0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389  5:04 PM

زاهد دغلباز

زاهدنمايى مهمان پادشاه شد، وقتى كه غذا آوردند، كمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى كه مشغول نماز شد، بيش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نيكى شاه به او بيفزايد.
هنگامى كه به خانه اش باز گشت ، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش ‍ كه جوانى هوشمند بود از روى تيزهوشى به رياكارى پدر پى برد و به او رو كرد و گفت :
((مگر در نزد شاه غذا نخوردى ؟ ))
زاهدنما پاسخ داد:
((در حضور شاه چيزى نخوردم كه روزى به كار آيد.)) (يعنى همين كم خورى من موجب موقعيت من نزد شاه گردد، و روزى از همين موقعيت بهره گيرم .)
پسر هوشمند به او گفت :
((بنابراين نمازت زا نيز قضا كن كه نمازى نخواندى تا به كار آيد؟ ))

اى هنرها گرفته بر كف دست

عيبها برگرفته زير بغل

تا چه خواهى گرفتن اى مغرور - روز درماندگى به سيم دغل

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها