پادشاه و گدا
سه شنبه 16 آذر 1389 10:05 AM
پادشاه اسپانیا، به دودمان خود بسیار می بالید. همچنین مشهور بود که با ضعیفان بی رحم است.یک روز، با نزدیکان خود در دشت آراگون راه می رفت که سالها قبل، پدرش در جنگی در آن کشته شده بود.در آنجا به مرد مقدسی برخوردند که در میان توده عظیمی از استخوانها ، چیزی را جستجو می کرد.
پادشاه پرسید: آنجا چه کار می کنی؟مرد مقدس گفت: اعلی حضرتا، سر بلند باشید. هنگامی که شنیدم پادشاه اسپانیا به اینجا می آید.تصمیم گرفتم که استخوانهای پدرتان را پیدا کنم و به شما بدهم. اما هر چه نگاه می کنم نمی توانم پیدایش کنم.مثل استخوانهای کشاورزان، فقرا، گدایان و بردگان است.
از کتاب مکتوب
نوشته پائولو کوئلیو
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.