0

مختصري از زندگینامه ي امام حسین (ع)

 
ahmadfarm
ahmadfarm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1390 
تعداد پست ها : 7792
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مختصري از زندگینامه ي امام حسین (ع)
سه شنبه 14 آبان 1392  12:46 AM

 

ادامه ماجرای مسلم بن عقیل در کوفه

 

 

 

وقتی خبر ورود مسلم و بیعت کوفیان در کوفه منتشر شد، نعمان بن بشیر (والی کوفه منصوب از جانب معاویه و یزید) مردم را تهدید کرد که از مسلم دست بکشند اما مردم توجهی به او ننمودند. عبدالله بن مسلم بن ربیعه که هواخواه بنی امیه بود نامه ای به یزید نوشت و اخبار کوفه را به اطلاع او رساند و والی مقتدری از او درخواست کرد. ابن سعد و دیگران نیز به یزید چنین نامه هایی نوشتند.

 

یزید عبیدالله بن زیاد را علاوه بر امارت بصره والی کوفه نمود و برای او نامه نوشت که فورا به کوفه رود و مسلم را به دست آورده یا به قتل برساند یا از کوفه بیرون نماید.

 

ابن زیاد به کوفه رفت و خطبه ای خواند و مردم را سخت بترسانید و عده ای را وعده جایزه داد .

 

وقتی خبر به مسلم رسید به خانه ی هانی رفت و در آنجا پناه گرفت، شیعیان پنهانی به سوی او می آمدند و با او بیعت می کردند . ابن زیاد نمی دانست مسلم کجاست. تا اینکه  غلام خود معقل را به عنوان جاسوس فرستاد تا خود را شیعه معرفی کرده هم جای مسلم را پیدا کند و هم شیعیان را شناسایی نماید. او موفق شد و هانی را دستگیر کردند.

 

جمعی بیعت کنندگان دور مسلم جمع شدند تا بر ابن زیاد حمله برند، ابن زیاد چون شورش کوفیان را دید. عده ای را فرستاد تا در بین مردم با شایعه پراکنی آنها را پراکنده سازند. سپس شبث بن ربعی را با گروهی از منافقان بیرون فرستاد ( تا نقش لشکری را بازی کنند که از سمت شام به طرف کوفه می آیند)  و در کوفه ندا داد: بر بام های خود روید و لشکرهای شام را که به اینجا می آیند ببینید . بر خود رحم کنید و پراکنده شوید. و ...

 

ابومخنف از یونس بن اسحاق روایت کرده و او از عباس جدلی که: ما چهارهزار نفر بودیم که با مسلم برای دفع ابن زیاد خروج کردیم هنوز به قصر الاماره نرسیده بودیم که سیصد نفر شدیم.

 

مردم کوفه همین طور از اطراف مسلم پراکنده می شدند تا جاییکه زنان می آمدند و دست فرزندان یا برادران خود را گرفته به خانه می بردند و مردان می آمدند و فرزندان خود را می بردند.. مسلم نماز مغرب را در مسجد خواند درحالیکه از آن جماعت انبوه جز سی نفر باقی نمانده بود . جون خواست از مسجد بیرون آید بیشتر از ده نفر با او نبود و چون از کنده ی در پا بیرون گذاشت یک تنه تنها مانده بود.

 

پس از ماجراهای فراوان از مظلومیت مسلم، با دغل و فریب او را دستگیر کردند و در حالیکه تشنه بود  در روز عرفه ، سر از تنش جدا نموده از بالای قصر الاماره بر زمین افکندند.

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها