پاسخ به:اشعار فريدون مشيری
چهارشنبه 11 دی 1392 6:15 PM
ای دوست چه پرسی تو که
سهراب کجا رفت
سهراب سپهری شد و سر وقت خدا رفت
او نور سحر بود کزین دشت سفر کرد
او روح چمن بود که با باد صبا رفت
همراه فلق در افق تیره این شهر
تایید و به آنجا که قدر گفت و قضا
رفت
ناگاه چو پروانه سبک خیز و سبکبال
پیدا شد و چرخی زد و گل گفت و هوا رفت
ای جامه شعرت نخ آواز قناری
رفتی تو و از باغ و چمن نور و نوا رفت