0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389  10:17 PM

عبرت از دنياى بى وفا

يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همه بدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها از تعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !))

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند

 

كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند

 

وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك

 

خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

 

زنده است نام فرخ نوشيروان به خير

 

گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند

 

خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر

 

زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها