به دنبال زاهد
. پادشاهی را مهمی پیش آمد که با قدرت پادشاهی مشکلش حل نمی شد. نذر کرد که چون آن مهم حل شود، فلان مبلغ به زاهدان و مردان متّقی دهد
.بعد از مدتی مشکل برطرف شد. مبلغ نذر خود را به یکی از وزرا داد و گفت: این را بین زاهدان تقسیم کن
.وزیر مبلغ را گرفت و از صبح تا شام در شهر گشت و کسی را به این منظور نیافت
!شاه با تعجب به او گفت: تا آن جا که من اطلاع دارم بیش از یکصد زاهد در شهر وجود دارد، چه شد که نتوانستی حتی یکی از آن ها را بیابی؟
. وزیر در پاسخ گفت: ای پادشاه! آن که زاهد است، زر نستاند، و آن که ستاند زاهد نیست
زاهـد که درم گرفت و دینار .......... رو زاهد دیگری به دست آر
سعدی