0

درس اخلاق آیت‌الله قرهی چرا ابا‌عبدالله، طفل شیره‌خوار را به میدان برد؟/ماجرای ملک و به یغما بردن ثر

 
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

درس اخلاق آیت‌الله قرهی چرا ابا‌عبدالله، طفل شیره‌خوار را به میدان برد؟/ماجرای ملک و به یغما بردن ثر
سه شنبه 21 آبان 1392  11:31 AM

آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع«بیعت» با محوریت هر کس ایمانش بیشتر باشد، ابتلائاتش نیز بیشتر است، پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*ابتلائات به واسطه درجه حبّ‌پذیری بندگان

عرض کردیم وقتی بنا شد دنیا، به عنوان تجلّی بیعت با ذوالجلال والاکرام، معلوم و مشهود ما باشد؛ دیگر از این‌جا به بعد همه چیز عنوان « بَلى‏» دارد. از این‌جا به بعد است که معلوم می‌شود این «إِذِ ابْتَلى‏» هایی که برای امثال ابراهیم(ع) وهمه ما است، چقدر ما را به پروردگار عالم انس می‌دهد و به حضرت ربوبیّت نزدیک می‌کند و قرب ایجاد می‌کند؟ 

در جلسه گذشته یکی از جوان‌های عزیز سؤال کرد: شما تمثیلی در مورد حبّ خداوند به بنده‌اش زدید و گفتید: انسان یک موقعی، بچّه‌‌ای را دوست دارد، لپ او را آن قدر می‌کشد و در بغل فشار می‌دهد تا جایی که صدای بچّه در می‌آید. امّا اگر او به تعبیری به گریه بیافتد و متوجّه نشود، این عشق و حبّی را که بیان کردید در «بَلى‏» هست، چطور درک کند؟  

جواب این است: باز هم مثال دنیوی بزنم تا برای ما محسوس شود. وقتی بچّه‌ای یک کار شیرینی می‌کند، ما او را در بغل می‌گیریم و از روی حبّ بیش از حد، او را فشار می‌دهیم، طوری که صدای بچّه در می‌آید؛ یعنی اظهار لطفمان عامل گریه بچّه می‌شود. وقتی بچّه را بگذاریم و او را ناز کنیم و ببینیم بچّه زیاد گریه نمی‌کند، مجدّداً آن اظهار محبّت‌ها که ولو به صورت ظاهر اذیّت برای او دارد، امّا ابراز عشق وارادت شما نسبت به آن بچّه است، تکرار می‌شود. ولی اگر دیدیم تا دست می‌زنیم، به تعبیر عامیانه نق می‌زند و شروعبه گریه کردن می‌کند، ما هم دیگر با او کاری نداریم، او را طرد می‌کنیم و به تعبیر خودمانی می‌گوییم: بچّه لوسی است، تا دست می‌زنی صدایش در می‌آید. لذا دیگر کاری با این بچّه نداریم.

پروردگار عالم هم همین‌طور است، وقتی ابتلا را بیشتر می‌کند که ببیند آن درجه ایمان انسان بیشتر می‌شود. لذا خداوند اظهار حبّش را به واسطه ابتلائات بیشتر می‌کند تا ببیند بنده‌اش چقدر حب ‌ّپذیر است. پس مهم این است که چقدر این حبّ را می‌پذیرد.

*رابطه ایمان و بلا!

وجود مقدّس حضرت باب‌الحوائج، موسی‌بن‌جعفر(ع) یک تعبیر و تمثیل بسیار عالی در این زمینه دارند. حضرت می‌فرمایند: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ کِفَّتَیِ الْمِیزَان‏» مثل مؤمن، مثل دو کفه ترازو است، «کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه» هر موقعایمانش زیادتر شد، بلائش هم زیادتر می‌شود. ترازوهای قدیم را دیدید، وقتی یک کفه بالاتر می‌رود، برای این که شاهینش مساوی باشد، باید همان قدر وزنه در کفه دیگر بگذارید.

لذا معلوم است کسی که ایمانش کم است، خدا هم زیاد به او بلا نمی‌دهد و به همان اندازه مبتلایش می‌کند، امّا هر که ایمانش زیاد شد، ابتلاء و امتحانش هم زیادتر می‌شود.

*آیا ما توان تحمّل ابتلائات حضرت ابراهیم را داریم؟

مثلا آیا آن ابتلائاتی که برای ابراهیم خلیل(ع) بود، برای همه هست؟! برای چه خلیل‌الله شد؟ این که بعد از این امتحانات بیان فرمود: «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»، برای این بود که او از این به بعد هم می‌تواند ابتلائات را تحمّل کند.

یک نمونه آن ابتلائات که واقعاً هنوز کسی جزء اصحاب معنا نمی‌تواند درک کند که حقیقتش چیست، همین ذبح حضرت اسماعیل است، آن هم به این صورت که خواب ببیند. ما در تعابیر خودمان هم می‌دانیم که خواب، حجّت نیست، ابراهیم خلیل هم خواب دیده آن هم بعد از آن همه سال که خدا به او فرزند مرحمت کرده که همین کاکل‌زری هم عامل شد که بین ساره و هاجر اختلاف بیافتد و او این کاکل‌زری را بردارد و به یک بیابان برهوت ببرد. جایی که مادر او به سختی بیافتد و گرفتار شود. از روی عطش مدام بین صفا و مروه برود و بیاید و دنبال آب بگردد. بعد هم آن‌ها را رها کنی و بروی، در حالی که پدر باید بالای سر زن و بچّه‌اش باشد، امّا چون امر خداست می‌پذیرد. یعنی این همه منتظر فرزند بوده، حالا باید بچّه را بردارد و به همراه مادرش به یک بیابان ببرد و در آن‌جا رهایشان کند. این‌ها جدّاً اطاعت‌پذیری بالایی می‌خواهد. «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» لذا خود او تبعیّت از خدا می‌کند و بعد «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» می‌شود. در آن بیابان هم این کاکل‌زری آن‌ قدر پا می‌زند که آن چاه زمزم درست می‌شود که هنوز که هنوز است از بهترین آب‌هاست. فرانسوی‌ها آب زمزم را امتحان کردند و دیدند که بهترین و سبک‌ترین آب است که هیچ املاح اضافی ندارد .

لذا حضرت ابراهیم خلیل(ع) فرزند و مادرش را به بیابانی برده، حالا این کاکل‌زری بزرگ شده و ده، دوازده سالش است. امر می‌رسد، آن هم نه به وحی، بلکه به نوم که صورت ظاهر، خواب، حجیّت ندارد، امّا ببینید اگر مؤمن، حبّ خدا در دلش باشد، این حال است که در آن بیعت می‌ماند و هر چه بیاید، برایش شیرین است.

یک شب، دو شب، سه شب، همان خواب را دید و دیگر حجّت برایش تمام شد. حالا فرزند را باید ببرد سر ببرد، با آن کیفیّت که می‌دانید و موضوع بحث من نیست. حتّی چشم اسماعیل(ع) را می‌بندد، امّا خود او هم در معرفت قرار دارد. بعد هم آن رمی جمرات که داستانش مفصّل است، به وجود آمد. خلاصه وقتی می‌بیند این چاقو سر را نمی‌برد، از روی عصبانیّت که چرا امر خدا اجرا نمی‌شود، به سنگ می‌زند و سنگ دو نیم می‌شود.

الآن معمّا حل شده، برای ما آسان است، امّا همین الآن یک لحظه تفکّر کنیم، بگوییم: اصلاً این قوچ نیامده بود و الآن این برای فرد فرد ما نازل می‌شد، مگر ما می‌توانیم سر دلبند خودمان را آن هم با دست خودمان ببریم؟! اصلاً ما به پروردگار عالم إن‌ قلت می‌آوریم که تو چه خدایی هستی؟! از من درخواست می‌کنی که انسان بکشم، و قتل نفس انجام بدهم، آن هم عزیزترین کس و فرزندم را، آن هم طفل که معصوم است، چه خطایی کرده؟ چه گناهی کرده؟ چه کسی را کشته؟ کدام عمل خبیثی را انجام داده که مستحقّ مرگ است؟ خیلی‌ها گناه می‌کنند و توبه می‌کنند، امّا این چه گناهی کرده که استحقاق به مرگ دارد؟! لذا این إن‌قلت‌ها را در ذهن ما می‌آید و به خدا پرخاش می‌کنیم و به پروردگار عالم اعتراض می‌کنیم. نسبت به پروردگار عالم بدبین می‌شویم و این خدا را دیگر قبول نداریم. می‌گوییم: تو چه خدایی هستی، ما اصلاً تو را قبول نداریم. تو که خدا هستی، می‌گویی من یک طفل معصوم را ببرم و با دست خودم، سر او را ببرم؟! اصلاً به نفس خودم چه جوابی بدهم؟ وقتی من دست و پای بچّه را ببندم و روی سینه او بنشینم و همین‌ طور هم بخواهم سر او را ببرم، این بچّه جیغ و داد می‌کند، فریاد می‌کند. مگر من قصّاب هستم؟! این بچّه بگوید: بابا، دل من ریش می‌شود و از حال می‌روم. آن‌وقت توی پرودرگار عالم دستور می‌دهی که من آدم‌کشی کنم؟! پس اصلاً به پروردگار عالم بدبین می شویم و حالمان نسبت به پروردگار عالم متغیّر می‌شود. فلذا پروردگار عالم آن امتحان را به ما نمی‌گوید؛ چون ایمان ما آن‌طور نیست.

لذا اگر کسی برایش سؤال ایجاد شود که چطور می‌شود حبّ خدا را در این ابتلائات درک کرد؟ ما مثال زدیم که وقتی بچّه‌ای را دوست داریم، لپ او را می‌کنیم و فشارش می‌دهیم و او به ناله درمی‌آید. امّا دفعه بعد وقتی یک‌بار دست بزنیم و ببینیم جیغ می‌زند، می‌گوییم: برو، با تو کاری نداریم. امّا اگر بچّه‌ای با این که با فشار دادن و ... به او اظهار محبّت می‌کنی، بعد از کمی گریه کردن، باز می‌خندد؛ به او می‌گویی: خودت شیطانی می‌کنی و دوست داری، برای همین باز هم لپ او را می‌کشی و او را فشار می‌دهی.

لذا پروردگار عالم هم ایمان‌ها را می‌بیند و براساس آن ایمان‌ها مبتلا می‌کند. برای همین است که موسی‌بن‌جعفر(ع) می‌فرمایند: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ کِفَّتَیِ الْمِیزَان ‏» شاهین‌های ترازو باید درست روبه‌روی هم قرار بگیرد، چطور؟ می‌فرمایند: «کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه»، همین ‌طوری به هر کسی بلا نمی‌دهد، بلکه هر کسی ایمانش زیادتر شد، حالا بعد آن کفه را به اندازه این کفه قرار می‌دهد. پس اوّل باید ایمان زیادتر شود، لذا نمی‌فرماید: «کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ بَلَائِه زِیدَ فِی إِیمَانِهِ». بلکه می‌فرماید: «کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه». اوّل که بلا را نداد، بلکه ایمان را دید که زیاد شده، بعد بلا داد.

اوّلین بلایی که برای ابراهیم خلیل آمد که خلیل‌الله است، این نبود که بچّه‌ات را بکش، بلکه این مطلب، مرحله آخر بود. اوّلین مطلب این بود که خدا به او ثروتی داد که حسب روایات شریفه، صدها سگ تازی گله گوسفند و شتر و گوساله و گاوهای او را مراقبت می‌کردند. طوری بود که همین‌طور مردم شیرهای حیوانات او را می‌بردند امّا در آخر باز هم اسراف می‌شد و کسی نبود ببرد. پروردگار عالم به ملائکه گفت: خلیل من را ببینید که چقدر در دل شب عبادت می‌کند! ملائکه گفتند: خدا! همه چیز او به راه است و ثروت بسیاری دارد، معلوم است که نماز شب هم می‌خواند. خدا فرمود: خیر، او من را دوست دارد. یکی از شما بروید و من را صدا بزنید، ببینید او چطور عاشق من است. یکی از ملائکه گفن: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الرّوح». تا این ذکر را گفت، حال ابراهیم(ع) از این رو به آن رو شد.

می گویند: عشق‌های مجازی عبرت است برای عشق حقیقی و ما را به آن عشق حقیقی می‌رساند - علّامه طهرانی می‌فرمودند: این تعبیر را آسیّد هاشم حداد از آیت‌الله قاضی نقل می‌کردند -

دید کسی که عشق کاذبی در دلش می‌افتد، تا اسم معشوق خود را می‌شنود، اصلاً حالش عوض می‌شود؟ یک بنده خدایی گرفتار همین مطلب بود، گفته بود: من نماز فلانی را خیلی دوست دارم ولی نمی‌توانم بیایم. گفته بودند: چرا؟ گفته بود: ایشان می‌گوید: «یا ربّ العزیز الغفور اغفر ذنوبی بحقّ البتول»، من یک معشوقه‌ای به نام بتول داشتم و حالا در نماز حواسم پرت می‌شود و نمی‌توانم بیایم. این طور آدم را گرفتار می‌کند. اسم معشوق که بیاید، دلش می‌لرزد و همیشه به یاد اوست.

حالا ملک آمده و با یک صدای زیبا و عالی می‌گوید: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة والرّوح»، تا ابراهیم خلیل این را شنید، لرزید و از حال رفت. گفت: صاحب صدا! تو کیستی؟ اگر یک بار دیگر بگویی، نصف مالم را به تو می‌دهم. حالا من و شما باشیم، چرتکه می اندازیم و می‌گوییم، پنج تا یا ده تایش را به تو می‌دهیم، حالا یک بار دیگر بگو. امّا دادن نصف مال عجیب است.

در زمان پیامبر(ص)، وقتی آیه زکات آمد، بعضی‌ها برکت را از خود پیامبر گرفته بودند، حالا که می‌خواستند زکات بدهند، گفتند: حالا ما خودمان بعداً نزد پیامبر می‌آییم و حساب می‌کنیم. پیامبر فرستاده‌ای فرستاد، باز هم نیامدند. بعد پیامبر(ص) فرمودند: همان پول خودم را بدهید. آن‌ها می‌گفتند: ما از روز اوّلی که اسلام آوردیم، آیه زکات نداشتیم، این پول گرفتن یعنی چه؟! این یعنی چه که پیامبر(ص) کاسبی راه انداخته است؟! لذا یک عدّه تا اسم زکات آمد، نتوانستند تحمّل کنند.

پس بعضی چرتکه می‌اندازند که می‌شود یا نمی‌شود. امّا ابراهیم خلیل به راحتی گفت: نصف مالم را به تو می‌دهم، یک بار دیگر بگو. ملک دو مرتبه گفت: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة والرّوح». ابراهیم خلیل گفت: همه مالم را به تو می‌دهم، یک بار دیگر بگو. یعنی این بار نگفت: نصف دیگر، بلکه گفت: چیزی ندارم ولی همه مالم را به تو می‌دهم تا بار دیگر بگویی. دفعه بعد گفت: حالا خودم هم خادمت می‌شوم، یک بار دیگر بگو. دفعه آخر گفت: حالا دیگر چیزی ندارم که به تو بدهم، بیا تمام این‌ها را بردار و ببر، خودم هم که خادمت هستم، اگر خواستی یک بار دیگر بگو. او گفت: من ملک هستم و می‌خواستم تو را امتحان کنم. پروردگار عالم گفت: دید بنده من چه عشق و محبّتی به من دارد!

لذا اوّل از این امتحان ثروت شروع شد، نه اینکه یک ‌دفعه از امتحان ذبح شروع شود. در آخر بود که امتحان ذبح صورت گرفت. یعنی بعد از آنکه به ثروت امتحان شد، بت‌ها را شکست و ...، امتحان ذبح آمد. لذا همین است که حضرت فرمودند: «کُلَّمَا زِیدَ فِی بَلَائِه زِیدَ فِی إِیمَانِهِ» و نمی‌فرمایند: «کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه». برعکس نیست، بلکه اوّل ایمانش را زیاد می‌کند، بعد بلا می‌دهد.

حضرت در ادامه می‌فرمایند: طوری می‌شود که «لِیَلْقَى اللَّهَ (عَزَّ وَجَلَّ) وَلَا خَطِیئَةَ لَه‏»، یعنی دیگر از این‌جا به بعد آن‌قدر او را ابتلاء می‌کند تا وقتی خدا را می‌بیند دیگر بدون خطاست. بعضی‌ها می‌گویند بدون گناه است که این اشتباه است؛ چون حضرت «خَطِیئَةَ» می‌فرمایند، نه «ذنب».

لذا هر چه ایمان زیاد شد، از آنجایی که بلا و ایمان دو کفه ترازو هستند، خدا می‌گوید: بلا را هم در او بریزید توش، چون باید این شاهین‌ها با هم مساوی باشد. برای همین تا یک مقدار ایمانش بالاتر رفت، خدا می‌گوید: بلا را هم بیشترش می‌کنم. طوری که وقتی خدا را می‌بیند، بدون خطاست؛ یعنی دیگر خطا هم نمی‌کند و بصیر حقیقی می‌شود.

لذا خطا نکردن با گناه نکردن متفاوت است. وقتی می‌فرماید: «وَلَا خَطِیئَةَ لَه»، معلوم است که دیگر اهل گناه نیست، امّا منظور این است که طوری است که اهل بصیرت و تالی‌تلو معصوم می‌شود.

تالی‌تلو معصوم یعنی آن کسی که خود معصوم است، ولی چون معصوم مِن ناحیة الله مأموریتی دارد و چهارده نفر برای آن تعیین شده‌اند، آن‌ها یک قاعده مجزا دارند، امّا این‌ها هم همان کارمعصوم را دارند و همان رفتار و سکنات و حسنات معصوم و کارهایی را که آن‌ها دارند انجام می‌دهند.

پس در این عالم تجلّی بیعت که آمدند، چون اینجا را به پروردگار عالم سپردند، هر چقدر ایمانشان اضافه شد، مدام ابتلائاتشان هم بیشتر شد. برای چه ابتلائات را زیاد می‌کنند؟ چون ایمانشان اضافه شده و إلّا پروردگار عالم آن بلاها را بر سر من و شما می‌آورد؟!

من و شما را دو روز امتحان می‌کند و حقوقمان دیر می‌شود، یا مثلاً یک ماه نمی‌دهند، مدام می‌گوییم: آقا چه شد تا آن‌ها بروند درست کنند. یا اگر یک مقدار بخواهد فشار اقتصادی بیاید، سریعصدایمان در می‌آید و یک موقعی خدای ناکرده می‌گوییم: عیبی ندارد و دست خود را جلوی یهود و نصارا دراز می‌کنیم. در حالی که این‌ها همه تأکید قرآن است که یهود و نصارا را دوست نگیرید «ولا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء»، امّا ما بهانه می‌آوریم و می‌گوییم: بالاخره که نمی‌شود با فقر، زندگی کرد و ... .

در حالی که من بارها و بارها بیان کردم که هیچ چیزی از بیرون نیست، امروز هم خود رئیس جمهور محترم به صراحت در مجلس بیان کرد. من چندین سال پیش در بحث شرح شذرات المعارف که با بعضی از آقایان اساتید دانشگاه و روحانیون مباحثه‌ای داریم، بیان کردم که همه مبتلائات از خودمان است و هیچی از خارج نیست. حتّی من یک موقع‌هایی دعا می‌کردم و اصرار به این دعا هم داشتم که بعضی‌ها می‌خندیدند، ولی اعتقاد قلبی من هست و بارها گفتم که «خدایا! این محاصره‌ها را روز افزون بگردان». این هم دلیل دارد؛ چون وقتی که ما در حصر باشیم، رشد می‌کنیم. ما تا در حصر نبودیم، بنزین را همیشه وارد می‌کردیم، امّا وقتی تحریم شدیم، خودمان هم شروعبه تولید بنزین کردیم. به هر عنوانی که نگاه کنیم، همین‌طور است، مثل این‌ پهبادها و ... که همه برای این همین است که ما در حصریم. لذا اتّفاقاً این‌ها حسنات و برکات دارد.

امّا ما گاهی تحمّل ابتلائات را نداریم، لذا خدای متعال هم آن ‌قدر ابتلاء نمی‌آورد. ابتلاء ابراهیم، فقط یک مورد نبود «اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات»، بلکه خداوند او را فراوان امتحان می‌کند، بعد از این که چندین بار او را امتحان کرد، در آخر می‌گوید: فرزندت را ذبح کن! آن هم با آن شرحی که دادم که مگر می‌شود انسان روی سینه بچه خودش بنشیند و سر او را ببرد؟! حالا معمّا حل شده، آسان شده، امّا آن وقت که معلوم نبود قوچی بیاید. مگر به او گفته بود: تو برو این کار را بکن، من هم می‌خواهم برایت قوچ بفرستم؟! اگر به من و شما هم بگویند: می‌خواهیم برایت قوچ بفرستیم، می‌گوییم: حالا شاید یک دقیقه خطا شد، شاید اصلاً یادش رفت یک قوچی بفرستد! شاید آمد و چاقو برید، حالا من آن را کنار گلوی فرزندم بگذارم، آن‌جا که دیگر این حرف‌ها شوخی‌بردار نیست. آخر هم شروعبه تحلیل کردن می‌کنم که حالا آن برای حضرت ابراهیم بود، شاید هم قصّه بوده، بالاخره یک موقع‌هایی هم خدا قصه برای انسان می‌گوید و ... . لذا با این تصوّرات مدام توجیه می‌کند. فلذا پروردگار عالم ما را این‌طور امتحان نمی‌کند. پس برای هر کس امتحانات متفاوت است.

*رسیدن به درجات با تحمّل ابتلائات

لذا نکته بسیار مهم این است که اگر در این بیعتی که تجلّی‌گاهش دنیاست، خودمان را به خدا سپردیم؛ دیگر بالا و پایین و این‌طرف و آن ‌طرف شدن برایمان فرق نمی‌کند.

پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی (ص) بیان می‌فرمایند: «إنَّ الرّجُل لَیکونُ لَه الدَّرَجةُ عندَ اللّه ِ لا یَبلُغُها بعملِهِ، حتّی یُبْتَلی ببلاءٍ فى جِسمِهِ فیَبلُغَها بذلکَ بعد أن تبیّن بیعته» براى آدمى نزد خداوند درجه‌اى است که او با عمل خود به آن نمى‌رسد، مگر آن که بدنش به بلایى گرفتار شود و بدین وسیله، به آن درجه دست یابد.

یعنی پروردگار عالم درجه انسان را عندالله بالا نمی‌برد، مگر این که عملی انجام دهد و بعد از آن عمل، او را مبتلا به بلا در جسم، مال و ... می‌کند تا او به این مقام برسد «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود»، و این همان چیزی است که خدا در آن بیعتش تبیین می‌کند؛ یعنی خدا می‌گوید: درجه در نزد من به واسطه این است که تو چقدر در آن بیعت، محکم ایستادی.

ما دیگر در آخرالزّمانیم، شکی در این نیست و هیچ کس هم نمی‌تواند بیان کند چه موقعظهور اتّفاق می‌افتاد، ولی حالات و مطالب، همه این‌ها هم نشان می‌داد که باید منتظر بمانیم و این انتظار هم با آن انتظارهای قبلی فرق می‌کند، «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». لذا الآن باید مواظب باشیم، ببینیم که چگونه هستیم؟ حالمان، آن حال بیعت است یا خیر؟ ما نباید تصوّر کنیم که همان اوّل که حضرت آمد، دیگر مدینه فاضله‌ای که در ذهنمان هست، شکل می‌گیرد. لذا مثلاً این که فرمودند: وقتی حضرت می‌آید زکات دهنده زیاد است ولی زکات گیرنده کم است، در ابتدای ظهور نیست. البته یک نکاتی دارد که من بعضی از مطالبش را گذرا رد می‌شوم و یک نکاتی را هم اگر بودیم، بعدها بیان می‌کنیم و مابقی‌اش هم به دعای شما مؤمنین است.

علی ای حال نکاتی در این بحث بیعت نهفته شده و من این بحث را بیهوده در محرم انتخاب نکردم، مطلب حساب شده است، مراقب باشیم، مواظب باشیم، حساب‌هایی هست.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها