پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 5:13 PM
سعدى به صورت ناشناس در شهر كاشغر
در سالى كه محمد خوارزمشاه (ششمين شاه خوارزميان كه از سال 596 تا 617 ه . ق كه بر خوارزم تا سواحل درياى عمان ، فرمانروايى داشتند ) با فرمانروايان سرزمين ختا (بخش شمالى چين و تركمنستان شرقى ) صلح كرد، در سفرى به كاشغر وارد مسجد جامع كاشغر شدم ، پسرى موزون و زيبا را در آنجا ديدم كه به خواندن علم نحو و ادبيات عرب ، اشتغال دارد، او بقدرى قامت و زيباروى بود كه درباره همانند او گويند:
معلمت همه شوخى و دلبرى آموخت |
جفا و عتاب و ستمگرى آموخت |
من آدمى به چنين شكل و خوى و قد و روش |
نديده ام مگر اين شيوه از پرى آموخت |
او كتاب نحو زمخشرى (استاد معروف علم نحو) را در دست داشت و از آن مى خواند كه :
ضرب زيد عمروا
به او گفتم : اى پسر! سرزمين خوارزم با سرزمين ختا صلح كردند، ولى زيد و عمرو، همچنان در جنگ و ستيزند. از سخنم خنديد و پرسيد: اهل كجا هستى ؟
گفتم : از اهالى شيراز هستم .
پرسيد: از گفتار سعدى چه مى دانى ؟
دو شعر عربى خواندم ، گفت : بيشتر اشعار سعدى فارسى است ، اگر از اشعار فارسى او بگويى به فهم نزديكتر است ، كلم الناس على قدر عقولهم ((با انسانها به اندازه دركشان سخن بگو. گفتم :
طبع تو را تا هوس نحو كرد |
صورت صبر از دل ما محو كرد |
اى دل عشاق به دام تو صيد |
ما به تو مشغول تو با عمرو و زيد |
بامداد به قصد سفر از كاشغر بيرون آمدم ، به آن طلبه جوان گفته بودم : فلان كس سعدى است . او با شتاب نزد من آمد و به من مهربانى شايان كرد و تاسف خورد و گفت : چرا در اين مدتى كه اينجا بودى ، خود را معرفى نكردى ، تا با بستن كمر همت ، شكرانه خدمت به بزرگان را بجا آورم .
گفتم : با وجود تو، روا نباشد كه من خود را معرفى كنم كه : منم
گفت : چه مى شود كه مدتى در اين سرزمين بمانى تا از محضرت استفاده كنيم ؟
گفتم : به حكم اين حكايت نمى توانم و آن حكايت اين است :
بزرگى ديدم اندر كوهسارى |
قناعت كرده از دنيا به غارى |
چرا گفتم : به شهر اندر نيايى |
كه بارى ، بندى از دل برگشايى |
بگفت : آنجا پريرويان نغزند |
چو گل بسيار شد پيلان بلغزند |
اين را گفتم و سر روى هم را بوسيديم و از همديگر، وداع نموديم ولى :
بوسه دادن به روى دوست چه سود؟ |
هم در اين لحظه كردنش به درود |
سيب گويى وداع بستان كرد |
روى از اين نيمه سرخ ، و زان سو زرد |
اگر در روز وداع ، از روى تاسف نمردم ، نپنداريد كه انصاف را از دوستى ، رعايت كرده ام .