0

چه کسانی سپاه خدا هستند+پاسخ آیت‌الله قرهی

 
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

چه کسانی سپاه خدا هستند+پاسخ آیت‌الله قرهی
پنج شنبه 23 آبان 1392  5:40 PM

 آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین سخنرانی خود به موضوع «بیعت» با محوریت نزول بلا به خاطر شدت حب پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*خلقت بر اساس حبّ!

ذوالجلال والاکرام در بعد خلقت به صراحت حدیث شریف قدسی فرمود: بر اساس حبّ خلق کردم. در وحدانیّت ذوالجلال والاکرام این است که پروردگار عالم آنچه را هم که خلق می‌کند، که به عنوان «کن فیکون» نام یرده و عرض کردیم: اراده ذاتیّه است، از این باب است که خود را نمایان کند. پس به یک تعبیر حبّ نفس است. اوّل حب است که خدا حبّ به خویشتن خویش دارد و این حبّ عامل شد که خلقت را خلق کند تا خودش مشهود شهودیّه برای عالم خلقت باشد.

عرفا تعابیر بزرگی را گفتند، مباحثی را دارند، شقوق مختلفی را تبیین کردند و حالاتی را متصوّر شدند، آن‌ها هم بر حسب هم آیات الهی، هم روایات و هم به اندازه وسع وجودی هر معرفت‌خواهی که در آن صدرش، سعه گرفت و اوج پیدا کرد و در قطب معرفت به مقامات عرفانی رسید، بر اساس آن، توانستند اعلان حبّ ذوالجلال والاکرام در نفس خویش را تعیین و تبیین و تفسیر کنند.

امّا آنچه که همه مشترک‌اند، این است: چون خلق متعلّق به خود پروردگار عالم است، خلقتش را دوست دارد و این یک قاعده است. تمثیلش را در دنیا، طفل و مادر یا طفل و پدر قرار داد.

*حبّ لطفیّه و حبّ غضبیّه

این حبّ نکاتی را دارد. حالت حبّ یک موقعی، حالت به ظاهر لطف است، یعنی دست بر سر کسی بکشد. گاهی هم حالت لطف و محبّت، حالت تشر است. هر دو حال است، ولی اسّ و اساس چیز دیگری است. نه آن حال حبیّه ظاهریّه که به عنوان کشیدن دست بر سر بندگانش و دادن برکات به ظاهر زیاد بر آن‌ها، اصل الحبّ است و نه آن قهر ظاهریّه و ترش‌رویی واعلان ناراحتی و سخت‌گیری، اعلان آن غضب و دوری از حبّ است.

اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأن بیان کردند: هر دو تجلّی حبّ است. فرقش اینجا با درک انسانی این است: ما در مباحث ادراکیّه انسانیّه خودمان، موقعی چیزی را مشمول حبّ می‌دانیم که از ناحیه مقابل برای ما خوشی‌های ظاهری باشد و در آن هیچ غم، مشکل و اثرات منفی به صورت ظاهر نباشد. امّا اولیاء خدا می‌گویند: این‌طور نیست، همه‌اش به‌خودی ‌خود این مسئله را برای انسان تبیین می‌کند که حبّ است.

می‌گویند: خدای متعال برای همین مطلب باز در خود انسان تمثیل قرار داد که انسان بفهمد، ولو در همه حیوانات هم همین مطلب است و آن این که گاهی پدر یا مادر به فرزندشان غضب می‌کنند، امّا این غضب، غضب علی الحبّ است، نه غضب علی العدوانیّه است؛ یعنی این غضبی که پدر به فرزند می‌کند، برای این است که احساس می‌کند دارد به انحراف می‌رود و این انحراف عامل می‌شود که او را از اصالت خانوادگی‌اش جدا کند؛ چون ثمره وجودی خودش را این حاصل عمر یعنی فرزندش می‌بیند، بر او غضب می‌کند.

اولیاء خدا بیان می‌کنند: این غضب عندالله هم همین حال را دارد. منتها یک فرق دیگر هم دارد  - توجّه کنید، این مطالب را دارم گذرا می‌گویم، خودت این جورچین‌ها را بچین که بسیار عالی است - در باب غضب پدر و مادر به فرزند و یا استاد به شاگرد و یا بزرگتر به کوچکتر از باب تأدیب است که او به انحراف کشیده نشود. پروردگار عالم این نوع را هم برای انسان دارد، ولی گاه به صورت ظاهر (نه به صورت حقیقت) غضبی است که پشت این غضب، از ناحیه انسان، نه خلاف، نه ذنب و نه خطئی قرار گرفته است. گاهی کسی ذنبی را انجام داده است، از باب تأدیب و تطهیر او، از باب این که او را مجدّد بشویند، ادبش می‌کنند، می‌برند و با آن عذاب‌های ظاهری، چرک‌های او را پاک می‌کنند. مثل این که انسان وقتی به حمام نرود، بدنش پر از چرک می‌شود. لذا او را هم در این حمام شست و شوی ذنوب که عرفا، تأدیبیّه (جایگاه ادب) نام می‌گذارند، می‌برند و تطهیر می‌کنند.

یعنی این غضب از باب ذنب هم، دلالت علی الحبّ است؛ یعنی این‌طور نیست که بخواهد ذوالجلال والاکرام غضب کند که تو چنینی و ... . بلکه می‌خواهد این گناهانی را که روی روح او نشسته است و اثر روحی بر جسمش و اثر جسمی بر محیطش دارد، پاک کند و به واسطه سوزاندن آن گناهان و ریشه آن خطا و جراحی و قطع آن عضو گناه، او را تطهیر کرده و مجدّداً به او حیات حبیّه مرحمت کند که این یک بحث است.

*ابتلاء بنده برای حبّ نفس خویش!

یک بحث دیگر این است که اصلاً اینجا گناهی صورت نگرفت. مثل پدر و مادر همین مثل است، تا بچّه خطا نکند، کاری به او ندارند که آن بعد اوّلیّه همین است. امّا در باب پروردگار عالم گاهی حتّی خطا نکرده است. آیا اولیاء خدا یا وجود مقدّس ابی‌عبدالله(ع) یا شهدای عظیم‌الشّأن کربلا، این‌ها که قطعه، قطعه شدند، این‌ها که تکّه، تکّه شدند، این‌ها که ارباً، ارباً شدند، خطئی داشتند که بخواهد ذنبی صورت بگیرد؟! این‌ها از خطأ هم دورند، این‌ها (حداقل می‌شود بعضی از آن‌ها مانند علی‌اکبر(ع) و ابوالفضل‌العبّاس(ع) را به صراحت تبیین کرد) تالی‌تلو معصوم و طاهر بودند. دیگر علی‌اصغر، طفل معصوم، روی دست، تیر سه شعبه، چه خطایی کرده که بخواهد او را تطهیر کند؟!

لذا این عنوان ثانویه غضب، صورت ظاهرش غضب و بدرفتاری است، اما عینش، عین محبّت است، یعنی این که پروردگار عالم چنان عشق می‌ورزد که او را در این حالت می‌طلبد و این حبّ نفس خویش است. پروردگار عالم آنچه که هست، برای خود قربانی می‌کند و نه برای غیر و همه این عنوان را بیان می‌کنند.

یک بعدی داریم که عرفا می‌گویند و آن، «فانی فالله» است. این فانی فالله و فنای در پروردگار عالم یعنی آن که بداند «لله» است و «الیه راجعون»، باید به اصل خویشتن خویش برگردد؛ یعنی باید مجدّداً خمیر شود و از آن حالت ثانویه به آن حالت خمیر مایه اولیّه‌اش برگردد. لذا برای این که پروردگار عالم آن حالت را برایش درست کند، او را به بدترین بلاها مبتلا می‌کند، امّا صورت ظاهر نزد ما بلا است.

البته بلا از باب « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ  قالُوا بَلى‏»  است، امّا از بابی که ما بلا را تبیین می‌کنیم، اصلاً بلا نیست. چون بلا نزد ما؛ یعنی بدی، امّا عندالله تبارک و تعالی، بلا یعنی جواب به آن « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » که ما دادیم؛ یعنی حبّ حقیقی و اعلان این که لله‌ایم و الیه راجعون. حالا اینجا اعلان کردیم: هرطور که تو بپسندی، هر طور که تو بخواهی.

چون عرض کردم نفرمود: « أَ لَسْتُ بِإلهکم »، فرمود: « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ ». ربّ، مربّی است. مربّی یک چیزی دستش است و ما باید مربّای حضرت حقّ بشویم؛ یعنی باید هر طوری دلش می‌خواهد بشویم. یک بار این‌طرف می‌اندازد، یک بار آن‌طرف می‌اندازد، یک بار بالا، یک بار پایین. وقتی کسی مربّی دارد، اختیارش بدست اوست.

اعلان این که طرف مقابل هم حبّ دارد - گرچه اولیاء خدا می‌گویند: فقط یک طرف است امّا بعضی تخفیف دادند و گفتند: طرف مقابل - یعنی حبّ طرف ثانی (ما) هم هست. اگر کسی خودش را جدّی فانی فی الله بداند، اصلاً حبّ از ناحیه ما ملاک نیست. یعنی چه؟! یعنی ما نباید حبّ به خدا داشته باشیم؟! خیر، منظور این نیست، حبّ از طرف ما هم باید باشد، ولی اصلاً این حبّ معنی ندارد. آن که فانی فالله است می‌داند گفته: آیا من مربّی شما نیستم؟ «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» گفته: «بَلى»، گفته: پس هر طوری دلم خواست. حالا این که من محبّت به تو هم دارم، این طبیعی است که در همان « بَلى‏»ای که گفتیم تمام شد، امّا عنوان حبّ از اوست که بگوید: می‌خواهم ببینم آن که «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ» را «بَلى‏» بیان کرد، حالا در اینجا می‌پذیرد من مربّی باشم یا می‌خواهد خودش مربّی باشد؟

*ربّ ‌النّفس!

بعضی از بزرگان، اولیاء خدا و خصّیصین یک تعبیر عجیبی دارند. یک موقع آیت الله العظمی بهاء الدینی می‌فرمودند: این مرد عظیم الشّأن و الهی، مرد بزرگوار، آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی گاهی می‌فرمودند: ما بعضاً ربّ النّفوس خودمان هستیم. می‌فرمودند: هر که رب النّفس بشود، معلوم است زیر بار ربوبیّت نمی‌رود.

اگر از ربّ بودن دست کشیدی، زیر بار ربوبیّت می‌روی. ما هم مربّی می‌شویم، مربی نفس خودمان، امّا اگر همه را به پروردگار عالم سپردیم (پسندم آنچه را جانان پسندد)، او خودش ما را خلق کرده و معلوم است بهترین مطالب را هم برای ما می‌خواهد.

امّا ما بهترین مطالب را چه می‌پنداریم، مهم است. ما فکر می‌کنیم بهترین مطالبی که برای ما می‌پسندد، این است که دائم به ما توجّه کند، دائم به ما رزق بدهد، دائم در رفاه باشیم، دائم خانه چنین باشد، دائم در صحّت باشیم و ... . این‌طور نیست. پروردگار عالم عوض می‌دهد، منتها نه عوضی که ما تصوّر می‌کنیم به واسطه بلا می‌دهد، بلکه خود بلا را عوض این قضیه قرار می‌دهد.

*هر چه بر مؤمن می‌آید، خیر است!

وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(ع) نکته‌ای را بیان می‌فرمایند که خیلی عالی است. «مَا أُبَالِی‏ أَصْبَحْتُ‏ فَقِیراً أَوْ مَرِیضاً أَوْ غَنِیّاً»  اصلاً چه باک فقیر، مریض، غنی و صحیح باشم، هیچ فرقی نمی‌کند، «لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ لَا أَفْعَلُ بِالْمُؤْمِنِ إِلَّا مَا هُوَ خَیْرٌ لَه‏» من هیچ کاری را برای مؤمن انجام نمی‌دهم، مگر همه‌اش برایش خیر است. اصلاً چیزی به نام شرّ نداریم. شرّ تفسیر رأی انسانی است. البته فقط یک‌جا شر است و آن این که زیر چتر ربوبیّت و اطاعت آن نرویم که آن شر حقیقی است و إلّا مِن ناحیة الله هیچی شرّ نیست. کجا پروردگار عالم برای ما شرّ خواسته؟! ابداً.

لذا حضرت فرمود: من باکی ندارم فقیر باشم، بیمار باشم، ثروتمند باشم و ...؛ چون پروردگار عالم گفته: من با مؤمن کاری نمی‌کنم، مگر آنچه که هست، همه برایش خیر است. پس من اصلاً برایم مهم نیست؛ چونامروز خیر من را می‌خواست مریض باشم، فردا خیر من را این می‌خواهد که صحیح باشم، امروز خیر من را این می‌خواهد که ثروتمند باشم، فردا خیر من را خواست که فقیر باشم. لذا آن وقت است که اگر اینجا پروردگار عالم صحّت را گرفت و مریض شدم، می‌نالم و فغان می‌کنم؛ یا می‌گویم: الحمدلله ربّ العالمین؟! اینجا که ثروت را گرفت، می‌نالم و فغان می‌کنم؛ یا می‌گویم: الحمدلله رب العالمین؟! حالا این‌ها را باید ببینیم کدام است.

پس این حال را دارد و بیان می‌فرمایند: «و هو الشّدة حبّ الله تبارک و تعالی» این همان شدّت حبّ به پروردگار عالم است که مؤمن باک ندارد و می‌فهمد؛ چون پروردگار عالم برایش این‌طور خواسته، می‌گوید: منعی ندارد، می‌فهمم یعنی چه، تو ربّ منی.

*قمر منیر بنی‌هاشم جواب به نفس نمی‌دهد، نه عقل

لذا تو را رشید و دلیر می‌کند، سیمایت هم خوش سیما است. البته نمی‌خواهیم بگوییم این که بزرگان مثل امام‌المسلمین، رهبر عظیم‌الشّأن و دیگران بیان می‌فرمایند: این‌قدر راجع به جمال کسانی که در کربلا بودند، بیان نکنید؛ یعنی همچنین چیزی نبوده، بلکه می‌خواهیم بگوییم: اصل حقیقت و محتوا را بفهمیم و إلّا واقعاً جمال قمر منیر بنی‌هاشم(ع) جمال بسیار عالی است، رشید است، خوش سیما است. همه آنچه که خوبان دارند، ایشان خیلی عالی دارند.

لذا یک کسی مثل قاسم ‌بن ‌الحسن(ع) هست که پایش به رکاب نمی‌رسد؛ یک کسی هم آن‌قدر رشید است، باید اسب بلند داشته باشد. یک کسی مثل قاسم ‌بن ‌الحسن(ع) را نهایتاً طوری می‌کند که بدنش زیر سم اسبان قرارگیرد، یک کسی هم مثل قمر منیر بنی‌هاشم دست‌هایش را قطع می‌کنند و بعضی جاها نوشتند: حتّی پاها را هم قطع می‌کنند. لذا آن بدن، بدنی خیلی کوچک می‌شود. پس برایش فرقی نمی‌کند.

یک موقع دست می‌برد آب می‌خورد؛ یک موقع حالا دست را می‌برد، نفس می‌گوید: آب بخور، امّا نمی‌خورد. بعضی به اشتباه می‌گویند: عقل می‌گوید: آب بخور، عشق می‌گوید: آب نخور. در حالی که عین عشق، عقل است. یعنی اگر عشق، عشق حقیقی باشد، عینش، عقل است؛ شینش، شوق است و قافش، قرب است. لذا عقل، شوق را ایجاد می‌کند که به قرب برسی. پس عشق، عقل محض است و این که عشق و عقل را جدا می‌کنند، اشتباه می‌کنند.

همه این تعابیری که ما داریم، از این جهت است که ما عقل و عشق را یک طور دیگر معنی کردیم و چون معانی ما با معانی معارفین، متفاوت است، آن‌وقت اینجا حقّ با ماست که می‌گوییم: عقل یک چیزی و عشق یک چیز دیگر است و إلّا اتّفاقاً عین عشق، عقل است.

آن عشق بود و همان عقلش بود که دست را زیر آب برد. نفس می‌گوید: بخور! می‌گوید: نمی‌خورم. عطش! عطش! عطش! صبح تا حالا عطش گرفته، تازه چه جنگ نمایانی هم کرده که به شط برسد، اصلاً زیر آب برو. اگر عوام النّاسی خودمان بگوییم: عقل می‌گوید، در حالی که نفس است: آب بخور، قوّت بگیری، قدرت بگیری تا بتوانی آب هم ببری، امّا می‌گوید: نه! او که قدرت می‌دهد، یکی دیگر است «لا حول و لا قوة إلا باللّه العلیّ العظیم». او می‌فهمد یعنی چه، می‌گوید: جلوتر از امام خودم و اولادش، آب نمی‌خورم  «و ذکر العش الحسین و اولاده». ادب دارد، می‌فهمد، خوب تربیت شده است. می‌فهمد که اصلاً عین بی‌ادبی است که من آب بخورم.

می‌فهمد، می‌گوید: چه داری می‌گویی؟ من بخورم که قوّت بگیرم؟ اصلاً این شخص فریب نمی‌خورد. این شخص با خود احتمال می‌دهد که اگر من آب خوردم و این‌ها طوری محاصره کردند که هر چه من آمدم، مشکم را با تیر زدند، آب دیگر نمی‌رسد. حالا من آب خوردم، ولی مولایم و فرزندانش آب نخوردند، آن موقع من چه کار کنم؟! برای همین دیگر آب نمی‌خورم.

لذا جواب به نفس نمی‌دهد، نه جواب به عقل.

لذا عرض کردیم وقتی این‌طور شد، این بلاهایی که به صورت ظاهر بلا است، دیگر بلا نمی‌شود، بلکه برای او تکامل و گشایشی که بالاترین گشایش‌ها است.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها