پاسخ به:دلنوشته های محرم/ تاپیک با امتیاز ویژه
پنج شنبه 16 آبان 1392 9:30 AM
گفتم: چهل روزه دارم اشک می ریزم برای حسین، چهل روزه دارم آه می کشم برای ابوفاضل، چهل روزه دارم خون گریه می کنم برای غربت زینب ... اما ... ناراضی ام از خودم ! ناراضی ام از حسین ! ناراضی ام از ابوفاضل ! ناراضی ام از عمه جانم !
گفت: چه طور؟!
گفتم: هیچ تغییری نکردم ! همونی بودم که هستم! نه نمازم شده نماز ظهر عاشورای حسین! نه ادبم شده ادب ابوفاضل! نه امانت داریم شده امانت داری زینب! انگار نه انگار ! مثل اینکه تو روضه فقط پیاز پوست می کندم و گریه می کردم!
گفت: فکر می کنی زهیر بن قین چطور شد زهیر بن قین ؟ اون از مریدان سومی (لعنت الله علیه) بود! از دست ارباب فرار می کرد! هر وقت به ارباب میرسید راهشو کج می کرد! ولی عاقبت به خیر شد! ارباب با علم امام، با ولایت تکوینی امام، بذر محبت رو تو دل زهیر کاشت! ولی آب دادن و مراقبت از اون بذر کار خود زهیر بود! زهیر از بذری که اربابمون در دلش کاشت خوب مراقبت کرد... شد زهیر حسین !
همین که می تونی بری روضه همین که می تونی گریه کنی برای غربت ارباب، یعنی ارباب بذر محبت بذر انسان شدن بذر (شدن) رو در دلت کاشته. دیگه مراقبت از اون بذر با خودته!
هیچ نگفتم !