زندگی نامه خود نوشت پروین گنا بادی
دوشنبه 2 شهریور 1388 11:13 AM
زندگی نامه خود نوشت پروین گنا بادی
زندگی نامه بزرگان فارغ از اندیشه های آنان همیشه از مطالب جذاب و خواندنی بوده است . مرحوم پروین نیز مختصری از روزگارش را به قلم خود نوشته است که رنگ و بوی خاصی دارد.
نام حقير محمد و نام خانوادگي پروين و كلمه گنابادي را (كه در شناسنامه نيست) به منظور علاقهاي كه از جواني به زادگاه خود داشتم، به نام خانوادگي ميافزودم. تاريخ تولدم سال 1282ش است و در شهر كاخك، چهار فرسنگي گناباد، ديده به جهان گشودهام و با اسفي دردناك بايد يادآور شوم كه اين شهرك زيباي ييلاقي (كه چهار چنار بسيار كهن و عظيم داشت) در زلزله چند سال پيش به كلي ويران گشت و گروه بسياري از مردم آن قرباني آن زلزله سهمناك شدند و زادگاه اين ناچيز( كهدر آن خاطرههاي شيرين از دوران كودكي داشتم) يكسره با خاك همسان گشت. باري گفتگو از كاخك با آن همه مكتبخانههاي متنوع كه در برخي از آنها تنها خواندن قرآن و صدكلمه و كتاب حافظ و مانند آن را ميآموختند و در برخي نصاب و حساب و جامع المقدمات را تعليم ميدادند و در هر رهگذري مكتبخانهاي وجود داشت و همه مردم آن همديگر را <ملا> ميخواندند - زيرا همه، مكتبخانه ديده بودند - خود نياز به نوشتن مقالههاي جداگانهاي دارد.
پدرم عباس و ملقب به شمسالذاكرين فرزند ملا امير بود. از روزگار صفويان تا دوران اين ملا امير، دو ملا امير ديگر نيز از نياكان پدرم بودهاند و چنان كه پدرم ميگفت، نخستين ملا امير در عصر صفويان در قريهاي از فردوس (تون) به نام چرمه ميزيسته و به زهد و تقوا در سراسر قُهستان شهرت داشته است. وي را برادري بوده به نام فاضل خان كه به هند سفر ميكند و در آنجا از راه بازرگاني ثروت هنگفتي به دست ميآورد و هنگامي كه به چرمه نزد ملاامير باز ميگردد، ملا امير ميگويد: <برادر از اين همه ثروتي كه خدا به تو ارزاني داشته نيّت نكردهاي چيزي در راه خدا صرف كني و به كار خيري دست يازي؟> فاضل خان ميگويد: <چرا قصد دارم به مشهد بروم و در آنجا مدرسهاي بسازم و مبالغي بر آن وقف كنم تا طلاب با آسايش خيال تحصيل كنند.> و چنان كه به ياد دارم بر سر در مدرسه فاضل خان بر روي كاشي شرحي نوشته شده بود كه از روزگار ساختن مدرسه و نام پادشاه عصر (شاه عباس) حكايت ميكرد و در آخر كتيبه اين جمله بود: <فاضل خان اخ الاعز الملا امير التوني> و پيدا است كه آوردن نام امير نشانگر اين است كه وي از فاضل خان معروفتر بوده است.
باري، نگارنده پس از آنكه دو مكتب خانه را در كاخك به پايان رسانيدم و نزد مرحوم پدرم قسمتي از مقدمات علوم قديم را فرا گرفتم، با برادري كه از من بزرگتر بود و اكنون زندگاني را بدرود گفته است، قريب يك سال در مدرسه حبيبيه فردوس و مدتي هم در حدود يك سال در مدرسه قديم قاين تحصيل كردم و در 15 سالگي براي تكميل تحصيل به مشهد آمدم و در حجرهاي كه متعلق به داييام (مرحوم ناصرالاسلام هدايتي) در مدرسه فاضل خان بود، به تحصيل پرداختم. چند سال در نزد استاداني كه در همان مدرسه شرح قطر و سيوطي و جامي را درس ميدادند، تلمذ كردم و سپس براي فراگرفتن شرح نظام و مغني و مطول به درس مرحوم اديب نيشابوري كه هر سه متن مزبور را در مدرس مدرسه نواب تدريس ميكرد، رفتم و در زمره شاگردان خصوصي درآمدم.
صبحها پيش از شروع درس عمومي (ساعت 9)، كه قريب 300 طلبه حاضر ميشدند، در حجره مرحوم اديب پس از انجام دادن كار خصوصي استاد (تهيه صبحانه و ناهار) به فراگرفتن متنهايي كه در مواقع مختلف استاد درس ميداد، هم چون مقامات بديعالزمان همداني و مقامات حريري و معلقات سبع و گاهي هم عروضي كه خود آن مرحوم تأليف كرده بود و برخي از هفتهها هم <منظومه> حاج ملاهادي، مينشستم؛ اما ترديدي نيست كه كتاب اخير را مرحوم حاج فاضل و آقا بزرگ حكيم بهتر درس ميدادند كه از استادان به نام در رشته فلسفه و حكمت قديم بودند و ناگزير براي اين رشته اغلب به نزد آنان ميرفتم.
پس از چند سال از لحاظ زندگي مادي بياندازه در مضيقه بودم، چون پدرم سخت شكسته شده بود و نميتوانست هزينه تحصيل مرا تأمين كند، ناگزير در مدرسه دولتي احمدي مشهد به آموزگاري پرداختم، و پس از 4 سال در دبيرستان شاهرضا به سمت دبيري ادبيات برگزيده شدم و از كلاس اول تا شش ادبي مدت 15 سال تدريس ميكردم و به موازات تدريس در اين دبيرستان در مدرسه ارامنه مشهد، دبيرستان ابن يمين (ملي) و دبيرستان دخترانه شاهرخ نيز درس ميدادم و در اداره فرهنگ مشهد از سالهاي 1317 به بعد در اداره تحقيق و اوقاف و بازرسي فني مدارس نيز خدمت ميكردم.
محمدتقی مدرس رضوی - پروین گنابادی - محمد روشن 1355
در سال 1322 به سمت رياست دانشسراي دختران تعيين گشتم و در اواخر همان سال به وكالت مجلس شوراي ملي از سبزوار برگزيده شدم و پس از پايان دوران مجلس، باز به خدمت فرهنگي در وزارت فرهنگ، بازرسي، بررسي كتب، تدريس در دبيرستانهاي البرز، رضاشاه و ناصرخسرو مشغول شدم. در اينجا يادآوري اين نكته لازم است كه مدرسه فاضلخان يا فاضليه مشهد را هم در دوران مرحوم اسدي كه ميخواستند در پيرامون بَستهاي آستان قدس رضوي فلكهاي بسازند، خراب كردند و كتابهاي كتابخانه آن را به كتابخانه آستان قدس رضوي منتقل ساختند و اين محلي كه خاطرههاي شيرين از دوران طلبگي در آن دارم نيز مانند <كاخك> - زادگاه نگارنده - به كلي از ميان رفت و نه تنها مايه تأسف نگارنده،بلكه بسياري از دوستان بناهاي قديم گشت، درحالي كه امكان داشت آن مدرسه را همچنان كه بود، مانند گنبد سبز در محله ارگ مشهد، به جاي گذارند و فلكه را هم در برابر آن بسازند.
باري، در اوايل سال 1328 كه به عللي بيكار بودم، دوست بزرگوار و دانشمندم آقاي مدرس رضوي به خانه حقير تشريف آوردند و گفتند: <من ميدانم كه تو از بيكاري زجر ميكشي، به همين سبب به نزد آقاي دهخدا رفتم و با ايشان گفتوگو كردم كه تو در لغتنامه كار كني. حالا برخيز برويم منزل ايشان.> و در بين راه درباره وضع لغتنامه و اخلاق مرحوم دهخدا شرحي سخن گفتند. پس از آنكه نزد استاد دهخدا رفتيم، آقاي مدرس مرا معرفي كردند و از چگونگي معلومات و سوابق كارم با ايشان به گفتگو پرداختند و چنين وانمود كردند كه من عضو خوبي براي لغتنامه خواهم بود. اما معلوم بود مرحوم دهخدا كه بسيار سوءظني بودند، چندان سخنان ايشان را به ضرس قاطع نپذيرفتهاند و گفتند: <من مريضم و دكتر دستور داده است سالي يك ماه به كنار دريا بروم و فردا رهسپار بندر پهلوي ميشوم. براي اينكه طرز كار اين آقا معلوم شود بيش از هشت حرف از منتهيالارب (حرفهاي بزرگ مانند ع و غ و ...) فيش نشده است. ايشان مطابق دستوري كه ميدهم، در اين يك ماه به فيش كردن از اين كتاب مشغول شوند. پس از بازگشت، اگر پسنديدم، ايشان را در اينجا نگاه ميدارم، وگرنه به اصطلاح غزل خداحافظي را ميخوانيم.>
سپس در اتاقي در جنب اتاق استاد، كه مرحوم دكتر معين و آقاي دكتر دبيرسياقي و آقاي دكتر صديقي كار ميكردند، ميز كوچكي بود، مرا به آنجا بردند و گفتند: <در اينجا كار كن تا پس از بازگشت من.> نگارنده، كتاب مزبور و مقداري فيش به آن اتاق بردم و به فيش كردن پرداختم. پس از يكي دو روز دريافتم كه اين كتاب آكنده از غلطهاي فاحش است، غلط متن نه غلط چاپي. آنها را در فيشهاي خصوصي يادداشت ميكردم و تا آمدن استاد دهخدا قريب دهها غلط همچون ترجمه <عيب> به عنب (انگور) (شايد <عيب> را در نسخه <عنب> نوشته بودهاند) و قله (به تخفيف) به معني الكدولك به <سركوه> و همانند اينها يادداشت كردم. هنگامي كه مرحوم دهخدا بازگشتند، پس از رسيدگي به كارهاي ديگران مرا هم احضار كردند. مرحوم دهخدا بر روي زمين روي تشكي مينشستند و ما هم در حضور ايشان مينشستيم.
من تمام فيشها را كه كاري خارقِ عادت به نظر ميرسيد، نزد ايشان گذاشتم. استاد در شگفت شد كه اين همه كار(شايد بيش از دويست سيصد هزار فيش) را چگونه انجام دادهام و باز به حكم داشتن سوءظن، بيدرنگ به بررسي آنها پرداختند، زيرا ميپنداشتند كه اين همه كار بيگمان با بيدقتي و به اصطلاح <سَنبلكردن كار> توا‡م بوده است و از دستههاي مختلف فيشها(اولِ بسته - وسط بسته - آخر بسته) با دقت كامل به بازرسي پرداختند، اما هر چه بيشتر دقت كردند، ايرادي به نظرشان نرسيد، بلكه بر حُسنظن ايشان افزوده ميشد و رفتهرفته به ستايش و تحسين پرداختند.
پس از بازرسيِ ايشان، عرض كردم: <اما جناب استاد اين متن غلطهاي بسيار دارد.> از اين جمله سخت برآشفته شدند و گفتند: <غلط چاپي؟> گفتم: <خير قربان! غلط متن، غلط ترجمه.> از اين كلمات بيشتر برآشفتند و گفتند: <نميشود آقا! اين متنِ بهترين كتاب عربي به فارسي است و من به دوستانِ آن اتاق گفتهام چشمبسته و بيمراجعه به متن ديگري، فيشهاي منتهيالارب را بنويسند.> من يك باره دسته بزرگ فيشهاي غلط را به مقابله هر يك با متنهاي معتبر همچون <تاجالعروس> و <قاموس> و <لسان العرب> و <اقرب الموارد> خدمت ايشان گذاشتم. مرحوم دهخدا پس از خواندن چند فيشِ غلط، سخت درشگفت شدند و هرچه بيشتر خواندند، بر شگفتي ايشان افزوده شد تا سرانجام به من بياندازه ابراز محبت و لطف كردند و اين گونه كار را ستودند و گفتند: <تو بايد در اتاق خود من و نزد خودم كار كني. برو لوازم كارَت را به اينجا بياور. ميدانم روزگاري طلبه بودهاي و از روي زمين نشستن بدت نميآيد.> سپس به اتاق ديگر رفتند و گفتند: آقايان، اين منتهيالارب بسيار غلط دارد و شما گفته سابق مرا از ياد ببريد. فلاني دهها غلط فاحش براي آن گرفته است. فيشهاي اين متن را به ويژه آنهايي كه مشكوك به نظر ميرسد، با يك متن ديگر مقابله كنيد.
مرحوم دهخدا كه فريفته اين متن شده بودند، حق داشتند، زيرا مؤلفِ آن، بهترين كتابهاي لغت عربي به فارسي را در اختيار داشته و لغات اصيل فارسي را از آنها نقل ميكرده است، هم چون: مهذبالاسماء، تاجالمصادر بيهقي، مصادر زوزني، مقدمه الادب زمخشري و جز اينها. اما متقدمان تنها اسمها و مصدرها و صفتها را به فارسي برميگرداندهاند، نه فعلها را، چون در فارسيِ دري، فعل عربي به ندرت به كار ميرود، همچون: يعني و لم يزرع و مامضي و ... و اينها هم در فارسي معني فعلي نميدهند.
باري، از اوايل سال 1328 به همكاري در لغتنامه پذيرفته شدم و به علت اينكه طرز فيش كردن من مورد توجه شادروان دهخدا قرار گرفت، علاوه بر فيش كردن هشت حرف منتهيالارب كه در ظرف چند ماه پايان گرفت، روزي گفتند: فلاني، ميداني كه ما هنوز بسياري از متون معتبر نظم و نثر را فيش نكردهايم، زيرا خودم كه ديگر قادر به انجام دادن چنين كارهايي نيستم و حقيقت اين است كه اعتماد نكردهام ديگري اين متنها را فيش كند و مهمترين آنها كليات سعدي، خمسه نظامي و قسمتهايي از مثنوي مولانا و برخي از تواريخ است كه از لحاظ نثر اهميت فراوان دارند، همچون تاريخ بخاراي نرشخي و فارسنامه ابنبلخي و مانند اينها، و تو بايد پيش از هر كار به فيش كردن اين متنها بپردازي. بنده هم پذيرفتم و پس از پايان يافتن كتابهاي مزبور، به فيشكردن تاريخ قم، ترجمه محاسن اصفهان، برخي از فصول تاريخ غازاني، برخي از فصول حبيبالسير، لغات محلي شوشتر(نسخه خطي كتابخانه مؤلف)، لغات محلي گناباد و مشهد و جز اينها مشغول شدم. پس از پايان گرفتن فيشكردن، چاپ كردن حرف <ذ> را با خود ايشان شروع كردم و پس از آنكه به مجلس رفتيم، حرف <ط> را كه مرحوم وحدت تنظيم كرده بود، ولي مرحوم دهخدا آن را نپذيرفته بودند، به عهده حقير واگذار كردند و آن گاه دو حرف الف (الف - س تا آخر الف - ص) را تنظيم و چاپ كردم و در ضمن به تنظيم حرف <غ> كه شادروان هدايتالله شهاب فردوسي عهدهدار آن بود، كمك ميكردم. براي حرف <ي> كه قرار بود آن را تنظيم كنم، مآخذ و فيشهاي نو بسياري فراهم آوردم. در ضمن ترجمه مقدمه ابنخلدون، برخي از اَعلام آن را نيز براي لغتنامه فيش كردم. يك سال بعد كه آقاي دكتر شهيدي هم به لغتنامه آمد، از مرحوم دهخدا خواهش كردم كه برخلاف روش گذشته كه صفحهها از متنهاي عربي به عين نقل ميشد، از اين پس ترجمه آنها به فارسي نقل شود؛ و از آن پس شيوه متداول شد.
باري، درباره لغتنامه دهخدا كه هنوز هم در جزو هيأت مقابله آن همكاري ميكنم و اخبار را در منزل بررسي مينمايم، گفتگو بسيار است و همين كافي است كه بنويسم به علت وجود همكاراني مانند مرحوم دكتر معين و از آن پس، آقاي دكتر شهيدي و دكتر دبيرسياقي و در مدتي دراز آقاي منزوي و سپس آقايان انوار و ديوشلي و ديگران، ميتوان گفت اين سازمان يكي از سازمانهايي است كه افراد باايمان و با دلبستگي به اصل كار وظايف خود را انجام ميدهند و از هرگونه هدفهاي مادي و جاهطلبي و برخي از ستيزهگريهاي ناشي از حسادت و نفاق بركنار است.
از سال 1328 كه در لغتنامه دهخدا انجام وظيفه ميكردم، پس از چند ماه در وزارت آموزش و پرورش نيز در اداره كل نگارش، به كار بررسي كتابها مشغول خدمت بودم و در همين دوران به نوشتن مقالاتي در مجلات <سخن> و <يغما> و <راهنماي كتاب> و <دانش> و برخي از مجلات ديگر نيز ميپرداختم. هنگامي كه جناب آقاي دكتر [علياكبر] سياسي رياست دانشگاه [تهران] را برعهده داشتند و جناب آقاي دكتر خانلري رئيس انتشارات دانشگاه بودند، در نتيجه انتقاداتي كه در برخي از مجلات از نثر غلط برخي از كتابهاي دانشگاهي انتشار يافته بود، به پيشنهاد جناب آقاي دكتر خانلري تصحيح عبارات كتابهاي دانشكدههاي علمي (پزشكي، فني، علوم و...) به عهده نگارنده محول شد و در طي متجاوز از 12 سال، نگارنده، وظيفه مزبور را انجام ميدادم و در روزگار رياست جناب آقاي دكتر اقبال، رياست انتشارات به جناب آقاي دكتر صفا محول گشت. ايشان هم مانند سلف خويش، اهتمام خاصي به اين كار داشتند. در همين سالها كه هم وظيفه هيأت مقابله لغتنامه دهخدا و هم بررسي در اداره كل نگارش وزارت آموزش و پرورش و هم تصحيح عبارات كتب دانشگاهي را برعهده داشتم، به ترجمه <مقدمه> ابن خلدون و تنظيم و تكميل تاريخ بلعمي مصحَح مرحوم بهار و برخي از تحقيقات ديگر نيز همت گماشته بودم و چندي بعد با جناب آقاي مينوي نيز در امر فيش كردن متنهاي فارسي براي لغت تاريخي در مؤسسه فرانكلين كار ميكردم. دو سوم تاريخ بيهقي و قسمتي از ناصرخسرو و بخشي از بخشهاي شاهنامه و صفحاتي از ويس و رامين را فيش كردم كه بعدها آنها را به بنياد فرهنگ ايران واگذار كردند.
كارهاي متنوع بسياري همچون همكاري با دوست دانشمند و گرانمايه آقاي دكتر هشترودي در تصحيح ترجمه <لاروس> مناژه كه يكي از سازمانها آن را فراهم آورده بود، و چند سال تدريس در دانشكده زبانهاي خارجه وابسته به دانشكده ادبيات و همچنين تدريس در خودِ دانشكده ادبيات و به موازات اين كارها و ديگر وظايفي كه داشتم، قريب يك سال تدريس در مدرسه عالي آمار، همه اينها سرانجام بيماريهاي مزمني را كه همواره مرا رنج ميداد، به صورت حادتري درآورد و همه اينها رفتهرفته موجب ضعف و ناتواني حقير گرديد، تا سرانجام به مرحلهاي رسيد كه مرا به كلي خانهنشين كرد و رنجآورتر اينكه پاها و دستها دچار درد شديد شد. انگشتهاي دستها كج شد و زانوها نيز خميده گشت و هم اكنون به كمك داروهاي مختلف و فراوان و گرانقيمتي كه در طي شبانهروز به كار ميبرم، فقط زنده هستم. اما با روشي كه در سراسر زندگي داشتم و معتقد بودم كه از دقيقههاي زندگي بايد در راه كسب كمال برخوردار شد، اين چنين زندگي در ديده من با مرگ يكسان است.
از موقعي كه جناب آقاي خانلري به منظور آماده ساختن كادر مجرب و دانايي به تأسيس پژوهشكدهاي همت گماشتهاند تا گروهي از ليسانسيههاي ادبي به شيوههاي علميِ تحقيق آشنا شوند، حقير نيز در اين پژوهشكده تدريس ميكردم. اما از بخت بد به علت همين بيماريها ديگر نتوانستم به كاري كه بيش از حد بدان دلبسته بودم، ادامه بدهم. اين آخرين كار معلمي من بود.
هرچند به علت داشتن رتبه اداري كه حقوقي ناچيز داشتم و نزديك بازنشستگي به كمك يكي از وكلاي دادگستري كه از دوستان من هم به شمار ميرفت، پس از شكايت به ديوان كشور، رتبه دبيري گرفتم كه صدي بيست آن هم به سبب نداشتن ليسانس كسر ميشود، هميشه ناگزير بودهام كه كارهاي ارتزاقي را بر كارهاي اساسي كه خود شيفته چنين كارهايي بودم، ترجيح دهم و به همين علت به نشر آثار و تأليفاتي كه خود علاقهمند به آنها بودم، موفق نشدم.