0

متن عاشقانه ی که نیما یوشیج برای همسرش نوشت

 
yarabyarabyarab
yarabyarabyarab
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : مرداد 1390 
تعداد پست ها : 3539
محل سکونت : قزوین

متن عاشقانه ی که نیما یوشیج برای همسرش نوشت
پنج شنبه 9 آبان 1392  11:47 PM

 

نیما یوشیج

متن عاشقانه ی که نیما یوشیج برای همسرش نوشت

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج، (زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۴ در دهکده یوش از توابع شهرستان نور استان مازندران – درگذشته ۱۳ دی ۱۳۳۸خورشیدی در شمیران شهر تهران) شاعر معاصر ایرانی و پدر شعر نو فارسی است. وی بنیانگذار شعر نو فارسی است.

نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه که مانیفست شعر نو فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود.

تمام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقلاب و تحولی هستند که نیما مبدع آن بود. بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین می‌‏دانند و او را هم‏پایه‏‌ی شاعران سمبولیست به نام جهان می‌‏دانند.[۵][۶] نیما همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام روجا چاپ شده‌است.

متن عاشقانه ی که نیما یوشیج برای همسرش نوشت

 هر شخصیت بزرگ و ماندگاری برای خود مشخصه‌هایی دارد که او را از دیگران متمایز کرده و در ذهن و قلب مردم ماندگار می‌کند. نوشته‌ها و شعرهای بزرگان ادبیات هم یکی از وجوه تمایز آنهاست؛ نوشته های زیبایی که آنها با تمام وجود نوشته‌اند. یکی از زیباترین نامه‌ها به زبان فارسی نامه های ماندگار نیما یوشیج است، نامه هایی که در اکثر موارد به نیما به برادر خود نوشته اما نیما پنج نامه خاص برای همسر خود دارد که از همه نامه های او جداست و از زیباترین نامه های عاشقانه به زبان فارسی است. یکی از این نامه ها را در ادامه به شما تقدیم می‌کنیم.

 

نامه نیما یوشیج برای همسرش عالیه
بیا! عزیزم ! تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی ، قلب مرا محبوس کن.

 اگر بتوانم این ستاره ی قشنگ را به چنگ بیاورم ! سلسله ی پر برف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم ! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم . آن وقت می توانم به قلبم تسلط داشته ، این سرنوشت را که طبیعت برایم تعیین کرده است تغیر بدهم
ولی قدرت انسان ، به عکس خیالاتش محدود است

من همیشه از مقابل گل ها مثل نسیم های مشوش عبور کرده ام .قدرت نداشته ام آن ها را بلرزانم .

در دل شب ها مثل مهتاب بر آن ها تابیده ام . نخواسته ام وجاهت آسمانی آن ها پنهان بماند

کدام یک از این گل ها میتوانند در دامن خودشان یک پرنده ی غریب را پناه بدهند . من آشیانه ام را ، قلبم را ، روی دستش می گذارم
کی می تواند ابرهای تیره را بشکافد ، ظلمت ها را بر طرف کند و ناجورترین قلب ها را نجات بدهد ؟
“عالیه”، تو ! تو می توانی

می دانی کدام ابرها ، کدام ظلمتها ؟ شب های درازی بوده اند که شاعر برای گل موهمی که هنوز آن را نمی شناخت خیال بافی می کرده است . ابرها موانعی بوده اند که مطلوبش را از نظرش دور می کرده اند

آن گل تو بودی . تو هستی . تو خواهی بود
چه قدر محبوبیت و مناعت تو را دوست می دارم . گل محجوب قشنگ من.

 

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها