0

رخشایی معرفت الهی در هستی نبی اکرم(ص)

 
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

پاسخ به:رخشایی معرفت الهی در هستی نبی اکرم(ص)
سه شنبه 14 آبان 1392  8:57 AM

در آیینه اشعار

انعکاس این جمال و کمال خداداد چه دلربا و مؤثر در آینه شعر و ادبیات فارسی تجلّی پیدا کرده است.اینک به این نغمه‌ها که برگرفته از معارف و سنت نبی اکرم(ص) است بنگریم:خاقانی این شاعر وصّاف نبی بزرگوار اسلام در قصیده‌ای شب‌روان آراسته به توفیق اِحرام را آنجا که جمال کعبه را در آینه صبح مشاهده کنند توصیف می‌کند و برآن است اینان نخست در مدینه ملک و عرش معلّا دیده و در رضوانِ پذیرش مصطفی(ص) زانو زده‌اند، خوانی که جبرئیل با شهپر خود مگس‌ران آن است:

شب‌روان چون رخ صبح آینه سیما بینند

کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند

خاک مشکین که ز بالین رسول آورده است

حرز بازوش چو الکهف و چو طاها بینند

مصطفی حاضر و حسان عجم مدح‌سرای

 پیش سیمرغ خَمُش طوطی گویا بینند

گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند

 در مدینه ملک و عرش معلّا بینند

مصطفی پیش خلایق فکند خوان کرم

 که مگس‌ران وی از شهپر عنقا بینند

عقل واله شده از فرّ محمد (ص) یابند

طور پاره شده از نور تجلّا بینند

سرمة دیده زخاک در احمد سازند

تالقای ملک العرش تعالی بینند  (خاقانی، 1385: شماره 80، مطلع دوم)

و سنایی پیامبر را چراغ جهان و رحمت آشکار و نهان بر عالمیان می‌نامد و او را وجودی می‌شناسد که در سرادق آفاق پایِ چون او در میدان میثاق نیامده است. همه دانشیان شاگرد مکتب او و آستان درش روضه انس روح قدس است:

احمد مرسل آن چراغ جهان

رحمت عالم، آشکار و نهان

آمد اندر جهان جان هر کس

جان جان‌ها محمد آمد و بس

تا بخندید بر سپهر جلی

 آفتاب سعادت ازلی

نامد اندر سرادق آفاق

پایمردی چُن وی در میثاق

همه شاگرد و او مُدرّسشان

همه مزدور و او مهندسشان

آستان درش به روضه انس

بوده بستان روح روح قدس  (سنایی، 1359: 189)

در شعر نظامی آفرینش عالم و آدم نخست‌بار بر در و سرای پیامبر نقش بست.  رنگینی ماه بدین درخشانی رخشای خود را از مهر نبوت گرفته، گوش جهانیان حلقه‌کش میم او و هر دو عالم حلقه تسلیم او بوده است:

تخته اول که الف نقش بست

بر در محبوبة احمد نشست

کنت نبیّا که عَلم پیش برد

خاتم او مُهر محمد سپرد

گوش جهان حلقه‌کش میم اوست

 خود دو جهان حلقه تسلیم اوست

از سخن او ادب آوازه‌ای

 وز کمر او فلک اندازه‌ای

چون تک ابلق به تمامی رسید

 غاشیه‌داری به به نظامی رسید  (نظامی، 1390: بخش چهارم، 17)

همین نظامی گنجوی در خسر و شیرین هزاران آفرین بر جان پاک پیامبر می‌سراید که آفرینش خاک پاک اوست؛ او مرد و سرهنگ وفا و سپه‌سالار و سرخیل همه انبیاست؛ طراز کارگاه آفرینش و چراغ‌افروز اهل بینش است، اساس شرع او ختم جهان است:

محمد کافرینش هست خاکش

هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ‌افروز چشم اهل بینش

طراز کارگاه آفرینش

سر و سرهنگ میدان وفا را

سپه‌سالار و سرخیل انبیا را

اساس شرع او ختم جهان است

شریعت‌ها بدو منسوخ از آن است  (همو، 1371: بخش پنجم، 14)

دی شیخ با چراغ همی‌‌گشت گرد شهر

کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها