سبک زندگی؛ مولود و زاییدهی جهانبینی
دوشنبه 4 آذر 1392 10:36 AM
شیوهی زندگی انسانها تحت تأثیر عوامل متنوع و متعددی است. از محیط و جامعه و هنجارهای اجتماعی تا باورها و گرایشهای فردی، همگی عوامل مؤثر بر شیوهی زندگی آدمی هستند. در میان این عوامل گوناگون، یک عامل به لحاظ منطقی، نقش مهمتری را در شکل دادن به شیوهی زندگی و مشی انسان ایفا مینماید. جهانبینی، مهمترین عامل اثرگذار بر مشی و شیوهی زندگی انسان به لحاظ منطقی است.
مقدمه و نسبت جهانبینی و سبک زندگی
اینکه یک فرد چه نگاهی به جهان (عالم وجود) دارد و در مورد آن چگونه میاندیشد نقش مهم و مؤثری در شکل دادن شیوهی زندگی و مشی او در زندگی خواهد داشت. البته باید تأکید کرد که اثرگذاری جهانبینی بر شیوهی زندگی انسان، در سطح منطقی بسیار پررنگ و مؤثر است و این یعنی اینکه لزوماً انسانها سیر منطقی حرکت از جهانبینی به انتخاب شیوهی زندگی را طی نمیکنند؛ اما با تحلیلمیتوان نشان داد که جهانبینی عامل مؤثر و تعیینکننده در زندگی انسانی است که در این رابطه در ادامه بیشتر سخن خواهیم گفت.
جهانبینی حوزهی بسیار وسیع و گستردهای است. اینکه انسان نسبت به عالم وجود، چه اموری را حقیقی میداند و کدام امور را نه و اینکه نسبت و جایگاه امور مختلف در جهان را نسبت به یکدیگر و نسبت به خودش چطور مییابد تا اینکه حقیقت هر یک از امور عالم را چه میبیند و همین طور تأثیر امور مختلف بر یکدیگر و بر خود را چگونه میبیند، مواردی هستند که سبب گستردگی و وسعت دامنهی جهانبینی میشوند. |
---|
جهانبینی، تلقی انسان از عالم وجود است. جهانبینی نشان میدهد که در نگاه انسان چه اموری در جهان حقیقیاند و کدام نه، جایگاه امور واقعی نسبت به یکدیگر و نسبت به خود انسان چگونه است، چه اموری ارزشمند هستند و چه مواردی بیارزش.
به گفتهی شهید مطهری: «یک مسلک و یک فلسفهی زندگی، خواهناخواه بر نوعی اعتقاد و بینش و ارزیابی دربارهی هستی و بر یک نوع تفسیر و تحلیل از جهان مبتنی است. نوع برداشت و طرز تفکری که یک مکتب دربارهی جهان و هستی عرضه میدارد، زیرساز و تکیهگاه فکری آن مکتب به شمار میرود.
این زیرساز و تکیهگاه اصطلاحاً جهانبینی نامیده میشود. همهی دینها و آیینها و همهی مکتبها و فلسفههای اجتماعی متکی بر نوعی جهانبینی بوده است. هدفهایی که یک مکتب عرضه میدارد و به تعقیب آنها دعوت میکند و راه و روشهایی که تعیین میکند و باید و نبایدهایی که انشاء میکند و مسئولیتهایی که به وجود میآورد، همه به منزلهی نتایج لازم و ضروری جهانبینیای است که عرضه داشته است.» (جهانبینی توحیدی، نشر صدرا، ص 5)
بنا بر آنچه گفته شد، جهانبینی حوزهی بسیار وسیع و گستردهای است. اینکه انسان نسبت به عالم وجود، چه اموری را حقیقی میداند و کدام امور را نه و اینکه نسبت و جایگاه امور مختلف در جهان را نسبت به یکدیگر و نسبت به خودش چطور مییابد تا اینکه حقیقت هر یک از امور عالم را چه میبیند و همین طور تأثیر امور مختلف بر یکدیگر و بر خود را چگونه میبیند مواردی هستند که سبب گستردگی و وسعت دامنهی جهانبینی میشوند.
با توضیحاتی که بیان گردید، میتوان ادعا نمود که هر یک از مکاتب فلسفی و فکری و همچنین جریانهای اجتماعی مؤثر بر زندگی انسانها در طول تاریخ بشر حاوی و برگرفته از جهانبینی و تلقی خاصی از عالم بودهاند. برای مثال، میتوان در طول تاریخ به بزرگان و متفکرین مختلفی همچون افلاطون و ارسطو تا فارابی و ابنسینا و ابنعربی و ملاصدرا تا بیکن و گالیله و نیوتن و کنت و داروین و مارکس و... اشاره نمود.
هر یک از این افراد، که عامل شروع و ایجاد جریانی فکری و اجتماعیای بودهاند که شیوهی زندگی انسانها و تلقی آنها از جهان را تغییر داده است، دارای جهانبینی خاصی بودهاند و آنچه ایشان به عنوان نتایج فکر خود به جامعه عرضه کردهاند، ارتباط وثیقی با جهانبینی ایشان داشته است.
اما غیر از مقام ثبوت و منظر منطقی که جهانبینی نقش تعیینکنندهای در شیوهی زندگی یا گسترهای از شیوههای زندگی دارد، در واقع انسانها سیر منطقیای را طی نمیکنند که در ابتدا قائل به جهانبینی خاصی شوند و سپس بر اساس آن شیوهی زندگی خود را شکل دهند؛ بلکه عموماً انسانها تحت تأثیر گرایشها و انگیزهها، محیط و هنجارهای اجتماعی و دیگر مسائل در سبک زندگی خاصی قرار میگیرند، بیآنکه حتی خود آن را برگزیده باشند و در ادامه چنانچه باور و جهانبینی خاصی بیابند که با شیوهی زندگی آنها در تضاد باشد، ممکن است شیوهی زندگی خود را تغییر بدهند و شاید بتوان گفت که انسان آرمانی و مطلوب آن است که صرفاً بر اساس دانستهها و باورهای خود، که اهم آنها جهانبینی اوست، رفتار مینماید و شیوهی زندگی خود را تعیین میکند.
در واقع رابطهای دوطرفه میان رفتار و طرز زندگی یک فرد و باورهای او نسبت به جهان وجود دارد. در حقیقت همچنان که باور یک شخص در واقع بر زندگی و رفتار او اثرگذار است، رفتار او نیز در شکل دادن به باورهای او مؤثر خواهد بود. این مسئله بیش از آنکه جنبهی منطقی داشته باشد، جنبهی روانشناختی دارد و طبیعت انسان به گونهای است که سعی در توجیه رفتار خود و ادامه دادن آن دارد و چنانچه رفتار و سبک زندگی خاصی برای او منافعی داشته باشد یا ترک آن مضاری داشته باشد، این عاملی برای شکل دادن باورهای مناسب با این رفتار در فرد خواهد بود.
بنابراین اگرچه از منظر منطقی رابطهی میان جهانبینی و شیوهی زندگی انسانها یکطرفه است و جهانبینی است که شیوهی زندگی را تعیین مینماید، اما در واقع رابطهای دوطرفه میان این دو موضوع برقرار است؛ چنان که شیوهی زندگی خاص، باورهای انسان را به جهت خاصی هدایت مینماید و باورهای اساسی وی نیز بر هدایت او به سوی رفتار خاصی تأکید میورزد.
این نکات سبب میشود تا هنگام تحلیل سبک زندگی افراد درون جامعه، بتوان ریشههای منطقی و فلسفی آنها را، جدای از اینکه افرادی که در آن شیوهی زندگی رفتار مینمایند به آنها باور دارند یا خیر، بررسی نمود و همچنین بتوان تأثیر این باورها و جهانبینی شکلدهندهی آن شیوهی زندگی را بر باورهای بعدی افرادی که به آن شیوهی زندگی دلبسته هستند نیز ملاحظه و پیشبینی نمود.
موضوعات اساسی در جهانبینی
در میان امور و مسائل متنوع و گوناگون مربوط به جهانبینی، نگاه به چند مسئله و جایگاه آنها و نسبت آنها با یکدیگر در صدر موضوعات اساسی جهانبینی قرار دارد؛ چنان که تلقی انسان از این مسائل در شکل دادن نگاه وی به سایر حوزهها و شیوهی زندگی او اهمیت اساسی و کلیدی دارد و به علاوه ردپای این موضوعات و تأثیر نگاه به آنها را میتوان در مکاتب فکری مؤثر و موجود و جریانهای اجتماعی و فرهنگی مؤثر بر نوع زندگی انسانها ملاحظه نمود.
جهانبینی و باور به خداوند
نخستین مسئلهی اساسی در جهانبینی، خداوند است. نگاه انسان به خداوند و تلقی او از خداوند از چندین جهت حائز اهمیت است. اول آنکه خدا مبدأ و علت غایی عالم است و بدین ترتیب، باور به خداوند و وجود او در جهانبینی انسان، سبب وجود مبدأ و غایت برای عالم خواهد شد و این مسئله سبب میشود که عالم دارای مقصد و معنا باشد.
اگرچه باور به خداوند و نقش آن در جهانبینی انسان، دارای مراتب و وجوه گوناگونی است و نمیتوان به این موضوع به دید مطلق و صفر و یک نگریست. اعتقاد به خالقیت خداوند سبب میشود تا انسان جهان را دارای مبدأ مشخص و غایت و هدف تعیینشدهای بداند و بدین ترتیب، نگاه او به امور عالم نگاهی حسابشده و معنانگر است؛ در صورتی که چنانچه خداوند را خالق عالم ندانیم، جهان نه مبدأ مشخصی خواهد داشت و نه غایت و مقصد روشنی و در این صورت، جهان دیگر خود دارای معنایی نخواهد بود؛ چرا که وجود آن مربوط به عامل حکیم و شعورمندی نیست که آن را با هدفی روشن به وجود آورده باشد، بلکه عالم بیمعناست و نمیتوان در آن و نسبت امور آن با یکدیگر به دنبال معنا و حساب بود.
سطح دیگر نقش باور به خداوند در جهانبینی، غیر از شأن خالقیت، مسئلهی ارتباط خداوند با عالم و ربوبیت الهی است. چنانچه فردی به خالقیت خداوند اذعان داشته باشد، اما به ربوبیت او نه، ارتباط خدا و عالم را قطع نموده است و نقشی برای خداوند در امور عالم جز ایجاد آن قائل نیست و بنابراین نمیتوان انتظار امر و نهی از او داشت؛ چرا که ارتباط خداوند با عالم تنها در ایجاد آن بوده و در تدبیر امور عالم و تشریع قواعد زندگانی نقشی نخواهد داشت و بدین ترتیب، شیوهی زندگی ارتباطی با خداوند نخواهد داشت و صرفاً وجود عالم مربوط به اوست، اگرچه عالم معنادار و مقصددار است.
بنابراین در مورد نقش خداوند در جهانبینی میتوان وجوه مختلفی را فرض نمود؛ از باور به وجود خداوند به عنوان خالق تا باور به ربوبیت تکوینی او در عالم و نقش او در تدبیر و ادارهی امور عالم و تا ربوبیت تشریعی و نقش خداوند در تشریع احکام و باید و نبایدها و تعیین شیوهی زندگانی انسان که همگی تأثیرات مهم و اساسی در سایر ابعاد جهانبینی انسان و شیوهی زندگانی او خواهد داشت.
رابطهای دوطرفه میان رفتار و طرز زندگی یک فرد و باورهای او نسبت به جهان وجود دارد. در حقیقت همچنان که باور یک شخص در واقع بر زندگی و رفتار او اثرگذار است، رفتار او نیز در شکل دادن به باورهای او مؤثر خواهد بود. |
---|
جهانبینی و نگاه به انسان
دیگر موضوع اساسی در جهانبینی، نگاه به انسان است، اگرچه این موضوع ارتباط تنگاتنگی با موضوع پیشین، یعنی خداوند دارد. موضوع نگاه به انسان نیز وجوه مختلفی دارد. از منشأ وجود انسان، حقیقت وجودی او، نسبت و رابطهی او با طبیعت، غایت و مقصد انسان، سعادت انسان، حقوق و تکالیف انسان و... از اهم مواردی است که مربوط به نگاه به انسان در جهانبینی است و نتایج مهم و اساسی در شیوهی زندگانی او خواهد داشت. در مورد منشأ وجودی انسان، میتوان قائل به خلق شدن توسط خالق (خداوند) بود و یا به ایجاد انسان به صورت اتفاقی و طبیعی اعتقاد داشت. در باب حقیقت وجودی او، گسترهای بزرگ را میتوان تصور و حتی در میان متفکرین ملاحظه نمود؛ نفخه و روح الهی، شعور و فکر و منطق، اراده، حیوان ناطق، حیوان سیاسی و اجتماعی، مصرف و اقتصاد و پول، شهوت و قوهی جنسی و... در باب نسبت و ارتباط انسان با طبیعت میتوان انسان را مسیطر و مسلط بر طبیعت به نحو دلخواه دانست یا او را اسیر در طبیعت دانست که باید در حد ضرورت به آن مراجعه نمود و یا اینکه قواعد و حقوق و تکالیف متفاوتی نسبت به طبیعت را برای انسان در نظر گرفت.
جهانبینی و نگاه به طبیعت
اما موضوع دیگری که در جهانبینی نقشی تعیینکننده دارد نگاه به طبیعت است. اینکه آیا طبیعت صرفاً مادی است یا خیر؟ و یا اینکه آیا عوامل مؤثر بر امور طبیعی صرفاً مادی و فیزیکی هستند یا اینکه عوامل غیرفیزیکی و غیرمادی نیز در امور مربوط به طبیعت نقش دارند؟ آیا طبیعت حقوق خاصی دارد یا خیر؟ از جمله مسائل مهم در جهانبینی است که نقشی تعیینکننده و اثرگذار بر نحلههای فکری و شیوهی زندگانی خواهد داشت.
بنابراین سه موضوع خدا، انسان و طبیعت و نسبت و رابطهی آنها با یکدیگر، جزء اصلیترین مسائل مربوط به جهانبینی هستند و میتوان نگاه به این سه موضوع را در مکاتب فکری و جریانساز مختلف، که زمینهساز شیوههای زندگی گوناگون شدهاند، بررسی نمود و ملاحظه کرد.
نگاهی به جهانبینیهای مهم رایج
شیوهی زندگی کنونی مردم جامعه، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، ناشی از جهانبینیهایی است که چنین شیوههای زندگی را به وجود آوردهاند. از مهمترین جهانبینیهایی که امروز بر شیوهی زندگی مردم و جامعه مؤثرند، میتوان از جهانبینی طبیعتگرا، انسانگرا و الهی نام برد که در ادامه به طور مجمل نسبت این جهانبینیها با موضوعات مطرحشده بیان و توضیحی در رابطه با هر یک ارائه خواهد شد تا در ادامهی این نوشته وارد بیان عمیقتر این جهانبینیها و نسبت آنها با رفتارهای امروزین انسانها شویم.
جهانبینی الهی: در جهانبینی الهی که مرجع فهم آن قرآن و متون دینی است، خداوند نه تنها مبدأ و خالق عالم است، بلکه رب عالم و تدبیرکنندهی امور عالم نیز هست و مالکیت حقیقی همهی امور با اوست و بنابراین تنها او حق وضع قوانین و باید و نباید را دارد: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ» (اعراف، 54)
طبیعت نیز مخلوق اوست و طبق آیهی عظمت و حکمت او، طبیعت با قدرت و حکمت الهی بنا شده است و هر امری در طبیعت با هدف و حکمت خاصی ایجاد شده و نظم یافته است: «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتی تَجْری فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْریفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (بقره، 164)
همچنین طبیعت منحصر به ماده و امور مادی نیست، بلکه به زبان قرآن، علاوه بر عالم شهادت که قابل رؤیت با حواس فیزیکی است، عالم غیب نیز موجود است و در تأثیر و تأثر با عالم شهادت قرار دارد: «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» (بقره، 3) «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف، 188)
و اما در مورد انسان، در این جهانبینی، انسان با هدف جانشینی خداوند بر زمین خلق شده است و خداوند از روح خود در او دمیده است و بنابراین انسان علاوه بر جنبهی مادی و طبیعی خود، جنبهای از روح الهی و مقدس را نیز با خود دارد:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (بقره، 30) «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ» (ص، 72)
سعادت انسان در این جهانبینی تقرب به خداست و کمال وجودی انسان در آن است که هر چه بیشتر به صفات خداوند نزدیک گردد و راه این نزدیکی، بندگی و انجام اوامر الهی است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات، 56)
نسبت انسان و طبیعت نیز در این جهانبینی مشخص و معین گردیده است که اگرچه طبیعت را خداوند مسخر انسان گردانیده است، اما او حق ندارد هر رفتاری با طبیعت انجام دهد، بلکه قواعد و حدود مشخصی در رابطهی او با طبیعت وضع گردیده است.
همچنین اگرچه در این جهانبینی، دنیا و آخرت و ماده و معنا از هم جدا نیستند، اما آنچه اصیل است و باید هدف قرار گیرد، آخرت و معناست که سعادت حقیقی انسان در آن است و بنابراین جهت تمامی فعالیتهای انسان باید در جهت معنوی و به سوی رشد و تعالی روحی و معنوی باشد؛ اگرچه بستر آن عالم طبیعت نیز خواهد بود: «وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً» (اسراء، 19) «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (عنکبوت، 64)
جهانبینی طبیعتگرا: در این جهانبینی طبیعت همه چیز است، اگرچه شاید بتوان این نگاه را با نوعی خدای ساعتساز که محرک اول است و نقشی ابتدایی در ایجاد این جهان داشته است نیز جمع نمود. در این نگاه، جهان صرفاً همین طبیعت مادی است که مبدأ موجودات نیز خود اوست، طبیعت خودبنیاد است و نیازی به خالق یا تدبیرکننده ندارد.
بنابراین خداوند در این جهانبینی جایگاهی نخواهد داشت. اما انسان در این جهانبینی محصول عالم طبیعت بر اساس قواعد و اتفاقهای تصادفی است و پیدایش انسان و سایر موجودات در اثر تنازع برای بقا شکل گرفته است و در این میان، انسان دارای قوایی برای تسخیر عالم گردیده است. در این جهانبینی، تنها عوامل مؤثر بر امور طبیعی نیز امور مادی و فیزیکی است و هیچ جایی برای امور غیرمادی وجود ندارد. این جهانبینی را امروزه بعضاً «جهانبینی علمی» نیز میخوانند (Psillos & Curd، 2008، ص 1 تا 10).
اگرچه درست آن است که این جهانبینی، مادیگرا یا طبیعتگرا خوانده شود. آنچنان که راسل بیان کرده است، گاهی اوقات طبیعتگرایی جزء لاینفک جهانبینی علمی تلقی میشود (Stoljar، 2010، ص 3). البته این درست است که این نگاه به عالم در میان رشتههای علمی بسیار اثرگذار است و دانشمندان طبیعی نیز مستقیم یا غیرمستقیم، تعلقی به این جهانبینی دارند.
اگرچه هستند دانشمندانی که جهانبینی مادی ندارند، اما در هر حال، این جهانبینی اگر در حوزههای اصلی علوم طبیعی همچون فیزیک و زیستشناسی مسلط و غالب نباشد، جریان اصلی است. شناخت طبیعت در این جهانبینی حائز اهمیت اساسی است؛ چرا که آنچه اصالت دارد اصول و قواعد حاکم بر طبیعت است و با شناخت طبیعت میتوان زندگی بهتری داشت و پیشرفت نمود.
این نوع نگاه به عالم در اثر فعالیتهای دانشمندان غربی در طی قرون 17 تا 20 میلادی، به صورت جدی شکل گرفت و ترویج گردید (جهانبینی علمی، راسل، ترجمهی حسن منصور، نشر دانشگاه تهران، فصل اول). از مهمترین افرادی که در ترویج این جهانبینی نقش بسزایی داشتند میتوان نیوتن و داروین را نام برد که با بیان تئوریهای خود، در پی آن بودند تا توصیفی طبیعی از امور عالم فیزیک و عالم حیات ارائه دهند. این جهانبینی را امروزه با نامی تخصصیتر با عنوان «فیزیکالیسم» میتوان شناخت که بر اساس آن، آنچه وجود دارد و تأثیرگذار است تنها امور فیزیکی است.
جهانبینی انسانگرا: در جهانبینی انسانگرا، آنچه اصیل است و اهم، انسان، خواستهها و ادراکات اوست. این جهانبینی حوزهی وسیعی را شامل میشود؛ اما آنچه در آن مبنا و اصل است و مایهی وحدت تفاوتها، اصالت انسان است. حال در حوزهی معرفت و علم، ادراکات انسانی است که معیار حق و باطل و صدق و کذب است و شاید صدق و کذب و حق و باطل با انسان معنا میگردد.
در حوزهی اصول عملی و اخلاقی نیز معیارهای درونی انسان است که تعیینکننده است و کسی از بیرون حق امر و نهی به انسان را نخواهد داشت. از جمله افرادی که در شکلگیری و رشد این جهانبینی با همهی گستردگی آن نقش داشتهاند میتوان دکارت را نام برد که معیار صدق و کذب را ادراکات انسانی معرفی نمود و پس از آن، کانت که ذهن را به نوعی سازنده و شکلدهندهی جهانی که درک میکنیم دانست و در حوزهی اخلاق نیز معیارهای درونی انسانی را جایگزین معیارهای بیرونی و امر و نهیهای خارجی گرداند، اگرچه قائل به عمل اخلاقی بود. همچنین مکاتب روانشناختی فروید و یونگ را نیز نباید مورد غفلت قرار داد. (دریای ایمان، دان کیوپیت، ترجمهی حسن کامشاد، فصل 4 و 5).
در نوع جدید این جهانبینی نیز میتوان مکاتب اگزیستانسیالیسم را نام برد که اصالت انسان و وجود او در آنها معیار و موضوع توجه است. این جهانبینی نه طبیعت را در برابر انسان به رسمیت میشناسد و نه خدا را، بلکه به جای آنکه انسان را مخلوق و نتیجهی آنها بداند، آن دو را نتیجهی انسان میشمرد و بنابراین انسان آزادانه میتواند هر اقدامی را که میپسندد انجام دهد.
پینوشتها:
Psillos, S., & Curd, M. (Eds.). (2008). The Routledge companion to philosophy of science: Routledge.
Stoljar, D. (2010). Physicalism. New York: Routledge.
نیما نریمانی؛ دانشجوی ارشد فلسفهی علم
منبع: برهان