نگاه قرآنی شهید اول به فلسفه سیاسی 1
چهارشنبه 4 دی 1392 10:47 AM
بخش اول
چکیده:
نویسنده در مقدمه، در پی کشف راز شهادت شهید اول است، در این رابطه شرایط سیاسی، اجتماعی و مذهبی زمان شهید را میشکافد و از اختناق ضد شیعی در حکومت ممالیک پرده برمیدارد، در نهایت تعصّب مذهبی و اتهام سیاسی را در شهادت شهید مؤثر میشناسد. در بخش اصلی مقاله، از عمل سیاسی و تئوری پردازی شهید سخن گفته و مؤلفههای اصلی تفکر سیاسی شهید را برمیشمارد که عبارت است از مبنای شایستهتر گزینی، که خود شایسته سالاری را در سطوح مختلف حکومت، در پی دارد. و در میان شایستگیها عدالت در نگاه شهید مهم مینماید، در بخش دوّم و پایانی نوشته دیدگاه شهید را در باب مشارکت سیاسی توضیح میدهد که به چهارگونه: حراستی، حمایتی، نیابتی و شرکت ولایی در نظامهای طاغوتی، تقسیمپذیر است.
کلید واژهها: شهید اول/ قرآن/ قضاوت/ سیاست/ فلسفه سیاسی/ تقیّه/ شیعه/ مشارکت سیاسی/ شایستهسالاری/ عدالت
باز خوانی فصل پایانی حیات طیّبه شهید اوّل(ره)
«گویا برقوق، پس از کشف ارتباط شهید با علی بن مؤید (همپیمان تیمور)، میخواست غیرت مذهبی خود را نشان دهد، پس با یک تیر دو نشان زد، هم از دشمنی که میپنداشت نیروها را بر ضد او تجهیز میکند، رهایی یافت و هم عامه و فقهای سنی را با اعدام کسی که آنان وی را رقیب خطرناک و دشمن ویرانگر عقایدشان میشمردند، راضی نمود.» (الشیبی، 2/141)
محمد بن مکی، معروف به شهید اول، در قریه جزین از قرای لبنان در سال 734 قمری چشم به جهان گشود. وی تحصیلاتش را در خود لبنان پی گرفت و چند سالی را هم در حوزه علمیه «حلّه» نزد بارزترین فقهای شیعه تلمّذ داشت و سپس با سفر به مراکز علمی مهم جهان اسلام همچون حلّه، کربلا، بغداد، مکه مکرمه، مدینه منوره، مصر، بیت المقدس و دمشق و برقراری رابطه علمی با دانشمندان و فقهای این مراکز، توان علمی و قدرت فکری خود را به نمایش گذاشت. دریافت اجازه روایت از چهل نفر تنها از مشایخ اهل سنّت (مقدمه اللّمعى الدمشقیى، 1/82) گویای هدفمندی و گستردگی این نوع ارتباط گیری در حیات شهید میباشد. (الصدر، /355)
ستایش در سخنان دانشمندان نسبت به شهید به گونهای است که مطالعه کننده را به شگفت وا میدارد. به عنوان نمونه محمد بن یوسف شافعی بغدادی، ضمن اجازه نامه خود به شهید، در سال 758 میگوید: «و بعد فقه استجاز المولی الاعظم امام الأئمه، صاحب الفضلین، مجمع المناقب و الکمالات الفاخره، جامع علوم الدنیا و الاخره، شمس الملّه و الدین، محمد بن الشیخ العالم جمال الدین بن مکی بن شمس الدین محمد الدمشقی.» (شهید اول، القواعد و الفوائد، 1/18)
ابن خازن از فقهای شیعه در اجازه نامه خود به ابن فهد حلی، شخصیت شهید را با ابن تعابیر به تصویر میکشد: «الشیخ الفقیه، امام المذهب، خاتمه الکل، مقتدی الطائفه المحقه، رئیس الفرقه الناجیه.» (شهید اول، ذکری الشیعه، 1/14) شهید از منظر مخاطبان خود اعم از مخالف و موافق، در عرصه سیاست و اجتماع نیز شخصیت استثنایی داشت و با عکسالعمل سیاسی و اجتماعی در خور، با چنین نگاهی روبرو بود. دعوتنامه حاکم شیعی و پرنفوذ خراسان، علی بن مؤید، نمونهای از تلقّی دوستان سیاسی شهید میباشد که در آن میخوانیم:
«محضرت مبارک مولای ما، آن پیشوای بلند همت ... رهبر ملتها، سرمشق دانشمندان ژرفبین، مقتدای محققان فاضل، روشنگر فرقهها ... وارث پیامبران، احیا کننده رسم امامان، راز نهاده خدا در زمین، پیشوای ما، خورشید راستی و دین ...، بزرگان علمی این دیار پراکنده گشته و بیشتر یا همه تار و مار شدهاند ... ما در میان خود کسی را که به فتوایش به لحاظ علمی بتوان اعتماد کرد یا مردم بتوانند عقاید درست را از وی فراگیرند، نمییابیم، مسألت چنین داریم ... چون ایمان داریم که بزرگواری و بخشندگیش عالمگیر است و کرمش دامنگستر، امیدواریم که خواهشمان به جا آرد. ما از این نگرانیم که سرزمین ما به خاطر رهبر نداشتن و راهنمایی نشدن دستخوش خشم الهی گردد.» (امینی، /168)
چنین شخصیتی پس از یک سال زندان در دمشق، تحت نظارت بیدمر حاکم دمشق، نماینده برقوق پادشاه مصر، در محضر فرمانروایان، قضات و سران که به دستور وی گردهم آمده بودند، با حکم قاضی مالکی، با شمشیر سرش را بریدند، پس از شهادت به دارش زدند، سپس سنگبارانش کردند و آنگاه جنازهاش را به آتش کشیدند. (الصدر،/370)
مدرک حکم اعدام را توماری تشکیل میداد که توسط یوسف بن یحیی مرتد تهیه شده بود و به پای آن امضای هفتاد نفر از پیروان نامبرده و هزار نفر از اهل سنّت مشاهده میشد (همان). در این تومار، رافضی بودن شهید مورد تأکید قرار گرفته بود، از فتوای ایشان مبنی بر حلیت شراب، (ابن العماد، 8/505)، بدگویی نسبت به عایشه، عمر و ابوبکر (تاریخ ابن قاضی شهبه، 1/134)، گرایش به مذهب علویها و زیادهروی در دوستی ابن ملجم، سخن رفته بود. (طاهربن حبیب، تکمله دره الاسلاک، حوادث سال 786)
شهید در پاسخ به اتهامات فوق در زندان دمشق این اشعار را زمزمه نمود: «والله والله ایمانا موکده***انی بریء من الافک الذی ذکروا و الفقه و النحو و التفسیر یعرفنی*** ثم الاصولان و القرآن و الاثر» (شهید اول، غایه المراد، 1/249) «به خداوند، به خداوند مصرانه سوگند میخورم که از تهمتهای روا داشته شده پاکم و دانشهای فقه، نحو، تفسیر، اصول فقه، اصول عقاید، قرآن و سنّت مرا میشناسند و بر بیگناهی من شهادت میدهند.»
اتهامات شهید به بهانهگیریهایی میماند که ذرّهای از حقیقت در دل آن وجود ندارد، در عین حال همیشه در مسیر تاریخ تکرار شده و همچنان در حال بازخوانی است، بدون اینکه تصمیم جدی برای رازگشایی در کار باشد! البته رازگشایی از این رخداد ناگوار، آن هم پس از گذشت هفت قرن و از طریق مطالعه دادههای قلمی که غالباً توسط جیرهخواران دربار حاکمان مستبد شانس ماندگاری یافته است، نهایت دشوار مینماید، ولی دشواری کار نمیتواند اغماض و چشمپوشی از شناخت انگیزه نهفته در پشت چنین جنایتی را توجیه کند. شهادت شهید اول ارتباط تنگاتنگ با وضعیت مذهبی و سیاسی شیعیان در کشورهای عربی و غیرعربی خاورمیانه آن روز دارد. به همین دلیل ناگزیریم نگاهی به وضعیت صنفی، گرایش مذهبی و نگرش سیاسی حاکمان ممالیک بیفکنیم.
گرایش مذهبی پادشاهان ممالیک
مملوکیان بردگانی بودند که از زادگاهها و نژادهای مختلف در بازارهای بردهفروشی خریداری میشدند و توسط حاکمان بغداد و سلاطین مصری خود، فنون جنگی میآموختند تا نگهبانان شخصی آنان باشند. این بردگان فرمانروایی نظامی تشکیل داده، قدرت را در سال 1250 میلادی تصاحب کرده و به مدت سه قرن بر خاورمیانه فرمان راندند. (نیکلا، 1/20؛ ژاک نانته، /108؛ الهاشمی، /9)
از باب نمونه، برقوق (پادشاه مصر در عصر شهید اول)، در سال 764 قمری، توسط اتابک یلبغای عمری، خریداری و ضمیمه غلامان او گردید. پس از کشته شدن اتابک، مدتی در خدمت امیر منجک نماینده پادشاه در شام بود. سپس به مصر فرا خوانده شد و به جرگه سربازها پیوست و در چند کودتا شرکت کرد و سرانجام در سال 784 بر تخت پادشاهی تکیه زد. (الاتابکی، /184-181)
به هرحال ممالیک، جانشینان ایوبیان بودند که حکومت آنان توسط صلاحالدین ایوبی پایهگذاری شد. صلاحالدین در سال 1169 میلادی مقام وزارت آخرین خلیفه فاطمی (العاضد) را از آن خود ساخت و دو سال بعد در سال 1171، بر تاریخ حاکمیت فاطمیان نقطه پایان گذاشت. (قصی، /180)
ایوبیان بر مصر و موصل و حلب که روزگاری مقر حکومت خاندان شیعی حمدانیان بود (394ـ317ق) (العبادی، /312) تسلط یافته و قلمرو حکومتشان را تا دورترین نقطه تحت سیطره فاطمیان گسترش دادند. (نیکلا،/20ـ 19)
حمدانیان و فاطمیان به عنوان دو خاندان شیعی هر کدام به گونهای گسترش مذهب شیعه را پی میگرفتند. سیفالدوله از سال 351 قمری شیعیان را تشویق به سکونت در حلب میکرد (فیصل سامر، /338) و گروهی از شیعیان حرّان را در حلب سکنا داد. (ابن العدیم، 1/60) فاطمیان نیز حریصانه دنبال توسعه تشیّع بودند. (العبادی، /122) بدین ترتیب مذهب شیعه در شام جایگاه ویژهای پیدا کرده بود. ابن العدیم میگوید:«در سال 440 وارد حلب شدم و دیدم که فقها بر اساس مذهب امامیه فتوا میدهند.» (ابن العدیم، 1/61)
ابن جبیر(614ـ540 ق) که در سال580 وارد شام شده است، میگوید: «در این شهر تعداد شیعیان بیشتر از اهل سنّت است.» (ابن جبیر، /341) قدرت شیعیان لبنان به اندازهای بود که در سال 488 قمری در طرابلس حکومتی تشکیل داده و پیشرفتهای چشمگیری در عرصه فرهنگ و اقتصاد به یادگار گذاشتند. (ژاک نانته، /75)
پیشرفت تشیع در سایه حکومت حمدانیان و فاطمیان برای سنّیان متعصّب نگرانکننده بود، به همین دلیل صلاحالدین ایوبی که شافعی مذهب و گرایش اشعری داشت، دو هدف اساسی را دنبال میکرد: یکی جایگزینی مذهب سنّی به جای مذهب شیعه در مصر و دیگری درگیری با متجاوزان صلیبی. (قصی، /180)
زنگیان و ایوبیان با حرارت و شوقی که از خود برای ترقی تسنن نشان میدادند، همت کردند تا تمام اقدامات ممکنه برای فرونشاندن قدرت تشیّع صورت پذیرد. (نیکلا، /139) در سال 565 تمام مراسم شیعی از رسمیت افتاد. مذاکرات شیعیان حلب با صلاحالدین ایوبی در رابطه با تداوم رسمیت تشیّع نه تنها نتیجه نداد که منجر به اختناق شدیدتر گردید. (الشیبی، 2/127)
از سال1250 میلادی با زوال قدرت ایوبیان، مملوکیان جانشین آنها شدند و تا سال 1517 بر مصر، فلسطین، لبنان و سوریه فرمان راندند. (نیکلا، /20) این سلسله نیز مسلک اشعری و مذهب شافعی داشتند. «بیبرس» یکی از پادشاهان ممالیک در سال 663 قمری دستور داد که برای هر کدام از مذاهب چهارگانه اهل سنّت قاضی تعیین گردد و ریاست از آن قاضی شافعی باشد و تصمیم گرفته شد که شاهد و کاندید برای وظایف قضاوت، امارت، تدریس و خطبه، جز از این چهار مذهب قابل پذیرش نباشد. (شبارو، قاضی القضاه فی الاسلام، /43)
در سال 664 دمشق نیز راه قاهره را پیمود و بنا گذاشته شد که هر مذهب از مذاهب چهارگانه قاضی القضاتی داشته باشد و در هر نمایندگی نیز چهار قاضی از چهار مذهب به کارهای قضایی همّت گمارند.پادشاهان و حاکمان ممالیک تصمیم گرفتند که برای از بین بردن سایر مذاهب، به خصوص مذهب اسماعیلیه، از نیروی نظامی استفاده نمایند. (همان)
بدین ترتیب علمای اهل سنّت با دولت متحد شدند و دولت ممالیک نیز به حمایت علمای اهل سنّت احساس نیاز میکردند. (نیکلا، /140) این همپیمانی سبب گردید که فقها، ابزارگونه در خدمت مصالح حاکمان ممالیک قرار گیرند (الشیبی، /133) و هر کدام منویات خود را توسط دیگری جامه عمل بپوشانند. اگر کسی متهم میشد به مخالفت با دولت یا مذهب فقهی و کلامی، با کیفر سنگینی روبرو میگردید.ظاهراً سهروردی که در عصر صلاحالدین سلف ممالیک در حلب توسط حکم قاضیان و حاکم آن دیار، یعنی پسر صلاحالدین سرش را از تن داد و سپس سرِ دار مأوی گرفت، جرمی جز عقاید فلسفی ناسازگار با باورهای فقیهان آن دیار نداشت. (نیکلا، /140؛شمس الدین، 6/272)
تلقی سیاسی حاکمان ممالیک از شیعه
در کنار تعصب مذهبی سنتی ممالیک که همراه با انگیزه سیاسی و حفظ قدرت، و نیز استفاده ابزاری از فتاوای فقهای اهل سنّت بود، تلقّی منفی آنان از گرایش سیاسی شیعیان نیز در تصمیمهای ضد شیعیشان اثرگذار بود. خاطره حکومت فاطمیان، حمدانیان، تشکیل حکومت جلایریان در عراق در سال 736 قمری (الحلّی، 1/91؛ الغراوی، 2/34) و تشکیل حکومت شیعی در طرابلس، به آنان اجازه نمیداد که نگاه خوشبینانه به شیعیان داشته باشند.علاوه بر خاطرههای یادشده، رخدادهای سیاسی دیگری نیز وجود داشت که سیاه دلی دوچندان را در حاکمان ممالیک نسبت به شیعیان به وجود آورد و آنها عبارت بودند از:
1- در عصر بیبرس، (658ق) انقلاب و نهضت شیعی برضد حکومت نامبرده و به قصد تشکیل حکومت شیعی در مصر راه افتاد و انقلابیون با شعار «یا آل علی(ع)» بر بسیاری از نقاط شهر تسلط یافتند، ولی بیبرس با شدت عمل در هم کوبنده، شعله انقلاب را خاموش کرد. (العبادی، /178)
2- در اوایل قرن هفتم، موقع اشغال بغداد توسط مغولان، هیئت نمایندگی از علمای حلّه نزد رهبر ارتش مغول رفتند و برای شهر حله امان نامه گرفتند و بدین وسیله مرکز علمی حلّه مأمن طلاّب، اساتید و فقها قرار گرفت.
علامه حلّی از این مرکز توجه سلطان محمد خدابنده را جلب کرد تا مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور اعلان کند. (الحلّی، 1/67و87؛ شهید اول، مقدمه اللمعه الدمشقیه، 1/69) شهید اول، یکی از فارغ التحصیلان این مرکز است و به همین دلیل عنوان «العراقی الرافضی» به ایشان داده شده است. (ابن العماد، 8/505)
3- شیعیان لبنان در تاریخ به عنوان کسروانیان یا اهالی کوه کسروان یاد شدهاند، ابن جبیر در سفرنامه خود از کوه کسروان و سکونت شیعیان اسماعیلیه و حضور عارفان در دامن و فراز این کوه یاد میکند. (ابن جبیر، /299) حموی و لئوناردو نیز درباره عارفان کسروان صحبت نمودهاند. (الحموی، 5/11؛ لئوناردو لونرن، 1/362) آقا بزرگ تهرانی، شیعیان کوه کسروان را وابسته به تصوف اشراقی معرفی میکند. (آقا بزرگ تهرانی، 8/192)
به هرحال شیعیان لبنان یا کسروانیان در دو مرحله توسط حاکمان مملوکی قتل عام شدهاند. نخستین بار در سال690، سال تسلط مملوکیان بر لبنان، به اتهام همسویی با علویها در طرفداری از صلیبیها مورد تجاوز قرار گرفتند. «قلاون» جانشین «بیبرس» با استفاده از اختلافات موجود بین دودمانهای پادشاهی طرابلس با صد و چهل هزار مرد جنگی این شهر را مورد چپاول قرار داد و ساکنان آن را قتل عام کرد و یا به اسارت درآورد (ژاک نانته، /106) و زمینهای زراعتی مردم این سامان را در اختیار امیران ممالیک قرار داد. (شبارو، دولت ممالیک، /135)
آخرین و بزرگترین هجوم حاکمان ممالیک به سال 705 مربوط میشود که دو گونه توجیه برای آن ثبت شده است: برخی منشأ آن را اختلاف بین شیعیان کسروان و تنوخیان از اهل سنّت دانستهاند. (آقا بزرگ تهرانی، 8/192؛ ژاک نانته، /113-112) برخی دیگر همچون ابن تیمیه اتهام همکاری با مغولان و صلیبیان را توجیهگر این حمله میشناسد. (الشرقاوی، /117) ولی واقعیت این است که در این رخداد، دو عامل تعصب مذهبی و بدبینی سیاسی با هم تأثیرگذار بود.
مملوکیان نمیتوانستند که نسبت به بیطرفی کسروانیان اطمینان حاصل نمایند. فقها، به خصوص ابن تیمیه نیز با استفاده از فضای موجود، به تحریک حاکمان ممالیک پرداختند. ابن تیمیه که حمله به اهالی کسروان را واجب عینی میشمرد، با مشورت حاکم دمشق و فرستادن نامه به پادشاه مصر، اجازه چنین هجومی را به دست آورد. (الشرقاوی، /117) پنجاه هزار جنگجو و رزمنده همراه ابن تیمیه، به کشتار اهالی کسروان پرداختند. (ژاک نانته، /113)
کشتار در دوم محرم سال 705 آغاز و سیزده محرم پایان یافت. علاوه بر قتل عام واقعی، نابودی زراعت و درختان شیعیان و غارت اموال ایشان، ششصد نفر مرد را اسیر گرفتند و منطقه را به مسیحیان کوه کسروان واگذار کردند. ابن تیمیه ضمن نامهای به پادشاه ممالیک، دلیل قطع درختان اهالی کسروان را عمل پیامبر در جنگ بنی نظیر دانست که درختان یهود را نابود کرد. (شیخ آقا بزرگ، 8/192)
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست