلب مهمترکه سؤال اولتان بود: که : اسلام، چراحجاب را وضع کرده؟
« باز تاکید کنم که"حجاب" بخلاف آنچه تصور میشود مخصوص تنها زن نیست. بلکه برای مرد و زن هست، با تفاوت درجه که شما هم درسؤال دومتان به این مطلب توجه داشتید»
از جواب این دو سؤال که گذشت، متوجه شدیم که از لحاظ جنسی، مصلحت زن و مرد، هردو، دراینست که:کمتر اعضای زن پیدا باشد، و مردها کمتر اعضای زن را ببینند. و متوجه شدیم که برداشتن حجاب با آن اندازه معین از زنان چطور ایجاد ناهماهنگی میکند، یا تحرکی پذیری مرد را بیشتر میکند. ودر نتیجه چطور خواسته های جنسی زن و مرد نا متعادل میشود، که آثارنا مطلوب را در متلاشی کردن خانواده ها به دنبال دارد.
و اما جنبه مهمتر، جنبه اجتماعی برداشتن حجاب: قبلاً بطور خلاصه داستانی را درباره یک جامعه اسلامی تعریف میکنم برایتان، که مشابهش درخیلی ازجامعه ها بطور مکرر دیده شده، نمیدانم آیا اسم"آندلس" را شنیده اید یا خیر؟(اینکه تردید دارم به این دلیل که برنامه های تحصیلی و تعلیماتی دشمن درمدارس ، یا بطور عموم، فرهنگ استعماری که دراین سرزمینها به ما تحمیل شده ، کاری کرده که واقعاً مانسبت به گذشته خودمان ، نسبت به تاریخ خودمان، اطلاعات درستی نداشته باشیم.
به هر صورت آندلس ، قسمت جنوب غربی سرزمین اروپا بود، که درزمان شکوفایی تمدن اسلامی، مدارس، دانشگاه ها ،و مراکز تحقیق بزرگی داشت. و راستی برای دوران طولانی چراغ علم و تمدن را درآن گوشه از دنیا به بهترین وجه برافروخت و بزرگترین سرچشمه ای که نور فهم و معرفت را به طرف اروپاهدایت کرد، و علم و تمدن را به اروپا رسانید، همان اندلس بود. الان درقسمتهائی ازآن سرزمین اندلس، دو دولت اسپانیا و پرتقال وجود دارد، و البته قسمتی از جنوب فرانسه فعلی هم، غالباًجزو اندلس بوده.
عرض کنم:بعد از اینکه مسلماناف تمدن اسلامی رابه جنوب غربی اروپا رسانیدند،درهمین اندلس، که همین قسمت جنوب غربی از سرزمین اروپا بود، بنام اندلس مشهور شد، تا دوران تمدن اسلامی کار علم و تحقیقات علمی بشدت درپیشرفت بود. اینجا ناچارم یک توضیح کوتاه اضافه کنم از زمانی که خلاقت تبدیل به سلطنت شد، خصوصیات جامعه اسلامی ، بتدریج داشت دگرگون میشد. یعنی از زمان بحکومت رسیدن معاویه، اوضاع واحوال گوناگون اجتماعی و اقتصادی جامعه های اسلامی ، بتدریج روبه انحطاط وقهقرائی میرفت، مثلاًدرهمین ایران، بقایای شاهنشاهی ازبین رفته ، این جا و آنجا، مرتب درتلاش بودند از این زمینه استفاده کنند.از این فرصتی که پیش آمده، بواسطه فساد حکومت ننگین اموی و عباسی، که چند قرن درایران و سایر مناطق اسلامی، تصرف های غیراسلامی مینمودند،اینها موقعیت را مغتن میشمردند، وازآن استفاده میکردند، و ملت مسلمان ایران که با جان ودل از اسلام استقبال کرده بود، و به وسیله اسلام از قیدها و اسارت وذلت وحقارت چندین دهه نجات یافته بود، به تدریج، حرفهای مزدورانه این فرصت طلبان را، که زمینه رشد هم داشت، می پذیرفت ، و آماده میشد برای اینکه از جهات مختلف مجزی شوداز جامعه اسلامی ، یعنی حرکتی درایران بوجود آمدکه برخلاف حرکتهای دیگر جوامع اسلامی ، بجای اینکه مبارزه ای با فساد حکومت اموی و عباسی باشد، درحقیقت دراین لباس مردم فریب، مبارزه ای بود با خود اسلام، با این فلسفه جدید، این برنامه جدید، این نظام جدید،که به طرف ایران آمده ، وآن رژیم کهن را واژگون بود.جای تفصیل این بحث نیستف فقط این را عرض میکنم ، که: بتدریج توانستند این انسانها ، کاری بکنند که ایرانی را، نسبتاً از اسلام دور کنند، از اسلام بیگانه کنند.. تفکراتی ، وتصوراتی به ملت ایران تحویل بدهند بنام اسلام ، با تفاوتهای بسیارنسبت به آنچه که در حقیقت اسلام هست،. ولی می بینیم که درهمین ایران، علیرغم تلاش چندین قرنه این طرفداران ارتجاع کهن ایران، بازگرچه قیافه عمومی مسلمانی دراین سرزمین تاحدی زیاد دگرگون شده ، ولی نتوانسته اند ایران را کاملاً به ایران پیش از اسلام برگردانند.نکته ساده ای کافی است برای روشن شدن این مطلب:
در ایران پیش از اسلام،به صورت قانونی و جبری، ملت ایران از سواد ونوشتن و خط و کتاب و قلم محروم بود. به واسطه انقلاب اسلامی این مسأله حقی طبیعی شد برای هرمسلمان که ایرانیها هم اکثراً مسلمان شدندواستقبال کردند از دیانت اسلامی نه تنها حق، بلکه وظیفه دینی،یعنی :انسان مسلمان مکلف است که با سواد باشد و وبا اینکه تلاشها زیاد بودکه ایران ، بطرف ارتجاع پیش ازاسلام برگردد، ولی باز تا این قرن می بینیم همه کلکها زده اند، ملت ایران که به حق طبیعی خودش لااقل که سواد و معلومات بوده، رسیده و هیچ وقت این طرفدارن ارتجاع نتوانسته اند ایرانی را ازاین حقش محروم کنند،وبه آن دوران ننگین پیش از اسلام که محرومیت ملت ازسواداست برگردانند.
درجاهای دیگر هم وضع جهاتی به همین ترتیب بود یعنی :بعداً که سرزمین اسلام هرگاه و بی گاه به چندقطعه تجزیه می شد، و به تدریج حکومتهای مختلف به وجود می آمدند، گرچه این حکومتها، هیچ کدام حکومت اسلامی نبودند، گرچه در همه جا به تدریج داشتند قیافه های عمومی اسلام راعوض میکردند، وچیزدیگر به خورد مردم میدانندبه جای اسلام ، و بالاخره اینها نمی توانستند بکلی اوضاع و احوال اسلامی و جامعه اسلامی رادگرگون کنند.
درآندلس هم حکومت، حکومتِ سلطنتی بود، حکومت شورا و خلافت وجود نداشت.ولی با این حال اینها روش حکومتشان معتدلتر وآرامتر بود از روش حکومت عباسیان در بقیه سرزمین اسلامی. به هر حال غرضم این بود که : اینها گرچه حکومتشان سلطنت بود و اسلامی نبود و گرچه طبیعت این نوع حکومت با اسلام و فلسفه اسلام وبرنامه های اجتماعی اسلام سازگار نیست ، ولی باز نمی توانستند یکباره قیافه اسلام راعوض کنند، و یکباره حکومت دلخواه خود را برمردم مسلمان تحمیل کنند. مردم مسلمان حاضر نمی شدند، اگر حکومتی یک جا و با سرعت از جمیع جهات میخواست به قهقرائی برگردد، هزمش کنند. به این دلیل این حکومت های فاسد به این دستگاههای سلطنتی به تدریج میتوانستند نفوذ کنند در برنامه های اجتماعی و فکری و فلسفی اسلامی، و به تدریج جامعه را به طرف قهقرا برمیگرداندند.
درآندلس گرچه حکومت به این ترتیب بود، ولی باز مثل بقیه سرزمین اسلام جنبه هائی از شوقی که اسلام در دلها آفریده بود، به قدرت خودش تقریباً باقی بود که آن جنبه علم دوستی وعلاقه به تحقیق بود.شوق علم و دانش در دل مسلمانها به شدت بوجود آمده بود، که درهرجا در تلاش بودند بقایائی از افکار کهن، ازفلسفه های کهن، از تحقیقات، ازعلوم وجود داشته باشد جمع کنند، و بیاورند منظم ومرتب کنند وترجمه کنند به عربی، و شروع کنند به شرح و بسطش. به این دلیل آندلس هم یک مرکز تمدن شکوفای اسلامی شده بود. یکی از کارهای آندلس این بودکه (مقایسه کنید با بقیه حکومتهای مقتدردرطول تاریخ ها که وقتی رفتندجائی و قدرتی پیدا کردند،چطور مردمش را استثمارکردند) چون رنگی ازتمدن اسلامی،از فکراسلامی، از اخلاق اسلامی،و بشردوستی اسلامی وجود داشت تلاش میکردند برای اینکه: اروپای غرق درجهالت و توحش را اروپای اسیردر برابر دستگاههای سلطنتی ودربرابر کلیسهای مزدور و متقلب را از دام این همه نیرنگ استثمار نجات بدهند. به این دلیل به عوامل مختلف جوانان اروپائی را جلب میکردندبه طرف مراکز تحقیق و دانشگاههای خود وآنها را باسواد و معلومات و حقایق علمی روز آشنا میکردند.
باز اینجا یک جمله را اضافه کنم که متوجه بشوید، علم درآندلس چقدر پیشرفته بود: شما درکتابهایتان این طور میخوانیدکه آنکسی که کرویت زمین را کشف کردگالیله بود، درست است؟ این هم یکی از کلکهای استعماری، یا ساده تر بگوئیم : طرفداری حکومت ارتجاع کهن ایران که به این ترتیب ملت را از تمدن اسلامی خودش بیگانه کنند! حقیقت مطلب اینست که: درآندلس این نظریه به وسیله یک دانشمند، فقیه مفسر و فیلسوف اسلامی بنام "یعقوب بلنسی" که اهل همین والنسیای فعلی بود و به بلنسی مشهور شده درحدود چند قرن پیش ازگالیله، به طور وضوح مطرح شده،موضوع جدال وبحث با بقیه دانشمندان وفلاسفه اسلامی شده .چند بیتی از غزالی به یاد دارم که یکی از دانشمندان مخالف با ابو بعقوب بلنسی، مجادله میکند با او درباره نظریه اش که کُرویت زمین است، و او را به افکار خرافی متهم میکند.آن دو بیتی که یادم هست، خلاصه نطر ابویعقوب بلنسی درباره کرویت زمین است که درشعرشاعر اینطور بیان میشود:
والارض کرویه، حف السماء بها
فوقاً و تحتاً،فصارت نتطع، مثلاً
صیف الشمال شتاء للجنوب بها
فصار بینهما هذا و ذا،دولا.
خیلی پیشرفته، خیلی واضح ، خیلی روشن، این مطلب را بیان می کند که زمین یک جسم کروی شکل است که بقیه آسمان و فضا و موجودات از تمام جهات آن را احاطه کرده اند و این مثل یک نقطه است دراین فضا.
تابستان درشمال، زمستان درجنوب است و این تابستان و زمستان بین جنوب وشمال،دست به دست میشوند.الان می بینیم که در برنامه های تعلیماتی اینطور به ما تفهیم میکنندکه :بله، اروپا بود این نکته را کشف کرد. یک دانشمند غیر اسلامی بودکه این نکته را کشف کرد،گالیله! ولی به حساب عقل می فهمیم : گالیله ای که دراین زمینه تلاش کرده، حتماً مطالعاتی باید درباره نظریات دانشمندان پیش داشته باشه بنابراین ، به طور طبیعی به این نکته می رسیم که گالیله درمطالعاتش متوجه شده که قرنها پیش از خودش دانشمندی به نام ابو یعقوب بلنسی این مطالب را گفته و وقتی اینها را از او گفته و پذیرفته آورده و اعلام کرده ولی احتمالاً چون خیلی اصیل نبوده و چون خیلی آگاهی نداشته و درمطالبش به حدیقین نرسیده می بینیم درمقابل تهدید و ارعاب ازاظهار نظر خودش پشیمان شد.
درحالی که در قرون پیش ابو یعقوب این مطلب را گفته بودو می نشست بحث میکرد، تبادل نظر میکردو با مردم جدال میکرد، وگاهی بعضی ها که اطلاعات و معلوماتشان پائین تر بود اتهاماتی برای اوهم درست میکردندشاید هم مخالفت شدید کلیسا با نظریه کرویت زمین به همین دلیل بود که این نظر را قبلاً دانشمندان اسلامی درآندلس اظهار کرده بودند، ودشمنی کلیسا با اسلام با قدری شدید بود که به آسانی قابل توصیف نیست.
اندلس پیشرفته روشش با اروپای غرق در بدبختی و جهالت این بود که عرض کردم با وسائیل مختلف جوانان را جلب میکرد و این جوانان در مدارس و دانشگاهها به تحصیل می پرداختند، و با دنیای معلومات به طرف اروپای تاریک و بدبخت خودشان برمیگشتند. طبعاً حکومت دردست سلاطین و کلیساها بود. اینها راضی نبودند که مردم اروپا روشن بشوند، زیرا مردمی که حسابی روشن بشوندبه طور عادی دیگر زیر بار ستم نمی روند. به این دلیل انواع تلاشها میکردندکه از رفتن جوانان به طرف آندلس جلوگیری کنند. یا وقتی که این جوانان برمیگردند آنها را با پول بخرند(همان طور که دردنیای امروز خودمان رایج است )و به عناوین مختلف کاری بکنند که جلوی بحث اینها را دربین مردم ، جلوی بحثهای روشنگرشان را بگیرند، و نگذارند مردم با یک تمدن پیشرفته و با علم آشنا بشوند ولی این جوانان که به علم و دانش رسیده بودند مشکل بود همه شان تسلیم این خواستهای حکومت کلیسائی و درباری بشوند به این دلیل گاه و بیگاه توافق کلیسا و دربار به اینجا می کشیدکه حمله های شدیدی میکردند برای نابود کردن این جوانان از جمله یک نکته را برایتان تعریف می کنم: این مطلبی که الان بصورت تزریق آمپول دردنیاست و مسلم است، درآن اوایل درآندلس بصورت یک نظریه ای مطرح شد که معمولاً تمام مطلب و حقایل علمی همینطور است. اولاً نظریه ای است، و بعد از مطالعات بیشتر و بیشتر یا رد میشود، یا تبدیل می شود به یک حقیقت و یک اصل وقانون علمی. در اندلس استدلالهائی برای این مطلب میشد: ممکن است از طریق پوست واز طریق رگ، دارو وارد بدن بیمار بشود و بیمار شفا پیدا بکند. جوانان اروپائی دربین مردم این مطلب را برزبان آوردن و این حرف بهانه ای شد دردست کلیسها و دربارها برای شوراندن مردم ساده لوح و بیچاره علیه این جوانان و علیه این تمدن و علم که اینها آورده اند، کهای مردم! بدانید اینها چقدر لا مذهب اند!اینها چقدر فاسدند میخواهند از جاهای دیگر بدن انسان به جای دهان استفاده کند!!! میخواهند کار خدای را عوض کنند! و از این قبیل ترهات و حرفهای ابلهانه، والبته عوام فریبانه این جوانها طبق معمول به نام "اخلالگر"به جامعه معرفی شدند، و جامعه تحریک شد، ودریک قتل عام از این جوانان و افراد طرفدارشان ، صد هزار نفر را دراروپا کشتند! چه ثروت مهمی که اروپا از دست داد! با این صدمه، یقیناً برای سالها، عقب ماند از اینکه بتواند به طرف تمدن پیش برود.
الغرض، روش ارتباط جوامع اسلامی با جامعه های غیر اسلامی اینطور بود، که اندلس با این روشها میخواست اروپا را به تمدن اسلامی و با علم و فکر پیشرفته خودش آباد بکند.اما عکس العمل آنها هم اینطور بود. اروپا وقتی متوجه می شود که اندلس خطری بزرگی است برای نابودی قدرت استعماری حکومتها و کلیساهایش از راههای مختلف به تلاش افتاد که کاری بکند، سدی در برابر اینها به وجود بیاید. یا حتی اگر امکان داشته باشد برای تضعیف این مرکز تمدن که یک صدمه ای شده بود درکنار دست این حکومتها بوجود بیاورد، و کاری بکنندکه مردم اروپا درهمان جهل و نادانی بمانند و استعمارگران به حکومت ستمگرانه خود ادامه بدهند. مهمترین برنامه های سیاسی که با این منظور پیاده کردند که در حقیقت خطرناکترین حمله به پیکر قوی و نیرومند جامعه اسلامی اندلس بود، این بود که عده ای از زنان خود فروش و آنها را که تسلیم بودند به خواستهای دربارها و کلیساها ، تشویق کردندو بودجه هائی دراختیارشان گذاشتند که بیایند به طرف اندلس و جوانها را به ازای تمایلات جنسی از طریق غیر مشروع جلب کنند، درآن اوایل جامعه اسلامی آگاه تر بود از اینکه این کلک درش مؤثر باشد و با خشونت و شدت تمام این کلک را خنثی کردند و این زنان به اروپای خودشان برگشتند. به تدریج زمان گذشت و در اختفای بیشتر و در زیر پردهای پوشاننده وفریبنده بیشتر دوباره این کاروان تمدن اروپائی یعنی کاروان فاسد کردن جوانان به طرف اندلس سرا زیر شد و مختصر عرض کنم بودجه های سنگینی دراختبار این زنان قرار میگرفت و گاهی جوانان را با پول هم تطمیع میکردند. نه تنها به وسیله لطافت و زیبائی خودشان پول هم میدادند به جوانان و برای لحضاتی جوانان را به طرف خودشان جلب میکردند! وزمان گذشت و گذشت و گذشت تا کار به جائی رسید که جوانان بدون پول هم آنقدر سست عنصر شده بودند که مقاومت اسلامی و ایمانی خودشان را از دست داده بودند و به طرف این زنان که حربه خطر ناکی بودند از طرف دشمن اندلس و به طرف اندلس روانه شده بودند. باز فساد و تباهی درجوانان جلوتر رفت به حدی که اینها دلباخته میشدند در برابر این زنان جلف و خود فروش و گاهی حاضر میشدند و پول هم میدادند،که ایندفعه زنها اظهار تمانع میکردند!
البته اینها زمانی طولانی خواست تا جوانان از آن حد شجاعت و شهامت اسلامی خودشان به این حد پوچی و وقاحت و ذلت وحقارت برسند. اروپا متوجه شد که جوانان اندلسی دیگر دارای آن نیرو وقدرت جنگی و مقاومت عظیم و انگیزه ایمانی و جهاد نیست، که: اگر به سرزمینش حمله ای بشود بتواند برای مدتها مقاومت بکند، این بود برای سالها وحتی قرنها، لشکر کشی های متناوب گوچک و بزرگ از جهات مختلف اروپا به طرف اندلس جریان پیدا کرد، و این حملات متوالی کم کم پیکر اندلس را ضعیف کرد تا حدی که احتمالاً اطلاع دارید که چطورآن دستگاه مشهور ننگین تفتیش آراء و عقاید دراندلس از طرف اروپائیها به وجودآمد، که هر جا انسانی اظهار مختصر تمایلی به تمدن اسلامی میکرد، با انواع شکنجهای ننگین وغیره انسانی، که شاید در دنیای امروز خودمان هم نمونه اش پیدا نشود، او را آزار میدادند و از بین می برند و چنان شد که اندلس، مرکز تمدن عظیم علمی اسلامی تبدیل شد به یک دنیای تاریک و اروپائی که الان هم تقریباً درآن قسمت پرتقال و اسپانیا همین شرایط تاریکی و خفقان وجود دارد و به نسبت کاروان پیشرفت طبیعی تمدن علمی آن کاروانی که اسلام به حرکت درآورد و تا قدمها جلو، درهمه جای اروپا هدایتش کرد، این دو حکومت که مراکز اصلی تمدن بودند خیلی عقب ماندند. این داستان مختصر را به طور اجمال برایتان تعریف کردم به این منظور بود که متوجه بشوید: زنی که از سنگینی و عظمت خودش صرفنظر میکند، وخودش را مثل بازیچیه ای برای ارضای شهوات مردها در میآورد چه حربه خطرناکی است برای ازبین بردن نیروی مقاومت و احساس مسؤلیت درجوانان. تاریخ حیات بشر نمونهای زیادی از این قبیل به یاد داردکه بی بندباری جنسی و عیاشی نیروی مبارزه و مقاومت را از جوانان گرفته است. جنگ بزرگ جهانی اخیر را اگر شما بیاد ندارید خیلی ها بیاد دارند. و شما نیز لابد درباره اش اطلاعاتی کم یا بیش به دست آورده اید. آلمان و نیروهای متفقش به هرجا لشکر کشی میکردند، کم یا زیاد با مقاومت روبرو می شدند، گرچه در آن محل هم امکانات جنگی برای مقابله با متفقین یا ناچیز بوده باشد. تنها شهری که بدون مقاومت خود را باخت شهر پاریس بود این شهر درآن ایام مرکز دانشمندان و پژوهشگران دررشته های مختلف ومرکز حقوقدانان بود. با این حال آن نیروی جوان و مبارز را ندشت که در برابر هجوم دشمن سلاحی بردارد و به مقابله برخیزد! چرا؟چون پاریس آن ایام شهر کاباره ها بود. شهر مستی و عیاشی بود. شهر بوالهوسی و افسار گسیختگی جنسی بود. شهری بود که جوانانش به جای مردانگی و احساس مسؤلیت در برابر حیثیت و آبرو و موجودیت سرزمین خود با فساد جنسی و با مستی آشنائی داشتند. جوانی که "دستی به جام و باده دارد و با دستی به زلف یار، دستی دیگر نداردکه خاکی بر دشمن بریزد"و ناچار باید مزه شکست و اسارت ، و له شدن ناموسش و حیثیت سرزمین خود را در زیر پای دشمن بچشد و آن وقت به جای دشمن خاک برسر خود کند!!
نمونه نزدیکتر، نمونه ای که همه شما اگر به مسائل مرگ و زندگی ملتها، به مسائل جنگهائی که دشمنان برملت ها تحمیل میکنند، توجه داشته باشید، حتماً ازآن خبردارید و فراموش نکرده اید: جنگ رمضان دو سه سال پیش- ارتش مصر با اسرائیل، یا درست تر بگوئیم با پادگان نیروهای ضد اسلامی به ظاهر متخاصم ، که لااقل ، دریک امر ، با هم اتحاد دارندوآن دشمنی با اسلام است. این ارتش، یعنی ارتش مصر، در شش سال پیشتر یعنی درسال 1967با منتهای حقارت و ضعف ننگین ترین شکست را در برابر ارتش اسرائیل خورد، و باسرعتی سرسام آورسرزمین وخانه ومسکن و زن و بچه و خواهر و برادر و پدر و مادر وتمام آنچه را که داشت، به دشمنی تسلیم کردکه کمترین ارزشی برای شرافت وشفقت و انسانیت قائل نیست. وخود ارتش مصر میدانست که اگر شکست بخورد، ارتش بی عاطفه دشمن با عزیزان و مقدساتش چکار میکنند. با این حال ، آن شکست شرم آور را تحمل کرد، و باسرعتی که راستی پرنده گان مهاجر نیز نمی توانند داشته باشند، درعرض چند ساعت هزاران هکتار سرزمین خودرا با نهایت ذلت و رسوائی رها کرد،و باهرچه داشت دراختیار دشمن گذاشت. و آنگاه، به سوی حیاتی سراسر حسرت و رنج گریخت.درحالی که همین ارتش شش سال بعد، چنان انتقامی از دشمن گرفت که بزرگترین و آگاهترین مفسران و کارشناسان جنگی ازتفسیر آن درمانده بودند! این ارتش، درعرض چند ساعت درزیر یکی از خطرناکترین نیروی هوائی استعمارگران متحد،و در برابر توپخانه های بی امان ومراقبتهای بی اشتباه دستگاههای الکترونیکی دقیق آمریکا، چه در خاک و چه در مدیترانه ، توانست از مانع مهم کانال سوئز عبو رکندو خط دفاعی وعجیب افسانه ای "بارلف" را درهم شکنند، وخیلی شدیدتر از آنچه ، خود درجنگ پیش عقب نشسته بود، دشمن رابراند وتارو مارش کند، این حادثه ، راستی غیر قابل درک بود.زیرا به یاد داریم ، که دربین اظهار نظرهای گوناگون یکی از مفسران وکارشناسان جنگی اروپائی گفته بود: اگر تمام نیروهای ممالک اروپای غربی متحد شوند و به دیوار بارلف! حمله کنند، پس از دهها روز جنگ با تمام امکانات و تجهیزات، نمی توانند درآن رخنه کنند.
راستی ، خواهران هیچوقت ازخودتان پرسیده اید که، زبونی و بی آبروئی سال 1967چطور درسال 1973باآنهمه فوق العادگی جبران شد؟ چطورآن ارتش توانست آنهمه قدرت ازخود نشان دهد، که چندسال قبل آن ذلت را نشان داده بود، این ارتش، چطورتوانست با آن قهرمانی کم نظیر آنهمه رسوائی و حقارت را با صد چندان جبران کند؟اجازه بدهید من از آن همه بی عرضگی سال 1967 و آنهمه افتخارو سرفرازی رمضان 6سال بعد را، در دوکلمه برایتان خلاصه کنم:ارتش مصر درسال 1967، ارتشی بود عیاش و فاسد، که پشت جبهه اش را،زنهای جلف و خود فروش پرکرده بودند. و شب پیش ار شروع جنگ، هشتصد نفراز افسران این ارتش بوالهوس ، در کاباره با زنان لخت ونیمه لخت درحال خوشگذارانی و رقص بودند، اما همین ارتش ، پس از شش سال تصفیه در شبی که بامدادش را آتش جنگ افتخار برافروخت ، یکی دوساعت پیش از شروع جنگ برای سحری بلند شده بود، و با زبان روزه نماز جماعت صبح را اقامه کرد، وبعد با شعار الله اکبر جنگ را شروع کرد، وشما این مطالب را درروزنامه های چندسال قبل خوانده اید. آری ، خواهرانم ! این بود راز شکست سال 1967، و این بود راز پیروزی پر عظمت سال رمضان شش سال پس از آن.
همانطور که گفتیم ، تاریخ ، نمونه های فراوانی از این واقعیت های غیرقابل تردید را دیده است. این دوسه نمونه که تعریف کردم فقط مشتی بود از خروارها و خوشه ای از خرمن ها. حالا کمی دقت کنید که متوجه شوید: دشمنان شما، با نشان دادن شعار فریبنده و جذاب آزادی چرا شما را به سوی لختی وبی حجابی دعوت میکنند؟ جوابش خیلی ساده است، هم دیدار دوست، وهم شکار پوست! آنها با لخت کردن شما ( بی ادبی نباشد) و با کشف حجاب شما، هم بساط عیش وخوشگذارنی خود را رنگین میکنند، وهم اساسی میریزند که از خطر عکس العمل جوانان، و تلاش آنان برای به دست آوردن "آزادی واقعی " درامان بمانند.
قضیه ، خیلی ساده است. جوان که باید رگ غیرت داشته باشد تا احساس مسؤلیت و وظیفه کند. وقتی خود،با دشمنان،هم بزم و همقطار می شود، و فریب زیبائیهای زنان لخت شده را میخورد، در مستی های عیاشی و هوسرانی وظیفه شناسی، وحسن دفاع از ناموس وحقوق را می بازد.
خواهرانم! درزندگی افراد نیز، میتواند هزاران نمونه از این ماجرها را ببینید
در روایتی تصریح شده است: «الحیاء عشرة اجزاء فتسعة فی النساء و واحد فی الرجال؛ حیا و شرم ده قسمت است، كه نُه قسمت آن در زنان و یك قسمت آن در مردان است.(محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج 2، ص 570، واژهی حیاء)
آثار و شواهد تاریخ گذشته و حال پوشش زن و مرد نیز حاكی از این است كه معمولاً پوشش زنان بیشتر از مردان بوده است؛(سید مهدی قانع، «انسان، پوشش و ریشههای
بنابراین، یكی از علل دیگر پوشش بیشتر زنان نسبت به مردان، زیادی حجب و حیای آنان نسبت به مردان است كه در روایت به آن تصریح شده و تجربه و واقعیت خارجی نیز مۆید آن است.