0

پوشش وحجاب وسبک زندگی

 
hossein201273
hossein201273
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 26938
محل سکونت : سپاهان ایران

پاسخ به:پوشش وحجاب وسبک زندگی
چهارشنبه 29 آبان 1392  11:24 PM

پوشش و آرايش در كفه‌ ترازوي سبك زندگي اسلامي‌ايراني
 

پوشش و آرايش در كفه‌ ترازوي سبك زندگي اسلامي‌ايراني

گفت‌وگو با آقاي دكتر محمدتقي كرمي

تنظيم و ويرايش: پايگاه الگوها

در پازل سبك زندگي ايراني‌اسلامي، توجه به جايگاه و نقش محوري زنان بسيار ضروري مي‌نمايد؛ چرا كه زنان نقش مهم و اثرگذاري در انتخاب سبك زندگي خانواده داشته و دارند. بحث پوشش و آرايش در اين بين از وزن بالايي برخوردار است و بايد با حساسيت ويژه‌اي مورد توجه قرار گيرد. تغييرات به‌وجودآمده در سبك پوشش و آرايش زنان، موجبات تغييرات در بسياري از بخش‌هاي زندگي ايرانيان شده است. تغييراتي كه بخشي از آن را مي‌توان منتج از مدرنيته و بخشي را در نتيجه‌ي تهاجم بيگانگان در قالب جنگ نرم تقسيم‌بندي نمود.

در سال‌هاي گذشته، همواره صرفاً در اين حوزه با سياست‌هاي سلبي روبه‌رو بوده‌ايم و سياست‌هاي ايجابي در سطحي محدود و بعضاً با اثرگذاري منفي همراه بوده است. در اين ارتباط، نشستي تخصصي با حضور دكتر محمدتقي كرمي، از اساتيد بنام در حوزه‌ي زنان و سبك زندگي و عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي، ترتيب داده‌ايم كه بخش اول آن را در ادامه خواهيم خواند.

 

موضوع اصلي اين بحث پوشش و آرايش در حوزه‌ي سبك زندگي است. پوشش و آرايش جايگاه ويژه‌اي در اولويت‌هاي سبك زندگي دارد. مي‌توان گفت بانوان از دو طريق در انتخاب سبك زندگي مؤثرند؛ يكي از طريق نقش حدود پنجاه‌درصدي آن‌ها در جامعه و ديگر اينكه در انتخاب الگوي سبك زندگي خانواده مؤثرند. لطفاً درباره‌ي پوشش در فضاي امروز جامعه توضيح دهيد تا از وضعيت و مدل پوشش و آرايش بانوان در شرايط فعلي سنجشي به عمل آيد.

به نظر مي‌رسد از مبحث سبك زندگي دو قرائت در جامعه‌ي ما وجود دارد. يك قرائت به معناي آنچه در علوم اجتماعي است؛ يعني آنچه رويكردهاي تلفيقي در نظريه‌هاي علوم اجتماعي به آن قائل هستند كه بر اساس آن، سبك زندگي از مفاهيم و واقعيت‌هايي است كه بر اساس آن مي‌توان تمايز اجتماعي را ترسيم كرد. يعني ممكن است شما در مدل ماركسي طبقه‌ي فرادست، فرودست و گاهي بحث‌هايي مثل منزلت اجتماعي را مطرح ‌كنيد و گاهي هم با مفهوم سبك زندگي، گروه‌هاي اجتماعي و افراد را دسته‌بندي و به فهم عميق‌تري از اين مسئله دست پيدا كنيد. بر اين اساس سبك زندگي افراد باعث تمايز آن‌ها از يكديگر مي‌شود.

مثلاً شخصي كه معلم دانشگاه است و دهه‌ي پنجم عمر خود را مي‌گذراند، احتمالاً موسيقي سنتي گوش مي‌دهد و اهل پياده‌روي و كوهنوردي است. احتمال چنداني وجود ندارد كه چنين فردي بولينگ يا بيليارد بازي ‌كند. در واقع توسط مؤلفه‌هايي مي‌توان گروه‌هايي را مشخص كرد كه به شيوه‌ي خاص خود زندگي مي‌كنند و بر اساس آن مي‌توان مسائل اجتماعي و فرهنگي را فهم و مديريت كرد. البته در نظريه‌هاي سبك زندگي، بحث مديريت چندان مطرح نيست.

اما بحثي تحت عنوان سبك زندگي به عنوان مقوله‌ي هنجاري مطرح است. وقتي مي‌گويند سبك زندگي، يعني شيوه‌ي زندگي كه در آن توجه به بحث بايدها و نبايدهاست. مثلاً من به عنوان يك مسلمان يا يك شهروند چه كارهايي را بايد انجام دهم.

قبل از اينكه وارد بحث شما شوم، ابتدا مي‌خواهم به سؤالي كه روي جلد نشريه تخصصي شما درباره‌ي حجاب است، پاسخ دهم؛ آيا مسئله‌ي ما حجاب است؟ من سؤال را اين گونه تغيير مي‌دهم تا جوانب ديگر آن نيز مشخص شود كه آيا حجاب مسئله‌ي ماست؟

شايد در گام نخست بتوان گفت حجاب مسئله‌ي ما نيست، زيرا به نظر مي‌رسد حجاب در مجموعه‌ي هنجارهاي ديني ما واجب دسته‌ي اول نيست؛ يعني مسائلي مثل لقمه‌ي حرام و حلال، ربا و وجوب نماز در مقايسه‌ي با حجاب اهميت بيشتري دارند. پس به يك معنا شايد حجاب مسئله‌ي ما نباشد. از طرف ديگر، ممكن است بعضي‌ بگويند حجاب مسئله‌ي ما نيست، چون واقعاً حجاب در جامعه‌ي كنوني ما نسبت به سابقه‌ي بي‌حجابي كه در ايران داشتيم قابل پذيرش است.

ولي بايد عرض كنم كه حجاب مسئله‌ي ماست. البته در اينجا نمي‌خواهم از مسئله بودن آن دفاع كنم. مي‌خواهم بگويم حجاب مسئله‌ي ماست و ممكن است اين مسئله بودن براي ما بد باشد.

اولين معيار داوري براي هر كس راجع به اينكه كشوري، اسلامي است يا نه حجاب زنان است. در كشور ما و در بسياري از كشورهاي ديگر، حجاب نمادين شده است. در كشور ما وقتي سران نظام انقلاب كردند، چون تحليل فرهنگي از مسائل اجتماعي و پيروزي انقلاب نداشتند، نتوانستند معناي درستي از آن ارائه دهند. در نتيجه، حجاب در كشور ما به دلايل خاص تاريخي، با انقلاب پيوند خورد و نماد دين و انقلاب شد؛ يعني بخش مهمي از حجاب در ايران از جنبه‌ي سياسي مورد توجه واقع شد. به همين دليل، يكي از راهبردهاي كساني كه مخالف نظام هستند، اين است كه حجاب را بردارند يا بدحجابي ايجاد كنند. پس حجاب در بُعد بازنمايي‌شده و ذهني خود، مسئله‌ي ماست.‌ در حال حاضر، ما در آستانه‌ي بي‌حجابي مطلق هستيم و بدحجابي هم در جامعه‌ي ما وجود دارد.

مسئله‌ي مهم اين است كه نمادين بودن حجاب در واقع يكي از شاخصه‌هاي فرهنگي جامعه‌ي ماست و ما داريم با اين شاخص جامعه را دسته‌بندي مي‌كنيم؛ بي‌حجاب، بدحجاب و باحجاب و در واقع به هر دسته ويژگي خاصي، مثل انقلابي بودن يا نبودن مي‌دهيم. درست است كه در بعضي مواقع، هم‌پوشاني كامل ندارند، اما در بسياري از موارد، بر هم منطبق مي‌شوند و اين موضوع كار را مقداري براي ما مشكل مي‌كند.

 ما بايد به سمتي حركت كنيم كه حجاب مسئله‌ي ما نباشد يا نسبت به آن برخوردي دوگانه داشته باشيم كه در بخشي از مواضع حجاب مسئله ما‌ نباشد و در بعضي ديگر باشد. يعني حجاب بايد مسئله‌ي حوزه‌ي علميه و نهاد فرهنگي باشد، نه مسئله‌ي نهادهاي سياسي. من از اين نحو مسئله‌ شدن حجاب حمايت و دفاع نمي‌كنم، ولي وجود دارد و‌ در حال حاضر ما بايد راجع به آن حرف بزنيم.

در حال حاضر، يك وجه توصيفي و يك وجه تبييني داريم كه من در وجه تبييني به بحث سبك زندگي مي‌پردازم.

ما بايد بفهميم كه حجاب به لحاظ واقعيت اجتماعي در چه وضعيتي است. اگر كسي چند ساعت را در خيابان‌هاي تهران بگذراند، متوجه مي‌شود كه روند فزاينده‌اي در حركت جامعه به سمت بي‌حجابي و بدحجابي وجود دارد كه كاملاً محسوس و ملموس است. اين روند يك روند بازانديشي‌شده است؛ يعني مردم راجع به آن حرف مي‌زنند و دختران و پسران به اين مسئله‌ اعتقاد دارند كه اين امر يك روند جهت‌دارِ فزاينده است. حتي مؤمنين و متدينين هم به اين بازانديشي رسيده‌اند و جريان موافق و مخالف متوجه اين واقعيت اجتماعي هستند كه روزبه‌روز رو به افزايش است.‌

بدحجابي و بد پوشيدن، هنجارهاي شرعي و ديني را نقض مي‌كند. مثلاً در اسلام حجابِ سر واجب است. حال وقتي كسي سر يا قسمتي از دست و پاي خود را لخت كرد، يك هنجار ديني را زير پا گذاشته است. اما در جامعه‌ي ما سبك بدحجابي فرهنگي خاص اتفاق مي‌افتد؛ يعني بدحجابي توأم با نشانه‌هاي جنسي و رفتارهاي تحريك‌آميزِ بازانديشي‌شده است؛ يعني اگر نوع پوشش من به مخاطبم علامت جنسي ‌دهد، هم من، هم مخاطبم و هم ديگري به آن توجه داريم؛ يعني همه به اين مسائل توجه دارند.

اين طور نيست كه تنها يك متخصص علوم اجتماعي اين موضوع را بفهمد. همه مي‌فهمند كه نوع بدحجابي يا بي‌حجابي كه در خيابان‌هاي ايران وجود دارد، در بسياري از كشورهاي اروپايي نيست، زيرا لباس مردم در آنجا اين گونه است و دارند زندگي مي‌كنند، اما در خيابان‌هاي تهران مردم مانور بدحجابي با نشانه‌هاي جنسي مي‌دهند كه كاملاً بازانديشي‌شده و جهت‌دار است. نمي‌خواهم جنبه‌ي بازانديشي‌شده‌‌ي آن را تبيين كنم و مي‌خواهم به اين موضوع بپردازم كه اصولاً بدحجابي يا بي‌حجابي در ايران از طريق چه مفاهيمي قابل فهم است.

 

برخي زمينه‌هاي تغيير در سبك پوشش و آرايش در جامعه‌ي ايراني را به اواخر دوره‌ي قاجار و سفرهاي تجددمآبانه‌ي پادشاهان قاجار به فرنگ ارتباط مي‌دهند. برخي به سياست كشف حجاب رضاخاني اشاره دارند و برخي آن را جزء تفكيك‌ناپذير مدرنيته و گسترش روابط و رسانه‌هاي جمعي عنوان مي‌كنند. كدام عامل را مي‌توان به عنوان نقطه‌ي پرگار اين تغيير دانست؟

مهم‌ترين زمينه‌اي كه مي‌توان بر اساس آن، تغييرات اجتماعي را فهميد، توجه به گفتمان مدرنيته است؛ اينكه همه‌ي جوانب زندگي ما تغيير كرده كه يكي از آن جوانب پوشش زن است. پس يك كليدواژه‌اي كه خيلي مي‌تواند به ما كمك كند، بحث تغييرات اجتماعي در چارچوب مدرنيته و مفاهيم پيوسته‌اي است كه نسبت به مدرنيته وجود دارد. من شش عامل را اينجا برجسته مي‌كنم كه در تبيين پديده‌ي بدپوشي و بدحجابي، صرف‌ نظر از جنبه‌ي بازانديشانه‌ به آن توجه دارم.

مسئله‌ي اول، مهاجرت و گسترش شهرنشيني است. يكي از جنبه‌هاي ثبات فرهنگ، پوشش و آداب و رسوم پيوستگي‌هاي قومي و قبيله‌اي است. رشد شهرنشيني و به دنبال آن، توسعه‌ي شهرها و كلان‌شهرها از نظر تعداد و جمعيت و زندگي در شهرهايي با تراكم جمعيت بالا، نخستين گام در تغيير سبك زندگي افراد به شمار مي‌آيد. زندگي در ميان جمعيت متراكم و ناشناس شهرها، ارتباطات فرد را به سوي ارتباط‌هايي سطحي و كوتاه سوق مي‌دهد و در چنين فضايي، وابستگي‌هاي پيشيني فرد كه بيشتر بر اساس پيوندهاي خانوادگي، خويشاوندي و قوميتي بود، سست شده و كارايي خود به عنوان نشانه‌هاي بازشناساينده و هويت‌بخش را از دست مي‌دهد. بنابراين فرد ناچار خواهد بود مؤلفه‌هاي متمايزكننده‌ي ديگري را جايگزين عناصر پيشين كند. به اين ترتيب، پايگاه‌هاي هويت‌بخش سنتي، ناچار مي‌بايست جاي خود را به پايگاه‌هايي متناسب با شرايط زندگي شهري بدهند.

گسستگي از گذشته و خوش‌آمدگويي به آنچه پيش روست، معمولاً نسبي است و با گذر زمان كامل‌تر مي‌شود. يكي از عوامل ممانعت‌كننده يا كُندكننده از گسستن از معيارهاي سنتي، حفظ ارتباط با خاستگاه و روابط خويشاوندي با خويشاوندان ساكن در محيط پيشين و همچنين، زندگي كردن در حاشيه‌هاي شهر است كه معمولاً افرادي با پيوندهاي قومي و خويشاوندي را در خود جاي داده است. در چنين مواردي، فرد با وجود شهرنشيني، همچنان نظارت مؤلفه‌هاي سنتي را با خود همراه داشته و از آزادي كمتري در گزينش گزينه‌هاي مختلف در زندگي خود برخوردار است. در چنين مواردي، قدرت تعيين‌كننده‌ي سنت‌هاي پيشين بر فرد تا حدي است كه معمولاً افراد در بازگشت‌هاي كوتاه و مقطعي به خاستگاه خود، مثلاً جهت ديد و بازديد از اقوام، تلاش مي‌كنند تا حدي معيارهاي سنتي گذشته را در ظاهر هم كه شده حفظ كنند.

مسئله‌ي ديگر جهاني‌ شدن و وجود رسانه‌هاست كه بسيار به اين موضوع پرداخته شده است. دور اول مدرنيته، تجلي مدرنيته در قالب‌هاي سلبي است؛ يعني سلب، نفي و نقد گذشته و دور دوم آن، كه مدرنيته‌ي متأخر نام دارد، حركت به سمت فرهنگ واحد جهاني است. كساني كه گذشته‌هاي خود را نفي كرده‌اند، حال همه‌ با هم يك حرف مشترك مي‌زنند. اگر در ايران خانم لباس ايراني بپوشد و آرايش ايراني داشته باشد، ولي بدحجاب باشد، فرق مي‌كند با اينكه همه‌ي زنان يك مدل آرايش و پوشش داشته باشند. در واقع ما‌ در حال حاضر، در وضعيت ايجابي مدرنيته هستيم؛ يعني مدرنيته دارد فرهنگ جهاني را گسترش مي‌دهد. مسئله‌ اين است كه فضا در حال حاضر فضاي جهاني است.

مثلاً ‌در حال حاضر دقيقاً شبيه بعضي از دختران تهراني را هم در ماهواره و هم در شهرهاي حاشيه‌ي ايران مي‌توانيد ببينيد. همه مثل هم آرايش مي‌كنند و شما نمي‌توانيد بگوييد كه چهره‌ي خاص زنان فلان شهر براي شما جذاب است. انگار همه‌ي آدم‌ها دارند يك‌شكل مي‌شوند. به نظر من، بخش مهمي از آنچه ما‌ درباره‌ي بحث حجاب داريم، به اين علت است كه‌ در حال حاضر، رسانه و مدرنيته فقط در صدد نفي و نقد گذشته نيستند، بلكه دارند حرف‌هاي جديد هم مي‌زنند. مسئله‌ي مهمي كه وجود دارد اين است كه به موازات كم‌رنگ شدن مرجعيت‌هاي گذشته مثل خانواده، دين، قوميت و زبان، داريم با يك مسئله‌ي ديگر نيز مواجه مي‌شويم به نام سرمايه يا منزلت كه من تعبير سرمايه‌ي اجتماعي و فرهنگي بيشتر مد نظرم است.

در گذشته اينكه من به چه خانواده‌ و پايگاه اقتصادي تعلق داشتم، بسيار به من كمك مي‌كرد تا بتوانم با ديگران ارتباط برقرار كنم؛ اما‌ در حال حاضر، بر اساس آنچه كسب كرده‌ام، از قبيل مدرك تحصيلي، درآمد اقتصادي و محصولات فرهنگي كه توليد كرده‌ام يا مصرف مي‌كنم، با ديگران ارتباط دارم كه سرمايه‌هاي اجتماعي و فرهنگي و به تعبير ديگران سرمايه‌هاي نمادين است كه به فرد در جامعه‌ي مدرن اجازه‌ي كنش مؤثر و تأثيرگذاري قابل‌ ديده ‌شدن مي‌دهد.

سرمايه‌ها متناسب با خود، سبك زندگي را مي‌سازند. مثلاً ما از خانم‌هاي پزشك چندان انتظار نداريم كه چادر سر كنند. حال اگر جمهوري اسلامي چند خانم دكتر چادري را در تلويزيون نشان مي‌دهد نشان‌دهنده‌ي آن است كه اين تصوير درست است و وجود دارد. در واقع بخشي از آنچه ما به عنوان سبك زندگي در جوامع مي‌شناسيم، متأثر از سرمايه‌هاي فرهنگي و اجتماعي ماست؛ يعني هم معلول است و هم علت و اين دو با هم برخورد دوگانه دارند. در واقع داشتن آن سرمايه‌ي خاص به شكل مؤثر در گرو داشتن رفتارها و موقعيت‌‌هاي خاص است.

 

خاستگاه شكل‌گيري اين تفكر در جامعه چيست؟ مثلاً چه عاملي باعث شده چادري بودن يك خانم دكتر براي مردم تعجب‌آور باشد؟

توجه داشته باشيم عمدتاً سرمايه‌هاي اجتماعي و فرهنگي امروز ما، مثل مدرك تحصيلي، وارداتي هستند كه در موطن اصلي خود اين طور بوده‌اند و به همان شكل هم وارد جامعه‌ي ما شده‌اند. ولي مسئله‌ي ما‌ در حال حاضر تحليل تاريخي نيست. ما نمي‌خواهيم در برش طولي بحث كنيم، بلكه بحث ما در برش عرضي است. يعني وقتي كسي دكتر شد، رفتارهاي خاصي را از او انتظار داريم، مثلاً انتظار نداريم كه او نماز بخواند يا مثلاً در حال حاضر، يكي از سرمايه‌هاي فرهنگيِ هنرپيشه‌هاي خانم ما اين است كه در فضاي خصوصي حجاب نداشته باشند؛ يعني لازمه‌ي هنرپيشه‌ي زن بودن، نداشتن حجاب در فضاهاي خصوصي است. فضاي خصوصي نه به معناي خانواده، بلكه به معناي فضايي كه نظارت دوربين و قانون در آن نيست.

مسئله‌ي چهارم بحث هويت فردي و پيوند آن با مسئله‌ي سبك زندگي است. تفسيرهاي مختلفي از فردگرايي وجود دارد و راجع به تأثير هر كدام از اين تفسيرها بر تحليل پديده‌ي بدپوشي مي‌توان بسيار صحبت‌ كرد. رواج فردگرايي يعني ترجيح خواست خود بر خواست ديگري، ترجيح خواست خود بر هنجارها و ارزش‌هاي موجود در جامعه و ترجيح خواست خود بر موقعيت‌هايي كه با حقوق ديگران تعارض دارد.

فردگرايي با بحث سرمايه‌ي فرهنگي و اجتماعي نسبت دارد. مثلاً فرديت من در گرو ارزش‌هاي اكتسابي من است و ساختارهاي جامعه هم براي تحقق اين وضعيت در جامعه‌ي مدرن، خود را كاملاً سازگار كرده‌اند. مثلاً در جامعه‌ي مدرن، به فرزند به عنوان عصاي پيري نگاه نمي‌شود، بلكه عصاي پيري و كوري بيمه‌ي عمر و بيمه‌ي تأمين اجتماعي است. در واقع فرزند جنبه‌ي فرهنگي و بازانديشي پيدا مي‌كند يا جنبه‌اي كه مي‌توان از طريق آن، گمشده‌هاي ذهني‌معنايي خود پيدا كرد، نه به معناي سرمايه‌گذاري اقتصادي يا حتي اجتماعي. امروزه بچه‌دار شدن در حوزه‌ي سرمايه‌گذاري‌ها نيست، بلكه بيشتر در حوزه‌ي مصارف است.

بخش مهمي از هويت فردي توجه به خواست فرد در ارزش‌گذاري‌ها و التذاذات است كه با مفهوم در لحظه زندگي كردن پيوند مي‌خورد. مي‌دانيد معناي سكولار يعني اين جهاني و دم را غنيمت شمردن. شخص سكولار حال را رها نمي‌كند تا به آينده يا همان آخرت توجه كند كه اين موضوع در مسئله‌ي فردگرايي بسيار مهم است، زيرا هويت فردي باعث مي‌شود آدم‌ها هيچ لحظه‌، فرصت و تجربه‌اي را از دست ندهند. مثلاً يكي از جملات افرادي كه به همسران خود خيانت كرده‌اند اين است كه «با خودم فكر كردم كه اگر اين فرصت را از دست بدهم، شايد ديگر چنين موقعيتي برايم پيش نيايد.» در فرهنگ جامعه‌ي مدرن، چنين امري طبيعي است كه افراد مي‌توانند همه چيز را تجربه كنند.

مسئله‌ي پنجم اهميت بدن است. در جامعه‌ي مدرن، مخصوصاً مدرنيته‌ي بسيار متأخري كه ما درگير آن هستيم، بدن بسيار اهميت پيدا مي‌كند. مطالعه در زمان‌هاي گذشته تا تاريخ نزديك نشان مي‌دهد كه در گذشته چنين نبوده و بدن در جامعه‌ي مدرن اهميت پيدا كرده است. بحث سرمايه‌ها، هويت فردي و توجه به امر محسوس در كنار هم معنا پيدا مي‌كنند. اينكه هر چه ديده شود ارزش مبادله دارد و همه چيز وقتي ارزشمند است كه بتوان آن را مبادله كرد. مثلاً من نمي‌دانم اخلاق شما چيست، اما مي‌دانم شما آدم زيبا و خوش‌اندامي هستيد و من از زيبايي و خوش‌اندامي شما لذت مي‌برم. آن چيزهايي ارزش پيدا مي‌كنند كه مبادله‌اي هستند.

بحث مديريت بدن را به سه دسته تقسيم مي‌كنند: رژيم‌هاي لاغري، جراحي‌هاي زيبايي و آرايش. اساساً بدن را مديريت مي‌كنيم كه ديده شود. در مسئله‌ي مديريت بدن، تعريف سلامت عوض مي‌شود، زيرا سلامت شما براي من مهم نيست. بسياري از رژيم‌هاي لاغري براي سلامتي افراد ضرر دارد. بسياري از كساني كه جراحي بيني انجام مي‌دهند، بعد از چند سال مي‌گويند كه شب‌ها راحت نفس نمي‌كشيم، اما از آن استقبال مي‌شود.

مسئله‌ي مديريت بدن، بسياري از مفاهيم ديگر، مثل سلامت را تغيير داده است. گفتيم كه مديريت بدن براي اين است كه ما و بدن ما ديده شود و اين مفهومي است كه با مسئله‌ي حجاب سازگار نيست. بحث مديريت بدن بيانگر اتفاقاتي است كه در لايه‌هاي ديگري در حال رخ دادن است. مثلاً هنجارهاي زيبايي‌شناختي ما عوض شده است؛ يعني ما به گونه‌اي جراحي مي‌كنيم كه در شاخصه‌هاي گذشته نه تنها زيبايي نبوده، بلكه مصداق زشتي هم بوده است. مثلاً بيني را سربالا مي‌كنيم كه خيلي زشت است، ولي اروپايي است. يعني در واقع همان بحث جهاني‌ شدن و شكل واحد پيدا كردن انسان‌ها. زيبايي‌شناسي در گذشته امري شخصي بوده، ولي در حال حاضر، مرجعيت پيدا كرده و جهاني شده است.

مسئله‌ي ششم يادگيري اجتماعي است؛ همچنان كه حجاب آموختني است. به نظر من، مسئله‌ي حجاب بيش از آنكه شناختي باشد، به يادگيري اجتماعي برمي‌گردد، ولي جمهوري اسلامي وقتي مي‌خواهد براي حجاب سرمايه‌گذاري كند، بر ابعاد شناختي آن تأكيد مي‌كند و اين همان موضوعي است كه من با آن مشكل دارم.

حرف اين‌ است كه حجاب و پوشش زنان پديده‌اي است كه در كشور ما بسيار ديده شده و به مسئله تبديل‌ شده است. وقتي به نظريه‌هايي مراجعه مي‌كنيم كه وضعيت حجاب را تبيين مي‌كنند، مي‌بينيم كه در واقع وضعيت حجاب يك معلول است؛ يعني عواملي تغيير كرده‌اند كه پديده‌هاي ديگر را سبب شده‌اند. حال خود ما گاهي آن عوامل را مديريت مي‌كنيم؛ عواملي مثل مهاجرت، شهرنشينيِ افسارگسيخته و جهاني‌ شدن. وقتي ما علت را ايجاد مي‌كنيم، بايد معلول را هم بپذيريم.

به بعضي‌ از علت‌ها هم ما دامن نمي‌زنيم، ولي وجود دارند. پس ما بايد از اين نكته به اين نتيجه برسيم كه حجاب در وضعيت كنوني و حتي بدتر از آن هم قابل فهم است؛ يعني يك پديده‌ي اجتماعي سازگار با ساير تغييرات اجتماعي ديگر است كه در كشور ما دارد اتفاق مي‌افتد. عدم فهم اين مسئله و عدم ارائه‌ي راهكار مناسب، باعث مي‌شود كه وضعيت بدحجابي در ايران همچنان پيشرفت كند.

مردم كوچه و بازار دركي از حجاب دارند كه اگرچه با ادبيات علوم اجتماعي بيان نمي‌شود، اما دور از آن هم نيست. مثلاً مي‌گويند جامعه عوض شده است و آن‌ها انتظار دارند مديريتي در بحث حجاب ارائه شود كه با اين فهم سازگار باشد يا در تعارض با آن نباشد يا اينكه آن‌ها احساس تعارض نكنند.

در اين شرايط، از موضع سياست وارد مي‌شويم؛ يعني همه به مقوله‌ي حجاب به عنوان يك امر سياسي مي‌نگريم. همه‌ مقوله‌ي حجاب را ثانيه‌اي به اطلاع هم مي‌رسانند و پيش‌بيني مي‌كنند. من ديده‌ام در كوچه و بازار گاهي مي‌گويند كه چند وقت ديگر حجاب زنان و دختران تغيير مي‌كند و مثلاً اين گونه مي‌شود و بعد از مدتي شما مي‌بينيد كه اين تغيير اتفاق مي‌افتد.

 

بعضي‌ معتقدند بخشي از موضوع تغيير حجاب به دوران تاريخي ما، مثلاً به سفرهاي پادشاهان قاجار به كشورهاي ديگر، فرهنگ جديدي كه به ايران آمد يا كشف حجاب رضاخاني بازمي‌گردد. نظر شما درباره‌ي اين موضوع چيست؟

من اتفاقات تاريخي را بي‌تأثير نمي‌دانم، اما يك اتفاق تاريخي هم فرهنگ نمي‌سازد. در ذهن ما چنين است كه ايرانيان به فرنگ رفتند و فرهنگ آنان را با خود به كشور آوردند كه قطعاً اين گونه نيست. در طي ورود سفارت‌خانه‌هاي انگليس و فرانسه در ايران، بخشي از شيفتگي به فرهنگ اروپايي در دربار قاجار وجود داشت و اين مسئله‌ انكارناپذير است. ما درك درستي هم از مسئله‌ي كشف حجاب رضاخاني نداريم و هميشه بر مخالفت‌ها تأكيد مي‌كنيم. وقتي رضاخان مسئله‌ي كشف حجاب را مطرح كرد، موافقت‌هاي بسياري با او صورت گرفت و شاعران ايراني شروع به گفتن شعر در تأييد كشف حجاب كردند. زمينه‌هاي پذيرش و اقبال در جامعه‌ي آن زمان وجود داشت. بخشي از اين زمينه‌ها در اثر مراودات ما با اروپايي‌ها ايجاد شد كه اين همان مدرنيته است؛ ولي اين درست نيست كه به دنبال يك اتفاق تاريخي باشيم، زيرا اصلاً واقعه‌هاي تاريخي فرهنگ نمي‌سازند و ما بايد ببينيم كه زمينه‌هاي فرهنگي و اجتماعي در اين بستر وجود داشته يا نه؟

در حال حاضر، كارهاي جديد و رندانه‌اي هم در باب خوانش‌هاي جديد از كشف حجاب رضاخاني انجام مي‌شود كه به نظر من، افراطي است در برابر تفريط‌هاي ما. يعني ما مي‌خواهيم بگوييم كه كشف حجاب هيچ پايگاه فرهنگي نداشته و رضاشاه آن را از فرنگ به ايران وارد كرده، ولي آن‌ها مي‌خواهند بگويند اساساً همه‌ چيز فرهنگي بوده و رضاشاه در اين مورد كاره‌اي نبوده است، در صورتي كه شرايط فرهنگي وجود داشته و رضاشاه هم آن را تشديد كرده است.

اين مسائل‌ بسيار پيچيده‌ است. اينكه نظام سلطه خواسته كه پديده‌ي بدحجابي در ايران باشد حرف درستي است و به نظرم نه فقط براي ما، بلكه براي همه‌ي دنيا چنين مي‌خواهد. اصلاً مدرنيزاسيون و غربي‌سازي همين است؛ يعني يك فرهنگ برتر كه بايد به ديگر فرهنگ‌ها صادر شود كه در هر دوره، ادبياتي خاص دارد. اما مسئله‌ اينجاست كه ما هيچ‌ وقت فكر نمي‌كنيم كه شرايط پذيرش ما چيست. مثلاً در خاورميانه ايران و تركيه تنها كشورهايي هستند كه لباس ملي خود را از دست داده‌اند. در افغانستان، پاكستان، هند و حتي ژاپن و چين هنوز لباس ملي وجود دارد.

گاهي ما در نسبت اين حرف به اراده‌ي جهاني و سلطه به دنبال كج‌فهمي‌هاي خود هستيم. مسئله‌ي اصلي ما در بحث حجاب اين است كه بازيگر و كنشگر حجاب چه كسي بايد باشد. مسئله‌ اين نيست كه حجاب در زمان من و شما خوب شود، مسئله‌ي ما اين است كه آيا اصولاً فرهنگ امر قابل مديريتي است يا نه و در هر دو صورت، اين مديريت بايد چگونه صورت گيرد و حدود مداخله‌ي دولت در بحث‌هاي فرهنگي و هنجاري چگونه بايد باشد؟

در سي سال اخير، ما دچار دولت‌زدگي ذهني عجيب و غريبي شده‌ايم. مثلاً در پيمايشي كه سازمان ملي جوانان درباره‌ي بحث نگرش‌ها و گرايش‌هاي جوانان ايراني انجام داده است، هشتاد درصد جوانان مسئول اصلي اوقات فراغت خود را دولت مي‌دانند، در صورتي كه فراغت امري كاملاً شخصي است. نمي‌خواهم بگويم دولت در زمينه‌ي فراغت هيچ نقشي ندارد. حرف من اين است كه ما داريم با دولت اسطوره‌اي در ذهن خود زندگي مي‌كنيم. در ذهن ما دولت همه‌كاره است. در اين شرايط، مفهوم مهندسي فرهنگي را نيز در جامعه وارد مي‌كنيم.

مهندسي فرهنگي مفهومي است كه هم مي‌توان قرائت درستي از آن داشت، هم قرائت غلط. در حال حاضر، قرائتي كه متأسفانه‌ وجود دارد اين است كه دولت دارد فرهنگ را مديريت مي‌كند يا بايد اين كار را انجام دهد؛ يعني دولت بايد از جنبه‌ي نخبگاني و اقتدار، فرهنگ را مديريت كند؛ در حالي كه دولت فرزند فرهنگ است، نه پدر فرهنگ. در واقع همين كه من و شما با هم بحث مي‌كنيم براي اين است كه فرهنگ ما اين موضوع را براي ما الزام كرده است و ما در اتمسفر فرهنگ حرف يكديگر را مي‌فهميم.

مسئله‌ي اصلي ما در بحث حجاب اين است كه حجاب را درست توصيف، تحليل و تبيين كنيم و بدانيم بازيگر حجاب خانواده و دولت است و سپس نظريه‌هاي تربيتي ارائه دهيم و بدانيم حجاب در چه زماني مي‌تواند هنجار شود. به نظر من، هنجار شدن حجاب در دوره‌هاي مهدكودك، ابتدايي و راهنمايي صورت مي‌گيرد و فرد دبيرستاني و دانشگاهي نسبت به حجاب تصميم خود را گرفته است، ولي ممكن است دختر چادري به دانشگاه بيايد و ترم‌هاي بعد مانتويي شود. اين نشان مي‌دهد كه براي چنين فردي از ابتدا درست در مقوله‌ي حجاب كار نكرده‌اند.

اگر بخواهيد براي حجاب كار كنيد، كجا كار مي‌كنيد و بازيگر حجاب كيست؟ سؤالات اصلي ما در بحث حجاب اين دو سؤال است. اين موضوع مطرح نيست كه در كدام دولت حجاب به ثمر برسد، زيرا دولت‌ها نمي‌توانند حجاب را مديريت كنند، بلكه فقط مي‌توانند آن را هدايت و حمايت كنند. مثلاً پول دهند تا در زمينه‌ي حجاب كتاب‌هاي مختلف توزيع شود يا امنيت دارندگان حجاب را تضمين كنند.

 

پس به اين نتيجه مي‌رسيم خانواده كه در شرايط فعلي با تغييراتي مواجه شده‌ است، در اين موضوع نقش اساسي دارد.

من مي‌خواهم آن شش عاملي را كه گفتم، به سبك زندگي ربط دهم. بخشي از حجاب و پوشش زنان ما‌ در حال حاضر در واقع لازمه‌ي نوعي از معيشت ‌است. حال شما نگاه به حجاب ايدئولوژيك نكنيد. اگر حجاب ايدئولوژيك نداشتيد، چند دقيقه مي‌توانستيد زير اين آفتاب 38 يا 40 درجه با اين چادر دوام بياوريد؟ من گاهي در ايامي كه مشكي مي‌پوشم، واقعاً فرق پيراهن مشكي و غيرمشكي در گرما را مي‌فهمم. چادر كه بسيار سخت‌تر هم است.

سبك زندگي، موقعيت‌ها و پوشش افراد را تحت‌ تأثير قرار مي‌دهد. ما وقتي به مسئله‌ي حجاب مي‌رسيم مي‌خواهيم همه يك نوع حجاب شرعي داشته باشند. در صورتي كه بايد اجازه دهيم آنان حجاب شرعي با الگوهاي متفاوت را انتخاب كنند. سرما، گرما و شغل‌هاي متفاوت در انتخاب نوع الگو مؤثر است.

گفتيد كه خانواده تغيير كرده است. من هم همين را مي‌گويم، ولي اولاً همان خانواده‌ي تغييركرده معلول تغييرات دولت‌هاست و ثانياً خانواده با همان تغيير بهتر از دولت‌ها مي‌تواند بحث حجاب را مديريت كند و شما‌ در حال حاضر بايد به عوامل ايجادكننده‌ي اين بحث خاتمه دهيد.

مثلاً خانمي را فرض كنيد كه از كاشان به آپارتماني هفتادمتري در محله‌ي شهران تهران آمده است. حجاب فقط لباس نيست و در گذشته، اينكه زن و مرد در چه فاصله‌اي از هم حركت كنند، بنشينند و با هم مراوده داشته باشند، جزئي از حجاب بوده است كه در حال حاضر، ما آن را فقط به پوشش و لباس تبديل كرده‌ايم. اين خانم چادري با شرايط جديدي در تهران مواجه مي‌شود كه سبك زندگي او را تغيير مي‌دهد، مثل عبور او و يك مرد از يك راه‌پله‌ي تنگ، استفاده از آسانسور و راحت‌تر شدن روابط او با مردان. در طي يك سال، آن خانم كاشاني شخصيت ديگري پيدا مي‌كند. در چنين شرايطي، نمي‌توان از اين خانواده انتظار داشت كه الگوي حجاب را نمايندگي كند. مثلاً وقتي نيروي انتظامي دختر جواني را مي‌گيرد و با تلفن به خانواده‌ي او اطلاع مي‌دهد كه ما دختر شما را گرفته‌ايم، به جاي اينكه خانواده حامي نيروي انتظامي باشد، در برابر آن قرار مي‌گيرد.

در صورتي كه دولت در مديريت بحث حجاب، بايد حامي خانواده باشد و براي اين كار، بايد عامل و فاكتور‌هاي بسياري را در نظر بگيرد. خلاصه‌ اين است كه خود ما داريم همه‌ي عوامل بدحجابي را ايجاد مي‌كنيم و وقتي به نتيجه‌‌ي آن مي‌رسيم، به آن اعتراض مي‌كنيم. خود به كارهايي كه انجام داده‌ايم افتخار مي‌كنيم، در حالي كه عواقب آن را ناديده مي‌گيريم. مثلاً دانشگاه آزاد تأسيس و دختر هجده‌ساله را دويست كيلومتر از خانواده‌اش‌ دور مي‌كنيم. شب او دلتنگ پدر و مادر مي‌شود، بعد در راه پسري به او لبخندي مي‌زند و... اين موقعيت را چه كسي ايجاد كرده است؟ مسئله‌ي حجاب نبايد به مسئله‌ي دولت تبديل شود.

در تمام زمينه‌هايي كه دولت در بحث‌هاي فرهنگي ورود پيدا مي‌كند، مشكل به وجود مي‌آيد. اين مشكل تنها در مسئله‌ي حجاب نيست و در مسائلي مثل نماز و اخلاق هم چنين است.

 

اگر نكته‌ي پاياني در اين زمينه است بفرماييد.

توصيه‌ي من اين است كه بدانيد در فهم مسائل فرهنگي، عواملي مثل شناخت عميق فرهنگي، مكانيسم‌هاي تغيير فرهنگ و شيوه‌ها و استراتژي‌هاي مديريت فرهنگي گام اول است كه ما معمولاً از اصل غفلت مي‌كنيم و آن را گام آخر قرار مي‌دهيم و هيچ وقت هم به آن نمي‌رسيم.

منبع: برهان

 

 

مهربان همیشگی من... خودت گفتی:ادعونی استجب لکم... بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا...
گوش کن... این منم که اینروزها بیش از همیشه میخوانمت... اجابت کن مرا...

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها