0

تفسیر سوره مبارکه حمد

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

جهان غرق رحمت او است
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:52 AM


بعد از «بسم اللّه» كه آغازگر سوره بود، نخستين وظيفه بندگان آن است كه به ياد مبدأ بزرگ عالم هستى و نعمت هاى بى پايانش بيفتند، همان نعمت هاى فراوانى كه سراسر وجود ما را احاطه كرده و راهنماى ما در شناخت پروردگار و هم انگيزه ما در راه عبوديت است.
اين كه مى گوئيم: انگيزه، به خاطر آن است كه هر انسانى به هنگامى كه نعمتى به او مى رسد فوراً مى خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخيزد و حق شكر او را ادا كند.
به همين جهت علماى علم كلام (عقائد) در نخستين بحث اين علم، كه سخن از انگيزه هاى خداشناسى به ميان مى آيد «وجوب شكر منعم» را كه يك فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگيزه خداشناسى، يادآور مى شوند.
و اين كه مى گوئيم: راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمت هاى او است، به خاطر آن است كه بهترين و جامع ترين راه براى شناخت مبدأ، مطالعه در اسرار آفرينش، رازهاى خلقت و مخصوصاً وجود نعمت ها در رابطه با زندگى انسان ها است.
به اين دو دليل سوره «فاتحة الكتاب» با اين جمله شروع مى شود: «ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ).
براى پى بردن به عمق و عظمت اين جمله لازم است، به تفاوت ميان «حمد»، «مدح» و «شكر» و نتايج آن توجه شود:
1 ـ «حمد» در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى را انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است، ما او را حمد و ستايش مى گوئيم.
ولى «مدح» به معنى هر گونه ستايش است، خواه در برابر يك امر اختيارى باشد يا غير اختيارى، فى المثل تعريفى را كه از يك گوهر گران بها مى كنيم، عرب آن را «مدح» مى نامد، و به تعبير ديگر مفهوم مدح، عام است در حالى كه مفهوم حمد خاص مى باشد.
اما مفهوم «شكر» از همه اينها محدودتر است، تنها در برابر نعمت هائى شكر و سپاس مى گوئيم كه از ديگرى با ميل و اراده او به ما رسيده است(1) و اگر به اين نكته توجه كنيم كه الف و لام «الحمد» به اصطلاح «الف و لام جنس» است و در اينجا معنى عموميت را مى بخشد، چنين نتيجه مى گيريم كه هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
حتى هر انسانى كه سرچشمه خير و بركتى است.
هر پيامبر و رهبر الهى كه نور هدايت در دل ها مى پاشد.
هر معلمى كه تعليم مى دهد.
هر شخص سخاوتمندى كه بخشش مى كند.
و هر طبيبى كه مرهمى بر زخم جانكاهى مى نهد، ستايش آنها از ستايش خدا سرچشمه مى گيرد; چرا كه همه اين مواهب در اصل از ناحيه ذات پاك او است، و يا به تعبير ديگر حمد اينها، حمد خدا، و ستايش اينها ستايشى براى او است.
و نيز اگر خورشيد نورافشانى مى كند، ابرها باران مى بارند، و زمين بركاتش را به ما تحويل مى دهد، اينها نيز همه از ناحيه او است، بنابراين تمام حمدها به او بر مى گردد.
و به تعبير ديگر جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»، اشاره اى است هم به توحيد ذات و هم صفات و هم افعال (دقت كنيد).
2 ـ اصولاً توصيف «اللّه» در اينجا به «رَبِّ الْعالَمينَ »، در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گوئى كسى سؤال مى كند: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى شود: براى اين كه او رَبِّ الْعالَمينَ و پروردگار جهانيان است.
قرآن مجيد مى گويد: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ: «خداوند كسى است كه آفرينش هر چيزى را به بهترين صورت انجام داد».(2)
و نيز مى گويد: وَ ما مِنْ دَابَّة فِي الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها: «هر جنبنده اى در زمين است روزيش بر خدا است».(3)
3 ـ از كلمه «حمد» اين نكته نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند همه اين مواهب و نيكى ها را با اراده و اختيار خود، ايجاد كرده است، بر ضد گفته آنان كه خدا را همانند خورشيد يك مبدأ مجبور فيض بخش مى دانند.
4 ـ جالب اين كه «حمد» تنها در آغاز كار نيست، بلكه پايان كارها نيز چنان كه قرآن به ما تعليم مى دهد، با حمد خدا خواهد بود.
در مورد بهشتيان مى خوانيم: دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين: «سخن آنها در بهشت نخست، منزه شمردن خداوند از هر عيب و نقص، تحيت آنها سلام، و آخرين سخنشان الحمد للّه رب العالمين است».(4)
5 ـ اما كلمه «ربّ» در اصل به معنى مالك و صاحب چيزى است كه به تربيت و اصلاح آن مى پردازد و كلمه «ربيبه» كه به دختر همسر انسان گفته مى شود از همين جا گرفته شده است; زيرا او هر چند از شوهر ديگرى است ولى زير نظر پدر خوانده اش پرورش مى يابد.
اين كلمه به طور مطلق تنها به خدا گفته مى شود، و اگر به غير خدا اطلاق گردد حتماً به صورت اضافه است مثلاً مى گوئيم: رَبُّ الدّار: «صاحب خانه»، رَبُّ السَّفِيْنة: «صاحب كشتى».(5)
در تفسير «مجمع البيان» معنى ديگرى نيز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگى است كه فرمان او مطاع مى باشد، اما بعيد نيست هر دو معنى به يك اصل باز گردد.(6)
6 ـ كلمه «عالَمِين» جمع «عالم» است و عالم، به معنى مجموعه اى است از موجودات مختلف كه داراى صفات مشترك و يا زمان و مكان مشترك هستند، مثلاً مى گوئيم عالم انسان و عالم حيوان و عالم گياه، و يا مى گوئيم: عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم ديروز، بنابراين «عالم» خود به تنهائى معنى جمعى دارد و هنگامى كه به صورت «عالمين» جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى اين جهان است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: جمع با «ين» معمولاً براى جمع عاقل است در حالى كه همه عالم هاى اين جهان صاحبان عقل نيستند، به همين دليل بعضى از مفسران كلمه «عالمين» را در اينجا اشاره به گروه ها و مجموعه هائى از صاحبان عقل مى دانند مانند فرشتگان و انسان ها و جن.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمع به خاطر تغليب باشد (منظور از تغليب اين است كه مجموعه اى از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصيف كنيم).
7 ـ نويسنده تفسير «المنار» مى گويد: از جدّ ما امام صادق(عليه السلام) كه رضوان خدا بر او باد چنين نقل شده كه مراد از «عالمين» تنها انسان ها هستند.(7)
سپس اضافه مى كند: در قرآن نيز «عالمين» به همين معنا آمده است مانند: لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً: «خداوند قرآن را بر بنده اش فرستاد تا جهانيان را انذار كند».(8)-(9)
ولى اگر موارد استعمال عالمين را در قرآن در نظر بگيريم خواهيم ديد هر چند كلمه «عالمين» در بسيارى از آيات قرآن به معنى انسان ها آمده است ولى در پاره اى از موارد معنى وسيع ترى دارد، كه انسان ها و موجودات ديگر جهان را در بر مى گيرد، مانند: فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الأَرْضِ رَبِّ الْعالَمين: «ستايش مخصوص خدا است كه مالك و پروردگار آسمان ها و زمين، مالك و پروردگار جهانيان است».(10)
و مانند: قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: «فرعون گفت پروردگار عالميان چيست؟ * موسى در پاسخ گفت پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان اين دو است».(11)
جالب اين كه در روايتى كه صدوق در كتاب «عيون الاخبار» از على(عليه السلام)نقل كرده چنين مى خوانيم: امام(عليه السلام) در ضمن تفسير آيه «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» فرمود: رَبِّ الْعالَمِينَ هُمُ الْجَماعاتُ، مِنْ كُلِّ مَخْلُوق مِنَ الْجَماداتِ وَ الْحَيَواناتِ: «ربّ العالمين اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات بى جان و جاندار».(12)
اما اشتباه نشود در ميان اين روايات تضادى وجود ندارد، زيرا اگر چه كلمه «عالمين» مفهومش گسترده و وسيع است، ولى از آنجا كه گل سر سبد مجموعه موجودات جهان «انسان» مى باشد، گاهى انگشت مخصوصاً روى او گذارده مى شود، و بقيه را تابع و در سايه او مى بيند، بنابراين اگر در روايت امام(عليه السلام) تفسير به انسان ها شده به خاطر آن است كه هدف اصلى در اين مجموعه بزرگ انسان ها هستند.
8 ـ اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى، عالم را به دو گونه تقسيم كرده اند: عالم كبير و عالم صغير، و منظورشان از عالم صغير وجود يك انسان است، چرا كه وجود يك انسان خود به تنهائى مجموعه اى است از نيروهاى مختلفى كه حاكم بر اين عالم بزرگ مى باشد، و در حقيقت انسان، نمونه بردارى از همه جهان است.
آنچه سبب مى شود كه مخصوصاً ما روى مفهوم وسيع عالم تكيه كنيم آن است كه بعد از جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ» آمده در اين جمله همه حمد و ستايش را مخصوص خدا مى شمريم، سپس «رب العالمين» را به منزله دليلى بر آن ذكر مى كنيم، مى گوئيم: همه ستايش ها مخصوص او است; چرا كه هر كمالى و هر نعمتى و هر موهبتى كه در جهان وجود دارد مالك، صاحب و پروردگارش او مى باشد.
* * *
 
نكته ها:
 
1 ـ خط سرخ بر همه «ربّ النوع ها»
مطالعه تاريخ اديان و مذاهب نشان مى دهد: منحرفان از خط توحيد راستين، همواره براى اين جهان ربّ النوع هائى قائل بودند، سرچشمه اين تفكر غلط اين بوده كه گمان مى كردند هر يك از انواع موجودات نياز به ربّ النوع مستقلى دارد كه آن نوع را تربيت و رهبرى كند، گويا خدا را كافى براى تربيت اين انواع نمى دانستند!.
حتى براى امورى همانند عشق، عقل، تجارت، جنگ و شكار ربّ النوعى قائل بودند، از جمله «يونانيان» دوازده خداى بزرگ (ربّ النوع) را پرستش مى كردند كه به پندار آنها بر فراز قله «المپ» بزم خدائى دائر ساخته، و هر يك مظهر يكى از صفات آدمى بودند!(13)
در «كلده» پايتخت كشور «آشور» به ربّ النوع آب، ربّ النوع ماه، ربّ النوع خورشيد، و ربّ النوع زهره قائل بودند، و هر كدام را به نامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها «ماردوك» را ربّ الارباب مى شمردند.
در «روم» نيز خدايان متعدد رواج داشت، و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواع شايد از همه جا داغ تر بود.
آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت، كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند (; چرا كه دل خوشى از حكومتشان نداشتند!).
عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت، و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه «دَرِ خانه» داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه خانه نيز هر يك ربّ النوعى داشتند!
به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه رومى ها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنان كه يكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود: تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه در معابر و محافل فراوان تر از افراد ملت مى باشند!
از اين خدايان مى توان ربّ النوع كشاورزى، ربّ النوع آشپزخانه، و ربّ النوع انبار غذا، ربّ النوع خانه، ربّ النوع شعله گاز، ربّ النوع آتش، ربّ النوع ميوه ها، ربّ النوع درو، ربّ النوع درخت تاك، ربّ النوع جنگل، ربّ النوع حريق و ربّ النوع دروازه بزرگ رم، و ربّ النوع آتشكده ملى را نام برد.(14)
كوتاه سخن اين كه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده است همان طور كه الآن هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده.
در عصر نزول قرآن نيز بت هاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه يا قسمتى از آنها جانشين ربّ النوع هاى پيشين بودند.
از همه گذشته، گاهى بشر را نيز عملاً ربّ خود قرار مى دادند، چنان كه قرآن در نكوهش مردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود مى دانستند مى گويد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه: «آنها احبار و رهبان هايشان را ارباب به جاى خدا مى دانستند».(15)
به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اين كه انسان را به انحطاط عقلى مى كشانيد، مايه تفرقه، تشتت و پراكندگى است، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آن برخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از «بسم اللّه» نخستين آيه اى كه در قرآن نازل شده، در همين رابطه است «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» همه ستايش ها مخصوص خداوندى است كه «ربّ» همه جهانيان است.
و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام ربّ النوع ها مى كشد و آنها را به وادى عدم، همان جا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گل هاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحاد را به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اين كه: همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه «اللّه» خداوند يگانه اى كه مالك و ربّ، سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموش نكنند و در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.
* * *
 
2 ـ پرورش الهى راه خداشناسى!
گر چه كلمه «ربّ» همان گونه كه گفتيم در اصل، به معنى مالك و صاحب است، ولى نه هر صاحبى، بلكه صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود.
دقت در سير تكاملى موجودات زنده، تحول و دگرگونى هاى موجودات بى جان، و فراهم آمدن زمينه هاى تربيت موجودات، و ريزه كارى هائى كه در هر يك از اين قسمت ها نهفته شده است يكى از بهترين طرق خداشناسى است.
هماهنگى هائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالباً بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد، يكى از نمونه هاى زنده آن است.
فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان در برابر آن به پاخيزيم، در يك لحظه كوتاه، فرمانى هماهنگ به تمام ارگان هاى بدن ما ـ به صورت ناآگاه ـ صادر مى شود، بلافاصله، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شديد مى شود، تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريق خون به طور فراوان به تمام سلول ها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركت بيشتر مى شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى كند، احساس گرسنگى به كلّى فراموش مى شود.
چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس، با اين سرعت، در ميان تمام ذرات وجود انسان، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه خداوند عالم و قادر ممكن است؟!
آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه به خواست خدا هر كدام در جاى خود خواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند.



1 ـ البته «شكر» از يك نظر، عموميت بيشترى دارد; چرا كه شكر گاهى با زبان است و گاه با عمل، در حالى كه حمد و مدح معمولاً با زبان است.
2 ـ سجده، آيه 7.
3 ـ هود، آيه 6.
4 ـ يونس، آيه 10.
5 ـ «قاموس اللغة»، و «مفردات راغب»، و تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «البيان».
6 ـ بايد توجه داشت «ربّ» از ماده «ربب» است نه از ماده «ربو» و به اصطلاح مضاعف است نه ناقص، ولى در معنى اصلى رب مفهوم پرورش و تربيت افتاده است و لذا در فارسى معمولاً آن را به عنوان پروردگار ترجمه مى كنند (دقت كنيد).
7 ـ «مفردات راغب»، ماده «علم» ـ «تاج العروس»، جلد 8، صفحه 407، ماده «علم» (مكتبة الحياة).
8 ـ فرقان، آيه 1.
9 ـ تفسير «المنار»، جلد 1، صفحه 51.
10 ـ جاثيه، آيه 36.
11 ـ شعراء، آيات 23 و 24.
12 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 17 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 224 ـ «عيون اخبار الرضا»، جلد 2، صفحه 254، مؤسسه اعلمى (جلد 1، صفحه 282، انتشارات جهان).
13 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 202.
14 ـ تاريخ «آلبر ماله»، جلد اول، فصل چهارم، تاريخ «رم».
15 ـ توبه، آيه 31.Scroll upScroll down در حال جستجوي اطلاعات. لطفا کمي صبر کنيد. جهان غرق رحمت او است
بعد از «بسم اللّه» كه آغازگر سوره بود، نخستين وظيفه بندگان آن است كه به ياد مبدأ بزرگ عالم هستى و نعمت هاى بى پايانش بيفتند، همان نعمت هاى فراوانى كه سراسر وجود ما را احاطه كرده و راهنماى ما در شناخت پروردگار و هم انگيزه ما در راه عبوديت است.
اين كه مى گوئيم: انگيزه، به خاطر آن است كه هر انسانى به هنگامى كه نعمتى به او مى رسد فوراً مى خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخيزد و حق شكر او را ادا كند.
به همين جهت علماى علم كلام (عقائد) در نخستين بحث اين علم، كه سخن از انگيزه هاى خداشناسى به ميان مى آيد «وجوب شكر منعم» را كه يك فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگيزه خداشناسى، يادآور مى شوند.
و اين كه مى گوئيم: راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمت هاى او است، به خاطر آن است كه بهترين و جامع ترين راه براى شناخت مبدأ، مطالعه در اسرار آفرينش، رازهاى خلقت و مخصوصاً وجود نعمت ها در رابطه با زندگى انسان ها است.
به اين دو دليل سوره «فاتحة الكتاب» با اين جمله شروع مى شود: «ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ).
براى پى بردن به عمق و عظمت اين جمله لازم است، به تفاوت ميان «حمد»، «مدح» و «شكر» و نتايج آن توجه شود:
1 ـ «حمد» در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى را انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است، ما او را حمد و ستايش مى گوئيم.
ولى «مدح» به معنى هر گونه ستايش است، خواه در برابر يك امر اختيارى باشد يا غير اختيارى، فى المثل تعريفى را كه از يك گوهر گران بها مى كنيم، عرب آن را «مدح» مى نامد، و به تعبير ديگر مفهوم مدح، عام است در حالى كه مفهوم حمد خاص مى باشد.
اما مفهوم «شكر» از همه اينها محدودتر است، تنها در برابر نعمت هائى شكر و سپاس مى گوئيم كه از ديگرى با ميل و اراده او به ما رسيده است(1) و اگر به اين نكته توجه كنيم كه الف و لام «الحمد» به اصطلاح «الف و لام جنس» است و در اينجا معنى عموميت را مى بخشد، چنين نتيجه مى گيريم كه هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
حتى هر انسانى كه سرچشمه خير و بركتى است.
هر پيامبر و رهبر الهى كه نور هدايت در دل ها مى پاشد.
هر معلمى كه تعليم مى دهد.
هر شخص سخاوتمندى كه بخشش مى كند.
و هر طبيبى كه مرهمى بر زخم جانكاهى مى نهد، ستايش آنها از ستايش خدا سرچشمه مى گيرد; چرا كه همه اين مواهب در اصل از ناحيه ذات پاك او است، و يا به تعبير ديگر حمد اينها، حمد خدا، و ستايش اينها ستايشى براى او است.
و نيز اگر خورشيد نورافشانى مى كند، ابرها باران مى بارند، و زمين بركاتش را به ما تحويل مى دهد، اينها نيز همه از ناحيه او است، بنابراين تمام حمدها به او بر مى گردد.
و به تعبير ديگر جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»، اشاره اى است هم به توحيد ذات و هم صفات و هم افعال (دقت كنيد).
2 ـ اصولاً توصيف «اللّه» در اينجا به «رَبِّ الْعالَمينَ »، در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گوئى كسى سؤال مى كند: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى شود: براى اين كه او رَبِّ الْعالَمينَ و پروردگار جهانيان است.
قرآن مجيد مى گويد: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ: «خداوند كسى است كه آفرينش هر چيزى را به بهترين صورت انجام داد».(2)
و نيز مى گويد: وَ ما مِنْ دَابَّة فِي الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها: «هر جنبنده اى در زمين است روزيش بر خدا است».(3)
3 ـ از كلمه «حمد» اين نكته نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند همه اين مواهب و نيكى ها را با اراده و اختيار خود، ايجاد كرده است، بر ضد گفته آنان كه خدا را همانند خورشيد يك مبدأ مجبور فيض بخش مى دانند.
4 ـ جالب اين كه «حمد» تنها در آغاز كار نيست، بلكه پايان كارها نيز چنان كه قرآن به ما تعليم مى دهد، با حمد خدا خواهد بود.
در مورد بهشتيان مى خوانيم: دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين: «سخن آنها در بهشت نخست، منزه شمردن خداوند از هر عيب و نقص، تحيت آنها سلام، و آخرين سخنشان الحمد للّه رب العالمين است».(4)
5 ـ اما كلمه «ربّ» در اصل به معنى مالك و صاحب چيزى است كه به تربيت و اصلاح آن مى پردازد و كلمه «ربيبه» كه به دختر همسر انسان گفته مى شود از همين جا گرفته شده است; زيرا او هر چند از شوهر ديگرى است ولى زير نظر پدر خوانده اش پرورش مى يابد.
اين كلمه به طور مطلق تنها به خدا گفته مى شود، و اگر به غير خدا اطلاق گردد حتماً به صورت اضافه است مثلاً مى گوئيم: رَبُّ الدّار: «صاحب خانه»، رَبُّ السَّفِيْنة: «صاحب كشتى».(5)
در تفسير «مجمع البيان» معنى ديگرى نيز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگى است كه فرمان او مطاع مى باشد، اما بعيد نيست هر دو معنى به يك اصل باز گردد.(6)
6 ـ كلمه «عالَمِين» جمع «عالم» است و عالم، به معنى مجموعه اى است از موجودات مختلف كه داراى صفات مشترك و يا زمان و مكان مشترك هستند، مثلاً مى گوئيم عالم انسان و عالم حيوان و عالم گياه، و يا مى گوئيم: عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم ديروز، بنابراين «عالم» خود به تنهائى معنى جمعى دارد و هنگامى كه به صورت «عالمين» جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى اين جهان است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: جمع با «ين» معمولاً براى جمع عاقل است در حالى كه همه عالم هاى اين جهان صاحبان عقل نيستند، به همين دليل بعضى از مفسران كلمه «عالمين» را در اينجا اشاره به گروه ها و مجموعه هائى از صاحبان عقل مى دانند مانند فرشتگان و انسان ها و جن.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمع به خاطر تغليب باشد (منظور از تغليب اين است كه مجموعه اى از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصيف كنيم).
7 ـ نويسنده تفسير «المنار» مى گويد: از جدّ ما امام صادق(عليه السلام) كه رضوان خدا بر او باد چنين نقل شده كه مراد از «عالمين» تنها انسان ها هستند.(7)
سپس اضافه مى كند: در قرآن نيز «عالمين» به همين معنا آمده است مانند: لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً: «خداوند قرآن را بر بنده اش فرستاد تا جهانيان را انذار كند».(8)-(9)
ولى اگر موارد استعمال عالمين را در قرآن در نظر بگيريم خواهيم ديد هر چند كلمه «عالمين» در بسيارى از آيات قرآن به معنى انسان ها آمده است ولى در پاره اى از موارد معنى وسيع ترى دارد، كه انسان ها و موجودات ديگر جهان را در بر مى گيرد، مانند: فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الأَرْضِ رَبِّ الْعالَمين: «ستايش مخصوص خدا است كه مالك و پروردگار آسمان ها و زمين، مالك و پروردگار جهانيان است».(10)
و مانند: قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: «فرعون گفت پروردگار عالميان چيست؟ * موسى در پاسخ گفت پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان اين دو است».(11)
جالب اين كه در روايتى كه صدوق در كتاب «عيون الاخبار» از على(عليه السلام)نقل كرده چنين مى خوانيم: امام(عليه السلام) در ضمن تفسير آيه «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» فرمود: رَبِّ الْعالَمِينَ هُمُ الْجَماعاتُ، مِنْ كُلِّ مَخْلُوق مِنَ الْجَماداتِ وَ الْحَيَواناتِ: «ربّ العالمين اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات بى جان و جاندار».(12)
اما اشتباه نشود در ميان اين روايات تضادى وجود ندارد، زيرا اگر چه كلمه «عالمين» مفهومش گسترده و وسيع است، ولى از آنجا كه گل سر سبد مجموعه موجودات جهان «انسان» مى باشد، گاهى انگشت مخصوصاً روى او گذارده مى شود، و بقيه را تابع و در سايه او مى بيند، بنابراين اگر در روايت امام(عليه السلام) تفسير به انسان ها شده به خاطر آن است كه هدف اصلى در اين مجموعه بزرگ انسان ها هستند.
8 ـ اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى، عالم را به دو گونه تقسيم كرده اند: عالم كبير و عالم صغير، و منظورشان از عالم صغير وجود يك انسان است، چرا كه وجود يك انسان خود به تنهائى مجموعه اى است از نيروهاى مختلفى كه حاكم بر اين عالم بزرگ مى باشد، و در حقيقت انسان، نمونه بردارى از همه جهان است.
آنچه سبب مى شود كه مخصوصاً ما روى مفهوم وسيع عالم تكيه كنيم آن است كه بعد از جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ» آمده در اين جمله همه حمد و ستايش را مخصوص خدا مى شمريم، سپس «رب العالمين» را به منزله دليلى بر آن ذكر مى كنيم، مى گوئيم: همه ستايش ها مخصوص او است; چرا كه هر كمالى و هر نعمتى و هر موهبتى كه در جهان وجود دارد مالك، صاحب و پروردگارش او مى باشد.
* * *
 
نكته ها:
 
1 ـ خط سرخ بر همه «ربّ النوع ها»
مطالعه تاريخ اديان و مذاهب نشان مى دهد: منحرفان از خط توحيد راستين، همواره براى اين جهان ربّ النوع هائى قائل بودند، سرچشمه اين تفكر غلط اين بوده كه گمان مى كردند هر يك از انواع موجودات نياز به ربّ النوع مستقلى دارد كه آن نوع را تربيت و رهبرى كند، گويا خدا را كافى براى تربيت اين انواع نمى دانستند!.
حتى براى امورى همانند عشق، عقل، تجارت، جنگ و شكار ربّ النوعى قائل بودند، از جمله «يونانيان» دوازده خداى بزرگ (ربّ النوع) را پرستش مى كردند كه به پندار آنها بر فراز قله «المپ» بزم خدائى دائر ساخته، و هر يك مظهر يكى از صفات آدمى بودند!(13)
در «كلده» پايتخت كشور «آشور» به ربّ النوع آب، ربّ النوع ماه، ربّ النوع خورشيد، و ربّ النوع زهره قائل بودند، و هر كدام را به نامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها «ماردوك» را ربّ الارباب مى شمردند.
در «روم» نيز خدايان متعدد رواج داشت، و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواع شايد از همه جا داغ تر بود.
آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت، كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند (; چرا كه دل خوشى از حكومتشان نداشتند!).
عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت، و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه «دَرِ خانه» داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه خانه نيز هر يك ربّ النوعى داشتند!
به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه رومى ها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنان كه يكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود: تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه در معابر و محافل فراوان تر از افراد ملت مى باشند!
از اين خدايان مى توان ربّ النوع كشاورزى، ربّ النوع آشپزخانه، و ربّ النوع انبار غذا، ربّ النوع خانه، ربّ النوع شعله گاز، ربّ النوع آتش، ربّ النوع ميوه ها، ربّ النوع درو، ربّ النوع درخت تاك، ربّ النوع جنگل، ربّ النوع حريق و ربّ النوع دروازه بزرگ رم، و ربّ النوع آتشكده ملى را نام برد.(14)
كوتاه سخن اين كه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده است همان طور كه الآن هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده.
در عصر نزول قرآن نيز بت هاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه يا قسمتى از آنها جانشين ربّ النوع هاى پيشين بودند.
از همه گذشته، گاهى بشر را نيز عملاً ربّ خود قرار مى دادند، چنان كه قرآن در نكوهش مردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود مى دانستند مى گويد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه: «آنها احبار و رهبان هايشان را ارباب به جاى خدا مى دانستند».(15)
به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اين كه انسان را به انحطاط عقلى مى كشانيد، مايه تفرقه، تشتت و پراكندگى است، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آن برخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از «بسم اللّه» نخستين آيه اى كه در قرآن نازل شده، در همين رابطه است «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» همه ستايش ها مخصوص خداوندى است كه «ربّ» همه جهانيان است.
و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام ربّ النوع ها مى كشد و آنها را به وادى عدم، همان جا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گل هاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحاد را به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اين كه: همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه «اللّه» خداوند يگانه اى كه مالك و ربّ، سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموش نكنند و در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.
* * *
 
2 ـ پرورش الهى راه خداشناسى!
گر چه كلمه «ربّ» همان گونه كه گفتيم در اصل، به معنى مالك و صاحب است، ولى نه هر صاحبى، بلكه صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود.
دقت در سير تكاملى موجودات زنده، تحول و دگرگونى هاى موجودات بى جان، و فراهم آمدن زمينه هاى تربيت موجودات، و ريزه كارى هائى كه در هر يك از اين قسمت ها نهفته شده است يكى از بهترين طرق خداشناسى است.
هماهنگى هائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالباً بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد، يكى از نمونه هاى زنده آن است.
فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان در برابر آن به پاخيزيم، در يك لحظه كوتاه، فرمانى هماهنگ به تمام ارگان هاى بدن ما ـ به صورت ناآگاه ـ صادر مى شود، بلافاصله، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شديد مى شود، تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريق خون به طور فراوان به تمام سلول ها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركت بيشتر مى شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى كند، احساس گرسنگى به كلّى فراموش مى شود.
چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس، با اين سرعت، در ميان تمام ذرات وجود انسان، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه خداوند عالم و قادر ممكن است؟!
آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه به خواست خدا هر كدام در جاى خود خواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند.



1 ـ البته «شكر» از يك نظر، عموميت بيشترى دارد; چرا كه شكر گاهى با زبان است و گاه با عمل، در حالى كه حمد و مدح معمولاً با زبان است.
2 ـ سجده، آيه 7.
3 ـ هود، آيه 6.
4 ـ يونس، آيه 10.
5 ـ «قاموس اللغة»، و «مفردات راغب»، و تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «البيان».
6 ـ بايد توجه داشت «ربّ» از ماده «ربب» است نه از ماده «ربو» و به اصطلاح مضاعف است نه ناقص، ولى در معنى اصلى رب مفهوم پرورش و تربيت افتاده است و لذا در فارسى معمولاً آن را به عنوان پروردگار ترجمه مى كنند (دقت كنيد).
7 ـ «مفردات راغب»، ماده «علم» ـ «تاج العروس»، جلد 8، صفحه 407، ماده «علم» (مكتبة الحياة).
8 ـ فرقان، آيه 1.
9 ـ تفسير «المنار»، جلد 1، صفحه 51.
10 ـ جاثيه، آيه 36.
11 ـ شعراء، آيات 23 و 24.
12 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 17 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 224 ـ «عيون اخبار الرضا»، جلد 2، صفحه 254، مؤسسه اعلمى (جلد 1، صفحه 282، انتشارات جهان).
13 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 202.
14 ـ تاريخ «آلبر ماله»، جلد اول، فصل چهارم، تاريخ «رم».
15 ـ توبه، آيه 31.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها