ای بارگاه قدس جهان را تو زیوری
از عرش و فرش و کرسی و قلم , سری
ای شهر افتخار چه نوری ست در دلت ؟
ای تربت علی ز چه اینسان معطری ؟
ای شیر حق شراره ی مطلق چه آیتی ؟
حقی عیان و جلوه ی حق را تو مظهری
تو مظهر جلالی و تو مبداء وجود
آئینه ی تمام نمای پیمبری
هر لحظه زندگی تو باشد حکایتی
نام تو هست زینت هر لوح و دفتری
از راه دور آمده ام بس امیدوار
دانی که نیست جز تو مرا یار و یاور
ای قبله ی مراد من ای شاه اولیا
اذنی که تا بخاک تو سایم دمی سری
گر سوزیم بسوز و و گر بخشیم به بخش
تو ذات بی زوال خداوند اکبری