0

خبر زُهَرى و آنچه را كه مشاهده كرده از دلائل امام سجاد ع :

 
mohsen_alavi
mohsen_alavi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 8348
محل سکونت : تهران

خبر زُهَرى و آنچه را كه مشاهده كرده از دلائل امام سجاد ع :
جمعه 1 آذر 1392  9:37 PM


در ( حـديـقة الشّيعه ) است كه از معجزات حضرت على بن الحسين عليه السلام آن اسـت كـه ( كـشف الغمّه ) از شهاب زهرى نقل نموده كه گفت : عبدالملك مروان از شام بـه مـديـنـه فـرسـتـاد كـه آن حـضـرت را بـه شـام بـرنـد، و آن حـضـرت را در غل و زنجير كرده از مدينه بردند و موكلان بر او گماشتند، و من از موكلان التماس كردم كـه رخـصـت سـلام بـدهـنـد چـون بـه خـدمـتـش رسـيـدم و او را بـا غـل و زنـجـيـر ديـدم گـريـسـتـم و گـفـتـم دوسـت مـى دارم كـه ايـن غـل و زنـجير بر من باشد و شما را اين آزار نباشد، تبسم نموده فرمود كه اى زهرى ! تو را گـمـان آن اسـت كـه مـرا از ايـن غـل آزارى اسـت ، نـه چـنـيـن اسـت و دسـت و پـا را از غـل و زنـجـيـر بـيـرون آورده و گـفت چون شما را چنين چيزها پيش آيد عذاب خدا را به خاطر بـگـذرانـيـد و از آن انـديـشـه كـنـيـد و تـو را خـاطـر جـمـع بـاد كـه مـن بـيـش از دو منزل با اين جمع همراه نيستم .
پـس روز سـوم ديـدم كـه مـوكـلان سـراسيمه به مدينه برگشتند و از پى آن حضرت مى گـرديـدنـد و نـشـان نـمـى يـافـتـنـد و مى گفتند در دور او نشسته بوديم كه به يك بار غل و زنجير را ديدم بر جاى او است و او پيدا نيست ! پس من به شام رفتم و عبدالملك مروان را ديـدم از من احوال پرسيد آنچه ديده بودم نقل كردم گفت : واللّه كه همان روز كه پى او مى گشتند به خانه من آمد و به من خطاب نمود كه ما انا و انت ؛ يعنى تو را با من و مرا با تو چه كار است ؟ من گفتم : دوست مى دارم كه با من باشى . فرمود: من دوست نمى دارم كه بـا تـو بـاشـم و از پـيـش من بيرون رفت و به خدا قسم چنان هيبتى از او به من رسيد كه چون به خلوت آمدم جامه خود را ملوّث ديدم .
زهـرى گـويـد: مـن گـفـتـم كـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام بـه خـداى خـود مـشـغـول اسـت بـه او گـمـان بـد مـبـريـد. گـفـت : خـوشـا بـه حال كسى كه به شغل او مشغول است .(60)
در ( حـديـقة الشّيعه ) است كه از معجزات حضرت على بن الحسين عليه السلام آن اسـت كـه ( كـشف الغمّه ) از شهاب زهرى نقل نموده كه گفت : عبدالملك مروان از شام بـه مـديـنـه فـرسـتـاد كـه آن حـضـرت را بـه شـام بـرنـد، و آن حـضـرت را در غل و زنجير كرده از مدينه بردند و موكلان بر او گماشتند، و من از موكلان التماس كردم كـه رخـصـت سـلام بـدهـنـد چـون بـه خـدمـتـش رسـيـدم و او را بـا غـل و زنـجـيـر ديـدم گـريـسـتـم و گـفـتـم دوسـت مـى دارم كـه ايـن غـل و زنـجير بر من باشد و شما را اين آزار نباشد، تبسم نموده فرمود كه اى زهرى ! تو را گـمـان آن اسـت كـه مـرا از ايـن غـل آزارى اسـت ، نـه چـنـيـن اسـت و دسـت و پـا را از غـل و زنـجـيـر بـيـرون آورده و گـفت چون شما را چنين چيزها پيش آيد عذاب خدا را به خاطر بـگـذرانـيـد و از آن انـديـشـه كـنـيـد و تـو را خـاطـر جـمـع بـاد كـه مـن بـيـش از دو منزل با اين جمع همراه نيستم .
پـس روز سـوم ديـدم كـه مـوكـلان سـراسيمه به مدينه برگشتند و از پى آن حضرت مى گـرديـدنـد و نـشـان نـمـى يـافـتـنـد و مى گفتند در دور او نشسته بوديم كه به يك بار غل و زنجير را ديدم بر جاى او است و او پيدا نيست ! پس من به شام رفتم و عبدالملك مروان را ديـدم از من احوال پرسيد آنچه ديده بودم نقل كردم گفت : واللّه كه همان روز كه پى او مى گشتند به خانه من آمد و به من خطاب نمود كه ما انا و انت ؛ يعنى تو را با من و مرا با تو چه كار است ؟ من گفتم : دوست مى دارم كه با من باشى . فرمود: من دوست نمى دارم كه بـا تـو بـاشـم و از پـيـش من بيرون رفت و به خدا قسم چنان هيبتى از او به من رسيد كه چون به خلوت آمدم جامه خود را ملوّث ديدم .
زهـرى گـويـد: مـن گـفـتـم كـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام بـه خـداى خـود مـشـغـول اسـت بـه او گـمـان بـد مـبـريـد. گـفـت : خـوشـا بـه حال كسى كه به شغل او مشغول است .(60)

وبلاگ شیعه 12 امامی

 

خواهد آمد مرهم زخم علی(ع) در کوچه ها

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها