پاسخ به:نگاه معرفتشناسانه به علم دینی
چهارشنبه 15 آبان 1392 8:52 AM
رشاد: دو، سه نکته را میشود ذیل تبیین جناب آقای میرباقری بیان کرد.
یکی اینکه به نظر من معیار تطابق معرفت و مبنای حقانیت معرفت را میتوان جمع کرد؛ البته در اینجا معرفت به معنی اعم اخذ میشود تا احیاناً معرفت غیرصائب را هم دربربگیرد و بتوانیم آن را مقسم قرار دهیم و به دو قسم تقسیم کنیم. ما معتقدیم این موضوع که تطابق داشتن یا نداشتن را شاخص علم و غیرعلم بدانیم با اینکه مبنای علم را حق و باطل و دینی و غیردینی بودن قرار دهیم جمع میشود؛ زیرا ما میگوییم دین واقعنماست؛ قضایایی که حاکی از فعل الهی هستند واقعیت را نشان میدهند و این موضوع از طریق حجتهایی که خداوند متعال جعل فرموده ــ که عقل از جملۀ آنهاست ــ تحصیل میشوند و بنابراین از حجیت برخوردارند (حجیت بالمعنی الأعم، اعم از حجیت اصولی و معرفتشناختی) و هم مطابق واقع و حقاند. از سوی دیگر چون اینها مطابق واقعاند، صادق هستند. درعینحال میگوییم آنچه صادق است، دینی است و دین آن را تأیید میکند، دین سخن حق را تأیید میکند؛ پس این قضایا هم صادقاند و هم حق. با این معیار و بیان، اگر واقعاً مطلبی مطابق واقع نیست و کاذب است حق و دینی هم نیست؛ نمیشود که …
میرباقری: عذر میخواهم، علم سکولار یعنی چه؟ تطابق ندارد یعنی چه؟
رشاد: حالا برسیم به معیارهای دیگر علم سکولار. بحث دیگر همین هست که ما علم را نباید تکمعیار قلمداد کنیم؛ یعنی یکی از معیارهایی که جناب آقای میرباقری نیز به درستی به آن اشاره کردند و ما نیز آن را قبول داریم معیار کارآمدی و مسئلۀ کارکرد و بلکه دقیقتر از آن غایت علم است. اگر کارکرد را معادل فایده بدانیم و غایت دانش را غرض و علت غایی آن بشماریم، ممکن است کارکرد هویتساز باشد، اما غایت، ماهیت دانش را میسازد و بنابراین یکی از معیارهای ماهیت ساز علم است و آن را به دینی بودن و غیردینی تقسیم میکند.
به هرحال هیچ ایرادی ندارد که بگوییم اگر چیزی صادق و مطابق واقع باشد، حق است و باطل نیست و چیزی که صادق و مطابق واقع نباشد، کذب است و طبعاً حق هم نیست و باطل است. آیا بهتر نیست که معیار حق و باطل بودن را با صدق و کذب پیوند بزنیم؟ در این صورت اینها با هم منافاتی نخواهند داشت.
بنده در اینجا یک حرف طلبگی دارم و آن این است که علم تکمعیاری نیست، بلکه معرفت دستگاهواری است که مجموعهای از مؤلفهها موجب تکون آن شدهاند. این مؤلفهها در مجموع با مؤلفههای علم دیگر متفاوتاند. به سخن دیگر فقط غایت یا موضوع یا روش عامل تمایزبخش علوم نیست. ممکن است علومی موضوع واحد داشته باشند، اما غایات و روششان با هم متفاوت باشد و همین باعث تمایزشان شود یا به عکس روشها یکی باشد و موضوعها متفاوت. ما باید ببینیم کدام مبادی در شکلگیری یک علم و قضایای آن دخیلاند؟ مبانی و پیشانگارههای تکونبخش یک علم کدام بودهاند؟
چه منطق، موضوع، غایت و احیاناً مسائلی باعث صورتبندی دانش شدهاند؟ چون مجموع اینها یک علم را پدید میآورند. قطعاً غایت و کارکرد، یعنی فایده، یکی از معیارهاست، ولی ممکن است این یک معیار برای تکون و تشخص یک علم کفایت نکند. اگر کارکردگرایانه به ماهیت و هویت علم نگاه کنیم، چه بسا مطالب غلط و نادرستی را که دارای کارکرد باشند و از کار فروبستۀ جامعهای ــ چه اسلامی و چه غیراسلامی ــ گرهای بگشایند علم بخوانند، اما بااینحال چون در مجموع صادق نیستند باطلاند و دستگاه آنها منطبق بر واقع نیست.
افزون بر این، مسلم است که به همۀ امور و نیازها پاسخ نمیگویند و انحرافات و مشکلاتی را سبب میشوند. پارادایم کیهانشناختی بطلمیوسی بیش از دوهزار سال مبنای تفسیر عالم بود، اما حق نبود و لاجرم فروپاشید. نمیتوان فقط به ویژگی گرهگشایی علم تکیه کرد، اما قطعاً مسئلۀ کارکرد و گرهگشایی میتواند از جمله معیارها باشند. برای مثال اگر قضیهای به عنوان قضیۀ دینی، در یک دستگاه معرفت دینی استنباط شود که گرهگشا نباشد، این گرهگشا نبودن حتی میتواند نشانۀ دینی نبودن آن و به خطا رفتن در فهم یا کشف آن باشد؛ یعنی واقع کشف نشده است. با توجه به این موضوع میخواستم این نکته را عرض میکنم که اگر بر یک محور و یک معیار تأکید نورزیم و معیارهای گوناگون را با هم ببینیم، شاید صحیحتر باشد.
در بحث رفع نیازها استاد میرباقری مثال خوبی را مطرح کردند؛ لقمهای را که آیتالله بهجت به دهانشان میگذارند با لقمۀ یک ملحد متفاوت است، گرچه به ظاهر هر دو لقمهای را میل میکنند. ماهیت این دو عمل است که با هم تفاوت میکند. افعال صورتاً یکی هستند، اما سیرتاً متفاوت میشوند. این نکتۀ بسیار مهمی است، اما نشان میدهد که نیازها تکساحتی نیستند.
آقای بهجت هم قطعاً برای رفع نیاز زیستی خویش لقمه را میخورد و درعینحال میخواهد این غذا انرژی تولید کند تا شبهنگام بتواند تهجد کند؛ یعنی آن جنبۀ جسمانی هم برای ایشان مطرح است. هیچ ایرادی ندارد که در بعضی از غایات مؤمنان با بعضی از غیرمؤمنان مشترک باشند؛ زیرا در نتیجۀ آن بعضی مباحث و نظریات علمی میتواند تأمینکنندۀ غایات مشترک باشند. آن وقت ممکن است این پرسش مطرح شود که این علم بلاتکلیف است؛ یعنی نه دینی است و نه سکولار؟
چون هر دو نوع غایت را تأمین میکند، به نظر من بهتر است که نیاز را ذاتالابعاد بنگریم و وجوه گوناگون نیازمندیهای انسان را لحاظ کنیم. تغذیۀ جسم هم از نظر ما مرتبهای از غایات حیات است. طبعاً ما نیازهای مادی را هم جزء نیازهایمان میدانیم و به همین دلیل هم هست که به دنبال تمدن هستیم؛ تمدنی که هم مادی است و هم معنوی، و طبعاً نمیتواند معنوی محض باشد. نیازها هم دو وجه دارند و ممکن است در بعضی موارد، بعضی گزارهها تواماً و اشتراکاً نیازها را رفع کنند.
مجری: جناب آقای میرباقری فکر کنم جناب استاد رشاد در دو موضع به فرمایش شما انتقاد کردند؛ یکی به آن رویکرد کارکردگرایانه و دیگری به نگرش معرفتشناختی. در نگاه معرفتشناختی این موضوع مطرح شد که هرچه منطبق با واقع است حق است. آیتالله جوادی آملی هم نظری شبیه این دیدگاه دارند و هر چه را که منطبق با واقع باشد علم دینی میشمارند؛ اصلاً علم دین چیزی جز این نیست که منطبق بر واقع است.
میرباقری: در این صورت علم سکولار چیست؟ آیا مطابق واقع نیست، و در نتیجه نه علم، بلکه جهل است؟ زیرا اگر مطابق واقع باشد، جزء دین است.
رشاد: در یک اطلاق علم و معرفت را اعم از صائب و غیرصائب قلمداد میکنیم؛ میخواهم بگویم علم دینی علم صائب و غایتمند است، و این دو با هم منافات ندارند.
میرباقری: نه! پس علم دیگر سکولار و دینی ندارد.
رشاد: اگر جهل است دین نیست و دینی نیست.
میرباقری: پس علم سکولار و غیرسکولار نداریم؛ علم همیشه دینی است یا علم است یا جهل.
رشاد: علم را به دو معنا اطلاق میکنیم؛ در واقع یک بار به معنای اعم میگیریم که به دو قسم تقسیم میشود.
میرباقری: یعنی شما می فرمایید اطلاق علم به جهل هم اشکال ندارد.
رشاد: امروز به علم غیرصائب علم اطلاق میکنند، اما از نظر ما جهل است و دینی نیز نیست.
میرباقری: یعنی شما می فرمایید علم کفار همهاش جهل است.
رشاد: خیر چنین چیزی نگفتیم، عرض کردیم که قضایای حق و صحیح و صائبی در خلال علوم کفار هم هست، اما دستگاهشان غلط است.
میرباقری: باز هم این پرسش مطرح است که نسبت آن پارادایمها با این گزارهها چیست؟ گزارهها یا مطابق واقعاند یا نیستند یا اینکه ما جهان را براساس پارادایمها تفسیر میکنیم؛ یعنی ما در واقع جهان را کشف تطابقی نمیکنیم، والا حتماً در فهم کشف هست، اما کشف تطابقی نیست، بلکه تفسیر جهان است.
بر این اساس میشود گفت من دارم جهان را تفسیر میکنم؛ کافر هم همینطور. این دو تا پارادایم، به نسبتی کارآمدی دارند، ولی پارادایم کافر حق نیست، بلکه نسبتی با واقع دارد، پارادایم من هم نسبتی با واقع دارد، اما هیچ کدام کشف مطلق نیست، بلکه تناسب است؛ یکی تناسب ایمانی است و دیگری تناسب شیطانی. هر دو پارادایم هم با واقع تناسب دارند و کارآمدی اصلاً معطوف به تناسب است. من معتقدم حتی نظریۀ صدرایی هم همین است، منتها فقط در بستر حق علم را تفسیر کرده و دستگاه شیطان را ندیده است. براساس این نظریه، انسان وقتی علم پیدا میکند، درواقع با حقایق مثالی عوالم متحد میشود و از طریق آن حقایق مثالی است که مشرف به معلوم میشود؛ به عبارتی بسط وجودی پیدا میکند. خب این دیدگاه را در دستگاه شیطان هم میشود مطرح کرد.
گاهی بسط وجودی در دستگاه نبی اکرم است و نسبتی با واقع پیدا میکند، گاهی هم در دستگاه شیطان است و از طریق شیطان نسبتی با واقع پیدا میکند. ما تمدن غرب ــ و به تعبیر استاد رشاد دستگاهش ــ را شیطانی میدانیم. آنچه در آنجا تولید میشود از بستر ارتباط با شیطان است. انسان همین که شروع میکند به کاوش کردن و فهمیدن، یا شیطانی میفهمد یا رحمانی، انسان به صورت جزیرۀ مستقل فکر نمیکند و همین که شروع میکند به فکر کردن یا به باطن نور متصل میشود یا به باطن ظلمت.
دربارۀ انطباق هم باید بگویم که اولاً این مفهوم بیمعناست. هیچ کس تا به حال نتوانسته است انطباق را توضیح دهد؛ یعنی چه که دو چیز بر هم منطبقاند؟! اگر دوتا هستند منطبق نیستند، بلکه تناسب دارند. بعضیها در توضیح این مفهوم آن را به آینه تشبیه میکنند، اما باید گفت که صورت آینه صورت واقع نیست؛ بهویژه با تفسیر فیزیک امروز، اصلاً صورتی وجود ندارد، بلکه آنچه میبینیم انعکاس نور است. اصلاً به نظر من تطابق توضیحناپذیر است و هیچ فیلسوفی هم تا به حال آن را توضیح نداده است. آنچه توضیح میدهند تناسب است که من هم منکر آن نیستم.
ما فرایند پیدایش تناسب را فرایند پیچیدۀ اختیاری میدانیم که یا در دستگاه حق واقع میشود یا در دستگاه باطل. هر دو هم تناسب دارند: یکی تناسب ظلمانی و دیگری تناسب نورانی. تناسب نورانی حق است، اما تناسب ظلمانی با وجود کارآمدی باطل است؛ بدون تناسب کارآمدی برقرار نمیشود. من معتقدم از رویکرد معرفتشناختی، کیف معرفت تابع کیف اختیار است. آن فعل محوری که در همۀ فهمهای ما حضور دارد جهتگیری نسبت به خدای متعال است. بنابراین انسان همین که شروع میکند به فهمیدن، یا مؤمنانه میفهمد یا کافرانه؛ البته این مسئله سلسلهمراتب دارد.
مجری: یعنی اراده مقدم بر علم ماست؟
میرباقری: نمیخواهم بگویم انتخاب بر فهم مقدم است، بلکه اختیار بر فهم مقدم است (بین اختیار و انتخاب، تفاوت وجود دارد). عرض بنده این است که به لحاظ معرفتشناسی، اگر کسی به نظریۀ تطابق معتقد باشد، باید این موضوع را بپذیرد که علم دینی و غیردینی وجود ندارد؛ زیرا چیزی یا علم است یا جهل. بنابراین علم سکولار و علم دینی نداریم.
مجری: ببخشید استاد، این داستان دستگاه و پارادایم را چگونه حل میکنید؟ یعنی اگر گفته شد که گزارهها منطبق بر واقعاند، اما دستگاه …
میرباقری: نمیشود گزارهای مطابق واقع باشد، اما دستگاه باطل خوانده شود. اتفاقاً از مشکلات اصلی دستگاه فلسفی انتزاعی همین است. دستگاه فلسفی میگوید من میخواهم فلسفه را بر علم حاکم کنم، اما ابزاری دارد که حاکمیت ندارد. شما نظریۀ علامه طباطبایی را در جاهای مختلف از جمله آغاز روش رئالیسم ببینید؛ ایشان میفرمایند: تنها کاری که فلسفه برای علم میکند، اثبات موضوع علم است و بعد علم را رها میکند.
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست