گروه فرهنگياجتماعي برهان/ ستار خالديان؛ معماري به عنوان بستر اتفاق زندگي بشر يكي از تأثيرگذارترين هنرها در جهت نماياندن فرهنگ عامه و الگوهاي ساختاري آن در هر دوره است و اين امر باعث انعكاس كليتي قابل بررسي و قضاوت از فرهنگ، تفكر و ناخودآگاه ملي، در معماري ميشود. اين قضاوت از طرف استفادهكنندگان محيط و نيز ساير ادوار تاريخي و فرهنگي نيز واقع ميشود. از طرفي، هنگامي كه جامعه همواره فضايي آشنا را تجربه كند، زمينهساز خودباوري ملي و شكوفايي بيشتر افراد خواهد شد. يادمان باشد معماري ملي بر اساس انديشهي فرهنگي جامعهي خود طوري شكل ميگيرد كه افراد در فضايي آشنا، به خودباوري ملي دست يابند. از طرفي همين معماري تشكيلدهندهي فرهنگي است كه در آن افراد بتوانند در بالندگي فرهنگي و پيشرفت آن نقش داشته باشند.
حال آيا معماري ملي كشور ما همگام و همسو با فرهنگ جامعهمان است؟ و آيا اين معماري معاصر در كشور ما فرهنگي اصيل و متناسب با روح و روان ما ايرانيان را رقم خواهد زد؟ در اين مقاله برآنيم تأثيرگذاري و تأثيرپذيري معماري و شهرسازي را از فرهنگ جامعه و برعكس، تأثير آن در روند توسعهي فرهنگ شهروندان را بررسي كنيم. گسست تاريخي روزگار معاصر از سير تكامل دستاوردهاي پيشينيان معماري، موجب پيدايش فضايي ناخوانا در شهرهاي معاصر شده است. اين ناخوانايي تا جايي پيش رفته است كه ديگر نميتوان رابطهاي منطقي با معماري گذشته برقرار كرد. گويي شاهكارهاي معماري ايراني در جاي ديگري ساخته شده يا به وسيلهي افرادي غيرايراني برپا گشته است كه تا اين حد با معماري معاصر ما متضاد و بيگانه مينمايد.
از سوي ديگر، گويي زبان طراحي اين بناها براي ما غيرقابل درك است و باعث شده است معماري معاصر ما تا اين درجه از شكوه و سازماندهي ميراثهاي جاودان پدرانمان بيبهره بماند. پس از گذشت روزگار استيلاي فرهنگ مدرن و رخوت هنرمندان ايراني، فضايي جديد در عرصهي هنري ترسيم شده است كه هنرمندان در جهت بازيابي هويت اسلاميملي خويش، ميكوشند تا به كمك آن، روزگار شكوه و عظمت خويش را از نو برپا سازند. هويت ملي در عصر حاضر، به مسئلهاي حياتي براي ملتها تبديل شده است. مرزهاي سياسي به تنهايي نميتواند ضامن حيات يك ملت باشد. در پي آن، در عصر ارتباطات، جهت حفظ هويت ملي، عوامل مختلفي دخيل است كه سويهي فرهنگي يكي از مهمترين آنهاست. در اين ميان، معماري جلوهگاه فرهنگي يك ملت است كه با تمامي ابعاد زندگي آدمي درآميخته است و بر آن تأثير عميق ميگذارد.[1]
گسست تاريخي روزگار معاصر از سير تكامل دستاوردهاي پيشينيان معماري، موجب پيدايش فضايي ناخوانا در شهرهاي معاصر شده است. اين ناخوانايي تا جايي پيش رفته است كه ديگر نميتوان رابطهاي منطقي با معماري گذشته برقرار كرد. گويي شاهكارهاي معماري ايراني در جاي ديگري ساخته شده يا به وسيلهي افرادي غيرايراني برپا گشته است كه تا اين حد با معماري معاصر ما متضاد و بيگانه مينمايد.
معماري نتيجه و حاصل فرهنگ جامعه است. نگاهي اجمالي به تاريخ معماري ايران و ساير تمدنهاي جهان نشان ميدهد كه هيچ اثر بزرگ معماري وجود ندارد كه بر اساس انديشه و جهانبيني پديد نيامده باشد. به اين ترتيب، ميتوان گفت كه هر تمدن يا قومي در دوران مختلف، معماري خاصي را منطبق با فرهنگ خود ارائه ميدهد. آنچه واضح است اين است كه معماران گذشته، كه هماكنون بناهاي آنها را ساختمانهايي باهويت ميدانيم، هرگز ابتدا هويت جامعهي خود را جستوجو نكردهاند تا بر اساس آن و براي آن معماري كنند. آنها با هويت اجتماعي و ديني خويش زندگي ميكردند و ناگزير اين هويت در اثر آنها نيز جاري و جاودانه است. بنابراين گمشدهي ما جاي ديگري است تا به يك معماري ملي و با هويت فرهنگي دست يابيم.[2]
هر بنا يا شهري تنها به ميزاني زنده است كه به راه بيزمان ملتزم باشد؛ راهي بيزمان كه بر گسترهاي فرهنگي و اجتماعي، خود را مينماياند تا با تكرار الگوهايي ويژه از رويدادها در مكاني خاص، عنصري هويتبخش در ساختار مكاني و زماني باشد. ترديدي نيست كه معماري و شهرسازي اصيل ايراني بر پايبست ارزشهايي استوار است كه هنوز پس از گذشت ساليان متمادي ميتواند چنان بر دل نشيند كه روح و روان آدمي را مرهمي باشد و علاوه بر پاسخگويي به جنبههاي عملكردي، سراچهي دل را آذيني دوباره بخشد؛ فضايي كه به قول «هولدرلين» انسان در آن شاعرانه ميزيد.
فضاي سنتي معماري و شهرسازي شهرهاي ايراني واجد ارزشهايي است كه ريشه در فرهنگ غني ايراني دارد و در گسترهاي چندهزارساله ما را به اين فكر واميدارد كه اين راه بيزمان ساختن با كدامين تساهل و تسامح رنگ باخته است؛ راهي بيزمان كه به قول الكساندر، نظم را از خود ما برميآورد و اگر ما بگذاريم، خود روي ميدهد. انقطاع فرهنگي، شك فرهنگي و ازخودبيگانگي فرهنگي واژگاني است كه در ساختار فرهنگي قابل شهود است و در معماري به وفور به چشم ميخورد. در هر صورت، در بيهويتي نماهاي معماري امروز، ترديدي نيست و بايستي بر ارزشآفريني فرهنگي در معماري و ساختار شهري همت گمارد. تكامل اين ارزشها، ميتواند هويتبخش معماري ايران به شمار رود، هويتي كه از تكرار مستمر الگوهاي خاص از رويدادها در مكاني خاص ناشي ميشود.
بر اين اساس، التفات به اين امر اهميت دارد كه ميبايستي با رويكردي استراتژيك و در چشماندازي بلندمدت، به بازساخت فرهنگي و هويتي در فضا و نماهاي شهري همت گمارد و در بستر تعاون و همكاري عمومي ميان نهادهاي فرهنگي و شهرسازي، اين مهم را ممكن گردانيد. تلاش اين چشمانداز استراتژيك بايد بر اين باشد كه با شناسايي ضعفها و ادراك قوتها راهي را فراهم آورد كه تهديدهاي امروز در ساختار ارزشي معماري و شهرسازي را به فرصتهايي تبديل كند كه ماتركي شايسته از نما و فضاي شهري را براي آيندگان رقم زند. شايد بتوان گفت در دنياي مدرن، معماري ديگر با مكان، زمان و فرهنگ جامعه ارتباط ندارد و بيشتر بازخورد تفكر فلسفي و روشنفكري عدهاي خاص و جدا از جامعه است. لوكوربوزيه، به عنوان يكي از اصليترين پيشكسوتان معماري مدرن، ميگويد تمام انسانها اندامهاي مشابه و با عملكرد يكسان دارند. تمام انسانها نيازهاي همسان دارند. قراردادهاي اجتماعي كه طي ساليان به وجود آمدهاند، استانداردهاي طبقات اجتماعي را تثبيت كردهاند. عملكردها و نيازها، محصولات استانداردشدهاي را توليد ميكند... من يك ساختمان واحد را براي همهي ملل و همهي آبوهواها پيشنهاد ميكنم.[3]
بايد گفت اينچنين تفكراتي انديشهي معماري را از فرهنگ جدا كرده است. عدم ارتباط معماري با جغرافيا و فرهنگ، انسان را از محيط دور ميسازد و علاوه بر از بين بردن آداب و رسوم، هماهنگي با محيط را نابود ميكند. اگر معماري در تمام اقليمها يكسان باشد، معماري پايدار همساز با محيط از بين ميرود؛ امري كه در معماري بومي به خوبي مشهود بود. معماران گذشتهي ما انسانهايي چندبُعدي بودند. به عقيدهي آنها، يك معمار سنتي خوب كسي است كه از همهي دانش خود در جهت ايجاد بنايي كه شايستهي زندگي يا انسانها باشد استفاده كند.[4] هنرمندان معمار در گذشته همواره به اين نكته توجه داشتند كه معماري و ساختمانسازي بايد مطابق با هويت و اصالت و سنتهاي ديني و غني ايرانزمين باشد كه دربرگيرندهي تمام اين ابعاد است. اما ساختمانهاي امروز اغلب بدون توجه به انسان و نيازهاي معنوي وي، بيشتر به دنبال خودنمايياند.
مفهوم هويت و فرهنگ در معماري و شهرسازي
ششمين كنفرانس اجماع و پژوهش در شكليابي هويت (SRIF، 1999) گفتماني در معنايابي براي هويت را در بر گرفت تا امكان ارائهي تعاريف مناسبي را فراهم كند؛ ولي نتوانست به يكپارچگي در معنايابي و مفهوم واژگان هويت منجر شود. ربر (1985) هويت را مفهومي ذهني و انگاشتي فردي ميداند كه فرد خويشتن را با آن ميانگارد يا تلاش ميكند تا خود را آن گونه جلوه دهد. هويت را شاكلهاي ذهني و روانشناختي ميداند كه بر نحوهي رفتار انسان اثر ميگذارد و با تغيير زمينهي اجتماعي، دچار دگرگوني ميشود.[5]
بر اين اساس است كه شهر بيهويت، انسانهاي بيهويت به وجود ميآورد و تنها از رويكرد شهرسازي نميتوان بازخواني مفهوم هويت را در ساختار شهر ممكن كرد؛ چرا كه عملكرد شهرسازي به عنوان يك تسهيلكننده نميتواند بهوجودآورندهي شاكلهاي باشد كه محلات شهري را شكل ميدهد. اين امر به آن دليل است كه زيربنايي كه ميبايست روبنا در آن ساخته شود وجود ندارد و محلات شهري به صورت كالبدي شكل ميگيرند و در حقيقت يك جسم هستند و روح در آنها وجود ندارد.
معماران گذشتهي ما انسانهايي چندبُعدي بودند. به عقيدهي آنها، يك معمار سنتي خوب كسي است كه از همهي دانش خود در جهت ايجاد بنايي كه شايستهي زندگي يا انسانها باشد استفاده كند. هنرمندان معمار در گذشته همواره به اين نكته توجه داشتند كه معماري و ساختمانسازي بايد مطابق با هويت و اصالت و سنتهاي ديني و غني ايرانزمين باشد كه دربرگيرندهي تمام اين ابعاد است.
مارشال (1992) ناهماهنگي در تعاريف هويت را از آن رو ميداند كه هويت داراي سازوارهاي است كه داراي اجزاي متعدد است و به اين دليل تبيين دقيق هويت و همگوني ميان تعاريف دچار چالشي فراگير ميشود. بر اين اساس، تجربهي گرانقدر شهرسازي سنتي و غني ايراني بايستي مورد استفاده قرار گيرد و بايد به جاي دنبال راهحل بودن، نمونههايي را به كار بست كه راهكارها در آن موجود است كه چيزي جز معماري و شهرسازي سنتي و اصيل ايراني نخواهد بود. بنابراين عاقلانه به نظر ميرسد به جاي گم شدن در وادي انگارهها و خيالها، كه شايد پاسخ مطلوب نباشد، به غناي فرهنگي در معماري و شهرسازي اسلامي و ايراني پرداخت و با شناسايي جديد و شايد مبتني بر اجتهاد از متن شهرسازي كهن، راهكارهاي مداخلهي مطلوب را ارائه كرد.
اين راهكارها خود را در مفهوم محلات شهري نشان ميدهند و نقش آنها در هويت فرهنگي در ساختارهاي اجتماعي جلوه پيدا ميكند. اريكسون (1965) نيز كاركرد هويت را ايجاد هماهنگي ميان تصور فرد از خويشتن، به عنوان فردي بينظير و داراي ثبات در رويارويي با ديگران ميداند. كلاپ (1969) نيز به اين نكته اشاره دارد كه هويت تمامي آنچه را در بر ميگيرد كه در گذر زمان و به صورت معتبر و خودبسنده به فرد انتساب داده ميشود و در اين مضمون است كه يك محلهي شهري با محلهي شهري ديگر، داراي تمايز و تفاوت ميشود. واترمن (1982) با بهرهگيري از پژوهشهاي آدامز و فيچ (1986) و مونر و آدامز (1977) به مراحل تحول هويت اشاره ميكند كه در حال چرخش و دگرديسي در مراحل هويتي سردرگم، زودهنگام و مهلتخواه است.
معماري و فرهنگ
فرهنگ را نيز ميتوان مجموعهاي پيچيده از دانشها، باورها، هنرها و آداب و رسوم يك جامعه دانست كه مبتني بر ارزشهايي است كه گروهي به آن پايبندي دارند و در ساختار اجتماعي از آن پيروي ميكنند.[6] هويت نظامهايي نمادين از گنجينههايي شناختي از يك اجتماع است كه به دست نسلهاي پيشين استوار ميشود و امروز را در دسترس فردي از آن اجتماع قرار ميدهد.[7] نكتهي قابل تعمق در اين مفهوم اين است كه امروزه به فرد اجازه داده نميشود كه تعريف اجتماعي خويش را انجام دهد و تعريف مردمشناسانه نيز صورت نگرفته است. در شهر امروز ديگر اين تمايز و تفاوت معنادار بين شهر ديده نميشود و تمامي ساختار شهر داراي نوعي كسالت همساني و همگوني است؛ گويي ديگر هويت مشخص و متمايزي ديده نميشود. معماري را بايستي ماكتي از تاريخ و گذشته دانست كه نمايانگر فرهنگ و ساخت اجتماعي يك قوم، فرهنگ يا نژاد خاص است كه در بستري كالبديفضايي خود را مينماياند.
اين مهم با ذكر اين نكته ادراك ميشود كه با حركت در فضاهاي سنتي ابنيه و شهرسازي اسلاميايراني شوري غيرقابل وصف به انسان دست ميدهد كه در قالب شادابي و سرزندگي فضايي، خود را مينماياند و به تعبير لينچ، سيماي شهر را رقم ميزند كه به ديده ميآيد، به ذهن سپرده ميشود و سبب شادي و انبساط خاطر ميگردد. بر اين اساس است كه هويت معماري و شهرسازي را همان ارزشهايي رقم ميزند كه تنها در بستر ابنيه و شهرسازي سنتي ادراك ميشود؛ چرا كه معماري يا ساختار شهري به آن دليل شكل ميگيرد كه ارزشها را در خويش بپروراند و صورتي كالبدي براي آنها متصور شود كه اگر چنين نبود و معماري سنتي ايراني فاقد ارزش مينمود، معماري ابنيهي تاريخي چيزي بيش از مشتي خشت و خاك نمينمود. اين نكته بر اين دلالت دارد كه معماري و خاصه شهرسازي، داراي رسالتي است تا ارزشهاي كهن ديني و فرهنگي را در ذات خويش پاس دارد و بر اين اساس، عنصري هويتبخش در ساختار فرهنگي شمرده شود. اين مهم جز از طريق نگاه همزمان به تهديدهاي ساختار موجود و تبديل آن به فرصتهاي آتي ممكن نخواهد شد.[8]
تأثير هويت فرهنگي بر معماري
فضاهاي معماري، بدون شناخت فرهنگ سازندهي آن، فهم نميشود و هر آنچه از اين فرهنگ برميخيزد، پس از گذر كردن از تدبيرها و شگردها، فنها و ابداعها، چه در حيطهي جوابگويي به كاربردها و چه در تطبيق حجمها و سطحها، مادي ميشود؛ مادهاي كه به دست انسان و به دلخواه انسان و براي انسان كار شده است.[9] به اين ترتيب ميتوان گفت كه تا قبل از پيدايش معماري مدرن، هر تمدن يا ملتي، معماري خاصي را ارائه داده است. به طور مثال، ميتوان به مكتب اصفهان در معماري و شهرسازي اشاره كرد كه بر اساس انديشهي روشن فلسفي برگرفته از مذهب تشيع پديد آمده است. تحولات و دگرگونيهايي كه در معنا و مفهوم معماري رخ داده، تابعي از سير تحولات فكري تمدن معاصر است كه با علم تجربهگرا و تفكر راسيوناليست مدرن رايج، جنبهي معنوي و روحاني حيات انسان و اصولاً وجه معنوي عالم وجود را انكار ميكند. در مقولهي معماري، مدرنيته با شعار پيشرفت و توسعه، چنان خويش را به جامعهي بشري تحميل ميكند كه جوامع، به خصوص جوامع عقبمانده از نظر صنعت، كه هويت و اعتبار خويش را در همسان شدن ظاهري با غرب جستوجو ميكنند، سعي در تكرار و تقليد الگوهاي معماري بيگانه مينمايند؛ الگوهايي كه به ناچار شيوهي زيست آنها را نيز دگرگون خواهد كرد.[10] به اين ترتيب، به تدريج نقش عناصر فرهنگي در هويتيابي كالبد زندگي كمرنگ شده و اين تهديد در تمام زمينههاي فرهنگي جامعهي انساني بروز كرده است.
فضاهاي معماري، بدون شناخت فرهنگ سازندهي آن، فهم نميشود و هر آنچه از اين فرهنگ برميخيزد، پس از گذر كردن از تدبيرها و شگردها، فنها و ابداعها، چه در حيطهي جوابگويي به كاربردها و چه در تطبيق حجمها و سطحها، مادي ميشود؛ مادهاي كه به دست انسان و به دلخواه انسان و براي انسان كار شده است. به اين ترتيب ميتوان گفت كه تا قبل از پيدايش معماري مدرن، هر تمدن يا ملتي، معماري خاصي را ارائه داده است.
معماري معاصر و عدم انطباق با فرهنگ اجتماعي
از آنجا كه پرداختن به معماري معاصر ايران براي جستاري بر يك تقسيمبندي، نيازمند انديشهاي انتقادي در زمينهي مفاهيم و مؤلفههاي تأثيرگذار بر شكلگيري اين مفاهيم است، ميبايست با شناخت زواياي پنهان آثار معماري، آن هم در رويكرد نقد مشخص، امكاني را براي تقسيمبندي يا معادليابي در معماري ايران در انطباق با معماري معاصر جهان فراهم كرد. در عين حال، بايد اشاره كرد كه در جريان اين رويكرد انتقادي است كه فراشُد ارتباطي بين اثر معماري به عنوان مدلول و طراح معمار به مثابهي دال، ميتواند گونهاي از تحليل و استنتاج هنري را به وجود آورد[11] و بر اين اساس است كه نميتوان نقش منتقد را در رويهي ارزيابي ناديده گرفت؛ چنان كه ناخواسته ديدگاه و انگارههاي فردي نيز در تقسيمبندي آثار معماري تأثيرگذار ميشود.
از سويي ديگر، دستور زبان متفاوت در نقد معماري و خاصه معماري معاصر، كه سرشار از متغيرهاي دروني و متأثرهاي بيروني و تناقضات برهمكنش آنهاست، ميطلبد تا پيش از ورود به ساحت نقد يا تحليل و ارزيابي انتقادي، نحوه و نوع نگرش به اثر معماري تعيين شود كه اين امر در معماري معاصر ايران، به دليل گوناگوني سبكي يا نحلههاي فكري يا خوانشهاي ايراني از جريان معاصر، مانند مدرنيسم يا پستمدرنيسم و ديكانستراكشن، دچار چالش ميشود.
علاوه بر اين، با نگاهي به تاريخ معماري معاصر ايران و برهمكنش آن با جريانات تجدد و فراتجدد، ميتوان دريافت كه تأثير اين جريانها در معماري، به طور كامل در انطباق با يك دورهي تاريخي ويژه روي نميدهد؛ چنان كه تجدد و فراتجدد را به قول انديشهي برخي شارحان آنها، نميتواند پايانيافته دانست. با اين ديدگاه، ارزيابي معماري معاصر ايران يادآور اين نكته نيز ميشود كه معماري ايران همانند ديگر شرايط اجتماعي يا مقتضيات فرهنگي، به طور كامل منطبق بر اين جريانها نميشود؛ چنان كه مدرنيسم ايراني (اگر بتوان چنين واژهاي را متصور شد) تنها جرياني رويهاي و بدون زيرساخت مدرنيتهي فرهنگي، شكل ميگيرد و علاوه بر آن بايد توجه داشت كه در غرب ابتدا ميل به نووارگي (مدرنيته) به عنوان يك زيربنا با زمينههاي فرهنگي و اجتماعي شكل ميگيرد و سپس نوگرايي (مدرنيسم) را ميتوان تجربه كرد كه در نهايت به نوپردازي (مدرنيزاسيون) منتهي ميشود.
از سويي ديگر، پستمدرنيسم غربي را پسامد انديشهي انتقادي بر مدرنيسم ميدانند؛ در حالي كه در ايران حتي نميتوان تعريفي آشكار از فراشُدهاي موجود و پيشامدهاي آن در شرايط فرهنگي و اجتماعي مشاهده كرد. شايد به اين دليل باشد كه معماران ايراني به گونهاي خوانش از جريانات اجتماعي و فرهنگي مدرن و پستمدرن دست ميزنند و به صورت خواسته يا ناخواسته، در چارچوب فكري خويش آثاري را خلق ميكنند كه نميتواند تنها وابسته به يك سبك يا جريان فكري و اجتماعي باشد يا سعي در همگونسازي و انطباق آنها بر اساس موازين و معيارهاي معماري ايراني يا تجديد هويت ايراني در معماري داشته باشد كه نمونهي آن در آثار معماري «اردلان» و «ديبا» قابل شهود است.
راست است كه هر اثر معماري بايد در شرايط خاص زماني و بر اساس مؤلفه و مقتضيات تاريخي مورد نقد قرار گيرد و نميتوان نسخهاي جامع و مانع براي تقسيمبندي معماري معاصر پيچيد. اين امر با نگاهي محتواييساختاري به معماري ايران، بيشتر خود را نشان ميدهد؛ چرا كه هنگامي كه مدرنيتهي فرهنگي به مثابهي يك زيرساخت امكان وجود نمييابد، نميتوان به يقين مدرنيسم را در ساختار هنري يا فرهنگي جامعه جستوجو كرد؛ چنان كه آثار كامران ديبا نوعي گذشتهگرايي و منطقهگرايي دارد و به صرف اين دو كاربست، نميتواند به يقين در قالب يك جريان معماري محدود شود.
در هر صورت، هر برههي تاريخي به فراخور زمان خويش تأثيراتي بر معماري و ميزان «انديشيدگي معماران» ميگذارد و اين تأثيرات و آشنايي با تحولات رايج معماري دنيا را نميتوان در خلق آثار معماري ايشان ناديده گرفت. دوران گذار از تجدد به فراتجدد چالش گاه ارزيابي و تقسيمبندي معماري ايران به شمار ميرود؛ به گونهاي كه معماري مدرن متأخر با ادغام در شاخصههاي بومي و منطقهاي، گونهاي معماري مدرن متأثر از شاخصههاي اقليمي و بومي را به وجود ميآورد كه نمونهي آن در معماري ساختمان هتل استقلال (هيلتون قبلي) و وزارت كار در خيابان آزادي قابل شهود است و تعيين دقيق آنها در يك جريان دشوار مينمايد.
بر اين اساس، دههي شصت شمسي به بعد را ميتوان دوران ظهور آشكار معماري پستمدرن دانست كه به تبع شرايط فرهنگي و سياسي، جلوهي آشكارتري از شاخصها و معيارهاي معماري فراتجدد را دارد؛ هرچند كه نمونههاي بارزي از نوعي قرائت از معماري پستمدرن نيز در آثار معماري اين دوره ديده ميشود. در دوران بعد از انقلاب نيز جداي از آثار معدود و در عين حال قابل ذكري از معماران صاحبنام ايراني، آثار معماري رايج در ساختار شهري، گونهاي از معماري بيارزش و سرشار از آلگوري و فاقد معيارها و شاخصههاي زيباشناختي، ديده ميشود كه التقاطگرايي و سردرگمي در آنها قابل مشاهده است و تنها گرتهبرداري مبتذل و ناكارآمدي از معماري دوران فراتجدد را شكل ميدهد.
اين دست سازهها با تأثير مستقيم بر فرهنگ عامهي مردم، به نوعي سردرگمي در ساختار شهري و چالشهاي ارزشي براي تعيين سبك و سياق خوشايند افراد را به چالش ميكشد؛ به طوري كه افراد اجتماع با مناظري آشنا ميشوند كه نه تنها داخلي نيست، بلكه مناسب فرهنگ عامهي جامعه ايراني كه در آن درونگرايي و حفظ حريم خانواده به شدت رعايت ميشود هم نيست. فضا به يكباره دگرگون ميشود و سبكهاي غربي و ناهمگون با شرايط ديني و فرهنگي در ايران به وجود ميآيد. بنابراين به دنبال اين تغييرات در بلندمدت، بسياري از اصولي كه در معماري ايرانياسلامي در طول زمان به كار برده ميشد تا همچون حفاظي مطمئن از افراد و اجتماع مطابق آميزههاي ديني و اجتماعي محافظت كند، رخت برميبندد و درونگرايي و گرايش به بناها و معماري غربي كه تفاوتهاي بنياديني در پايهريزي و كالبد بنايي دارد پا به عرصه ميگذارد. به اين ترتيب، معماري جديد كمكم جايگزين معماري اصيل ايراني ميشود و به همراه وجوه مادي خود، چشمههايي از فرهنگ تساهل و آزادي خارج از محدودهي چهارچوبهاي شناختهشدهي ديني و اجتماعي را به بار ميآورد.
در پايان بايد گفت طبق فرمودهي امام خامنهاي، بحث هويت مهمترين چالش پيش روي معماري و شهرسازي كلانشهرهاي ماست و برنامهريزي بلندمدت و پيگيري مجدانهي هويت ايراني و اسلامي، بهترين راهكار در جهت حل اين معضل است. نكتهي ديگر استفاده از تجارب و دستاوردهاي پيشينيانمان در عرصهي معماري و شهرسازي است. يادمان باشد كه در شناسايي و الگوبرداري از معماري و سبكهاي هنري گذشته، نبايد تنها به ظواهر كالبدي بنا بسنده شود، بلكه بايد عوامل تأثيرگذار و حكمت و فلسفهي مستتر در آن را درك كرد و مورد استفاده قرار داد؛ زيرا استفاده از عناصر معماري دورههاي گذشته و گرايشهاي نوستالژيكگونه در جهت توليد معماري ملي، بدون توجه به زمينهي اجتماعي و فرهنگي توليد آنها، بيش از پيش ما را دچار سردرگمي و دوري از عصر حاضر ايران ميكند.
موضوع قابل توجه ديگر اينكه معماري و شهرسازي نيز مثل ساير ساختههاي انسان مقولاتي هستند كه بدون توجه به مباني جهانبيني و ارزشهاي فرهنگي جامعه قابليت تجلي مطلوب يا به عبارت ديگر، قابليت ظرف حيات و فعاليت انسانهايي با عقايد خاص بودن را ندارند؛ اما جهان دنياگراي معاصر تمركز اصلي فعاليتهاي خويش را بر جنبهي مادي حيات انسان متوجه نموده است و ميتوان گفت كه كفهي ترازوي متعادل انسانيت به نفع وجه مادي و دنيوي حيات سنگين شده است. اين در حالي است كه جنبههاي معنوي زندگي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. بايست دانست ريشههاي بسياري از معضلات دامنگير بشر، حتي در زمينههاي مادي، مثل بحران محيطزيست و فسادهاي اجتماعي، ناآراميها و آسيبها و ناهنجاريهاي اجتماعي و امثال آن را بايد در فقدان توجه كافي به معنويت و اخلاقيات جستوجو كرد. با ارائهي معيارهاي برگرفته از جهانبيني و فرهنگ اسلاميايراني، ميتوان به الگويي ملي و بومي دست يافت. [12]
پس بايد گفت ميتوان حتي بدون نفي ارزشهاي جامعه و بدون نفي هويت حاكم بر بافت جامعه، معيارها يا الگوهايي را به جامعه نشان داد. در صورتي كه اگر براي تجلي ارزشهاي بومي و ملي از معيار، ظرف، الگو و ارزشهاي بيگانه استفاده شود (آنچنان كه غالباً در شهرسازي و معماري اتفاق افتاده است)، نتيجهاي كه به دست ميآيد اين است كه تقابل اين معيارها و الگوها با ارزشها و هنجارهاي جامعه، به مرور ارزشهاي بومي و ملي را كنار ميزند و ارزشهايي كه اصولاً بيگانه و غريب است جايگزين فرهنگ و هويت ايراني و اسلاميمان ميشود؛ اتفاقي كه هماكنون در عرصهي معماري و شهرسازي معاصر شاهد آن هستيم.(*)
پينوشتها:
1. محمدجواد مهدوينژاد، حكمت معماري اسلامي، جستوجو در ژرفساختهاي معنوي معماري اسلامي ايران، هنرهاي زيبا، شمارهي 19، 1383، ص 58 و 59.
2. منصور فلامكي، مرمت شهري، چشماندازها و نگرانيها، فصلنامهي هفتشهر، شمارهي اول، 1379.
3.الهام پرويزي، معماري ملي از ديدگاه هويت فرهنگي، مجلهي مطالعات ملي، 1388، ص 28.
4.جهانشاه پاكزاد، سيماي شهر، آنچه كوين لينچ از آن ميفهميد، نشريهي آبادي، 1385، ص 100.
5. بارون وبرون، 1997.
6. آنتوني گيدنز، پيامدهاي مدرنيت، ترجمهي محمد ثلاثي، تهران، نشر مركز، 1377، ص 55.
7. پاتريك نولان و گرهارد لنسكي، مقدمهاي بر جامعهشناسي كلان، ترجمهي ناصر موفقيان، تهران، نشر ني، 1380، ص 63.
8. كوين لينچ، تئوري شكل خوب شهر، ترجمهي دكتر حسين بحريني، انتشارات دانشگاه تهران، 1381، ص 5.
9. منصور فلامكي، همان.
10.محمد نقيزاده، رابطهي هويت، سنت معماري ايران با مدرنيسم و نوگرايي، هنرهاي زيبا، شمارهي 7، 1379، ص 63 و 64.
11.محمدجواد مهدوينژاد، حكمت معماري اسلامي، جستوجو در ژرف ساختهاي معنوي معماري اسلامي ايران، هنرهاي زيبا، شمارهي 19، 1383، ص 63 و 64.
12.الهام پرويزي، معماري ملي از ديدگاه هويت فرهنگي، مجلهي مطالعات ملي، 1388، ص 28.
*ستار خالديان/پژوهشگر تاريخ معاصر/انتهاي متن/