مرداد ماه بود با اون گرمای خفه کنندهاش، توی اتوبوس نشسته بودم.
یه دختر خانم 12-13ساله هم دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس.
دختر نوجوون روسریاش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.
خانوم بدحجابی که پیش دختر نوجوون نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت:
- «توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟
از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس…
تو گرمت نمی شه بچه؟».
همون موقع اتوبوس به ایستگاه رسید و ایستاد.
دختر 12-13 ساله گرهٔ روسریاش رو سفتتر کرد و محکم و با اقتدار گفت:
-«چرا گرممه… ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره…».
دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت…