0

آن که از زنان به کمال رسید

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

آن که از زنان به کمال رسید
پنج شنبه 23 آبان 1392  10:07 AM

مشهور است در میان عرفا که مردان فراوانی کمال را تجربه کردند و بدان مرتبت نایل آمدند.

از میان زنان اما انگشت‌شمارند کمال یافتگان. از متاخرانشان نام می‌برند، از خدیجه بنت خُوَیلِد همسر رسول‌خدا(ص) که آنچه داشت به پای اسلام ریخت و از این‌رو عزیز خدا و رسولش شد و نام می‌برند از فاطمه(س) که سیده‌نساء عالمیان است

و بضعه رسول‌اعظم(ص) بل نفس رسول و از همین روست که هر که او را بیازارد نبی را آزرده و هر‌که او را خوشحال سازد نبی را خوشحال ساخته و البته فاطمه(س) دختر خدیجه‌کبری بود که تا بود خوش بود دل پیامبر به او و چون رفت خوش شد دل پیامبر به دخترش و البته نام می‌برند از زینب‌کبری که پیامبر به یاد دخت از دست رفته‌اش او را زینب نام نهاد و مایه روشنی دل او بود.

کمال که سخن از آن رفت اما چه ماهیتی دارد و چگونه پدید می‌آید برای نفس کمال دیده‌؟ به سخن دیگر و به مناسبت موضوع جستار، چگونه زینب را کمال یافته می‌دانیم و در این باب چه مراحلی را از سر گذرانده و در آستانه کدام مرحله کمال یافته لقب گرفته‌؟

آیا اصولا کمال صفتی است انتزاعی یا انضمامی‌؟ از دل اجتماع و صراع و کشمکش مادی حاصل می‌آید یا حاصل لطف صرف باری است یا ترکیبی از هر دو؟ در این جستار که به مناسبت پنجم جمادی الاول سالروز ولادت زینب کبری در سال ششم هجری، سامان یافته است می‌کوشیم تا به این پرسش‌ها پاسخ گوییم.

سال ششم هجری بود که فاطمه‌(س) سومین نوزاد خویش و علی(ع) را به جهان آورد. مدینه در امن و استقرار بود، چرا که جنگ بزرگ خویش یعنی احزاب را پشت سر گذارده بود و جنگ‌های گذشته را چون بدر و احد به فراموشی می‌سپرد. مسلمانان اندک‌اندک سامان و صلاح را به عیان می‌دیدند و زینب در این میانه پا به هستی نهاد.

زینب نامی بود که رسول به یاد دخت از دست رفته‌اش بر سومین فرزند اهل‌بیت اعطاء کرد و چه زیبا نامی بود که بر تنها نوزاد سال ششم مدینه نهاده می‌شد.

زینب اما از 5 سالگی پا فراتر نگذارده بود که پیامبر اعظم ملکوت را به عیان دید و به اتحاد ابدی با باری تن داد. و زینب می‌شنید که چگونه بر سر پیکر بی‌جان رسول‌(ص) دعوای کلامی در گرفته که محمد زنده است و هرگز نمرده و باز خواهد گشت !

و البته پاسخ می‌شنید که‌ «وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات و او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر‌الله شیئا و سیجزی‌الله الشاکرین/ و محمد نیست مگر پیامبری که پیش از او پیامبران دیگری بودند.

آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به عقاید نیاکانتان بازخواهید گشت‌؟ کسی که به عقیده گذشتگان باز گردد بی‌گمان به خداوند زیانی نخواهد رساند و خداوند پاداش سپاسگزاران را می‌دهد.»

نمی‌توان گفت که بی‌گمان زینب به عمق این جدال کلامی رسیده است اما بی‌گمان در پس ذهن و قلب خویش پرسشی را احساس کرده که مآل آن امر دیگری را نشانه گرفته است. آری حقیقت ولایت.

زینب نشانه‌های دیگر این امر را در دفن پیامبر و آن سقیفه که بنی‌ساعده‌اش می‌گفتند، مشاهده کرد. غم از دست رفتن پیامبر، جد مهربانش بر زینب کم نبود که شهادت مادر را دید.

سیده‌نساء عالمیان 75 روز پس از پیامبر به او پیوست و بشارت پیامبر را در آخرین روزهای حیاتش محقق شده یافت. بی‌گمان این دو حادثه عظیم که در یکی وحی برای ابد منقطع شد از اهل زمین و در دیگری سرور زنان اهل بهشت به پدر ملحق شد بر روحیه کودکی چون زینب اثر ژرف نهاده است.

زینب در این دو رویداد به ظاهر تلخ مرگ را به عیان تجربه کرده و مرگ‌اندیشی را با وجود خود متحد یافت. به‌خوبی می‌توانیم تأثیرات این اندیشه مولد را در سراسر زندگی زینب کبری مشاهده کنیم.

بزرگ‌ترین نمود این اندیشه اما در کربلا رخ می‌دهد.

آنجا که زینب جسم بی‌سر برادر به خاک می‌بیند و در برابر آن بزرگترین تراژدی تاریخ، اینگونه واکنش نشان می‌دهد که «ما رایت الا‌جمیلا‌/ ندیدم به خدا جز زیبایی»‌!

در ارتباط این نگاه و مرگ اندیشی باید گفت، مرگ در اندیشه زینب باور قلبی او را به فانی بودن عناصر مادی فراهم آورده و در یک نگاه ارجاعی و تاویلی او را به پس زمینه و بنیان هستی کشانیده است.

این تاویل البته تنها در نظر روی نداده و تنها ابتنایش بر استدلال نبوده است. حقیقت متحد با وجود آن است  که قلب زینب را آماده و مهیای این تاویل عظیم ساخته است. بی‌گمان آغاز و استمرار کمال زینب را باید در ضمن این آموزه یعنی مرگ اندیشی به مشاهده نشست.

البته این نکته نیز قابل ذکر است که تأثیر این آموزه بر افراد گوناگون یکسان نیست، اما زینب آن را به درستی فراگرفته بود چرا که از دنیا زده نشد و آن را رها نکرد.

ازدواج او با عبدالله‌بن‌جعفر‌بن‌ابی‌طالب و صاحب دو فرزند شدن که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند، نشانه درک صحیح زینب از مرگ اندیشی است که گریز از دنیا و افسردگی را به‌عنوان پیامد موجه ندیده است. زینب در مسیر کمال اما از گذرگاه‌های دیگری هم عبور کرد.

مادر را دید که چگونه حمایت از حق ولایت را اولویت خویش ساخته و شبانه روز در راه دفاع از حریم آن می‌کوشد تا آنجا که جان خویش بر سر این امر می‌دهد.

پدر را دید که در راه مصلحت اسلام که آن را فراتر از هر چیز می‌دید 25سال سر در چاه سکوت کرده و به کشاورزی و حفرچاه مشغول شده است.

برادرانش را دید که یکی برای حفظ دماء مسلمین صلح می‌کند و دیگری برای حفظ اصل اسلام جنگ. از این‌رو زینب آنچه می‌خواست ببیند تا راه کمال بر او سهل‌تر آید دید و البته فقط دیدن نبود بلکه چشید و با جان نوشید. افراط و تفریط را دید و از آن دو بیزار شد و اعتدال را دید و عاشق‌اش شد.

مصلحت اسلام را دید و دانست که کجا سکوت کاربرد سکوت دارد و کجا کارکرد جنگ می‌طلبد. تجلی حقیقی و نمود قطعی کمال زینب اما در کربلا روی داد. آنجا که جوهره او آشکار شد البته نه در جنگ که در کاری مهم‌تر از جنگ.

در جنگی که در ظاهر مغلوبه بود و جز شکست ظاهری حاصلی نداشت؛ در انتقال پیام جنگ و محتوای آن که نه تنها محتوای آینده جهان اسلام بلکه‌هست آن را شکل می‌داد.

زینب در آن میان به وظیفه امامت برخاست چرا که امام واجب‌الاتباع به دلایلی او را گفته بود که چنین کند. مرور آنچه میان زینب و یزید در کاخ سبز اموی گذشته است ژرفای آنچه گفته آمد را تأیید و تأکید می‌کند.

یزید وارد تالار اصلی کاخ می‌شود. سرپوش از سران شهدا بر‌می‌دارد و با خیزرانی که در دست دارد بر آن رئوس مبارک ضربه می‌زند. و این اشعار مناسب حال می‌بیند: « ای کاش پدران من در جنگ بدر می‌دیدند که خاندان خزرج از زخم نیزه‌های ما به آه و فغان آمده است. تا شادی از سر و رویشان می‌ریخت. آن وقت می‌گفتند ‌ای یزید دیگر بس است»!

بانوان بنی هاشم به گریه آمدند جز زینب مرگ‌اندیش و ولایت‌مدار که با قدرت نهیبی زد، که زمان ضعف و گریستن نبود در برابر آن طاغی سرکش:‌

«ثم کان عاقبه الذین اساوا السوای آن کذبوا بآیات‌الله و کانوا بها یستهزءون/ سرانجام کسانی که کار زشت کردند این است که آیات خدا را دروغ شمارند و مسخره کنند». ‌ای یزید!‌ ای‌زاده بردگان!

آیا این از عدالت است که تو دختران و کنیزان خود را در پس پرده بنشانی و دختران رسول خدا را مانند اسیران بگردانی. آیا می‌گویی: ‌ای کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند زنده می‌بودند تا می‌دیدند چه بر سر آل رسول آمده است.

و خود را گناه کار نمی‌شماری؟... اگر ستم بر ما را در این جهان غنیمت شمردی بدان که در آن جهان باید غرامت بپردازی.

آن دم که جز نتیجه کارهایت چیزی به درد تو نخواهد خورد. آن وقت که تو به ابن‌مرجانه پناه بری و او به تو. تو از او کمک بخواهی و او نیز. تو و همکارانت در پای ترازوی عدل الهی زوزه کشید و بهترین توشه‌ای که همراهتان باشد کشتار فرزندان محمد‌(ص) باشد.

به خدا سوگند که من تاکنون به جز از خدای نترسیده‌ام و جز پیش او شکایت نبرده‌ام. پس هر حیله که داری به کار بر که به خدا ننگ این ستمکاری را نتوانی شست.

نقل است که پس از این افشاگری هند دخت عبدالله‌بن‌عامر سردار بزرگ عرب و زن یزید سراسیمه و سینه چاک به میان مجلس آمد و به شیون پرداخت که یزید چه کرده‌ای آیا این سر حسین، پسر فاطمه، نوه رسول خداست که این چنین در آمده؟ و تو با او اینچنین می‌کنی‌؟ و مجلس به هم ریخت... .

آری زینب اینچنین بود و اینچنین ماند و البته پس از برادر دیگر تحمل روزگار و مردمش نکرد. بنا بر قول ارجح پیام‌آور کربلا در شب یکشنبه چهاردهم‌رجب سال62هجری از دنیا هجرت کرد.

منبع:همشهری

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها