پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 2:55 PM
خستهام از خودم، خستهام از خسته شدن از خودم! خستهام از روزهایی كه فقط میآیند و میروند. خستهام از شبهای طولانی كه غرق ظلمتند و هیچ سوسوی امیدی در آنها به چشم نمیآید. خستهام از بیهوده صبح را به شام رساندن و شام را به صبح و ادامة مكرّر و لغو آن. سراسر وجودم را خمودی گرفته است. كویر تفتیدة قلبم سالهاست كه بوی باران را انتظار میكشد. چشمانم دیگر تاب خشكی خیره ماندن به راه و انتظار كشیدن را ندارند. چونان مردهای متحرّك میمانم كه فقط حیات نباتی دارد و تنها آرزویش زنده شدن و حیات را چشیدن.
شنیدهام به خورشید پشت ابر میمانی؛ نور میدهی، گرما میبخشی، حیات میدهی؛ ولی من غرق ظلتم، وجودم سراسر یخ زده كه حیات را التماس میكنم. مضطر شدهام. دردمندم از دردهایی كه پایانی برایشان نیست. درماندهام از چگونه ابراز كردن درماندگیام برای اجابت! خوب میدانم كه همین اندك حیات نباتیام را همه از تو دارم. وجودم به قوام تو پایدار است. هوایی كه در اعماق وجود خستهام زندگی را میگستراند و مرگ را ذرّه ذرّه بیرون میكشد، همه از توست. میدانم كه پایداری آسمان و آرام بودن زمین از توست. میدانم كه لنگر گرفتن كوهها از توست، روشنایی روز از توست و علّت ماندن تمام اهل زمین بر روی آن. مولای مهربانم! با تمام وجود التماس میشوم بر آستان مقدّست كه از خدا بخواهی منّتش را بر ما بگستراند و ما بیچارگان را وارث تمام زیباییهایش گرداند.