پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 4:58 PM
دوستى اهل صفا و انسانهاى پاكدل |
سارقى براى دزدى به خانه يكى از پارسايان رفت ، هر چه جستجو كرد چيزى در آنجا نيافت . دلتنگ و رنجيده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گليمى را كه بر روى آن خوابيده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.
شنيدم كه مردان راه خداى |
دل دشمنان را نكردند تنگ |
تو را كى ميسر شود اين مقام |
كه با دوستانت خلافست و جنگ |
دوستى آنان كه با صفا هستند، خواه در برابر و خواه در پشت سر، يكسان است ، نه آن چنان كه در پشت سرت عيبجويى كنند و در پيش رويت قربانت گردند.
هر كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد |
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد |