ديدار استاد سيد محمد حسينى قزوينى با شيخ محمد بن جميل زينو
پنج شنبه 30 آبان 1392 6:49 PM
شب بعد، مصادف با شب چهار شنبه، 15 ماه مبارك رمضان و 29 آبان بود. بعد از نماز تراويح به دفتر "الاتّصالات" رفته، و همراه آقاى شيخ محمد و سه نفر ديگر از دانشجويان و فارغ التحصيلان ام القرى، سوار ماشين شيخ محمد شده و به منزل آقاى زينو واقع در خيابان عزيزيّه، رفتيم.
تعدادى از علماى يمن نزد شيخ بودند و سؤالاتى از شيخ مىكردند و پاسخ او را به دقت مىنوشتند.
در آغاز ورود با استقبال خيلى گرم آقاى زينو مواجه شدم و يكى از تأليفات خود را به من داد و گفت: "روزى در مكه، يكى از علماى ايران را ديدم كه عدهاى اطرافش جمع شده و براى آنان صحبت مىكند.
و مقدارى شعر كه سروده خودش بود در اختيار من قرار داد و ديدم اشعار جالبى است در پايان اين كتابم آوردهام". و از من خواست كه آن اشعار را بخوانم.
من تمام اشعار را كه حدود دو صفحه كتاب بود خواندم و نسبت به بعضى از ابيات از من سؤالاتى نمود كه توضيح دادم و خوشحال شد.
سپس گفت: "چرا به ما وهابى مىگويند؟ با اينكه ما تابع محمد بن عبدالوهاب هستيم و على القاعده بايد به ما محمديه بگويند".
گفتم: "شايد بخاطر اينكه وهاب اسم خداوند تبارك و تعالى است".
خيلى خوشحال شد و با دست خود محكم به روى زانوى من زد و گفت: "بارك اللّه!"
سپس پرسيد: "چرا در "ايّاك نعبد" مفعول به فعل مقدم شده؟"
گفتم: "چون تقديم مفعول به فعل، دال بر حصر است".
باز خيلى خوشحال شد و دوباره با دست خود محكم به روى زانوى من زد وگفت: "بارك اللّه!"
گفتم: "يا شيخ! يك سرى سؤالاتى دارم كه اگر بخاطر آنها مرا متّهم به شرك و زندقه نكنيد، مطرح كنم".
خنديد و گفت: "چرا شما را متهم به شرك كنم؟"
گفتم: "چون بارها شده كه با برادران اهل سنّت بحث مىكنيم وقتى از پاسخ عاجز مىماند انسان را به شرك متهم مىكنند و يا شروع به اهانت مىكنند، و نمونه آن نيز در همين سفر اخير در مسجد النبوى براى من اتفاق افتاد".
سپس قضيه برخورد گذشته آن دو نفر در مسجد نبوى(ص) را براى او نقل كردم. خيلى ناراحت شد و گفت: "كار آنها زشت بوده و اين دور از شأن يك مسلمان است".
گفت: "شما هر سؤالى داريد بپرسيد من جواب مىگويم".
گفتم: "شما در يكى از كتابهايى كه براى من فرستاده بوديد در مورد توسل بحث كرديد و در رابطه با عدم جواز توسل فقط به يك روايت استناد كرديد و احاديث ديگر مرتبط با موضوع را نياوريد و اين دور از شأن تحقيق است".
گفت: "كدام روايت، مورد نظر شما است؟"
گفتم: "روايت عمر بن الخطاب كه از صحيح بخارى نقل نموده ايد:
"عن أنس رضى اللّه عنه أنّ عمر بن الخطاب كان إذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبد المطلب فقال: اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّنا صلى الله عليه وسلم فتسقينا، وإنّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّنا فاسقنا. صحيح بخارى: 4/ 209.