پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 4:56 PM
دورى از دراز كردن دست سؤ ال به سوى فقير
جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمينى از تركمنستان ) به زخمى شديد مبتلا شد، شخصى به او گفت : ((فلان بازرگان ، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او اين دارو را بخواهى ، از دادن آن دارو، مضايقه نمى نمايد.))
نظر به اينكه آن بازرگان بخل معروف بود بطورى كه :
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب |
تا قيامت روز روشن ، كس نديدى در جهان |
جوانمرد گفت : اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم ، چند صورت دارد، يا مى دهد، يا نمى دهد، و اگر داد، يا در فروختن دارو منفعت كند و يا منفعت نكند، به هر حال (يا آنهمه احتمال )نوشداروى او كه بخيل است ، زهر كشنده خواهد بود:
هرچه از دو نان به منت خواستى |
در تن افزودى و از جان كاستى |
حكيمان فرزانه گفته اند: اگر آب حيات (زندگى جاودان ) را به بهاى آبرو و شرف بدهند، حكيم آن را نخرد، چرا كه بيمارى مرگ از زندگى ذليلانه ، خوشتر است
اگر حنظل خورى از دست خوشخو |
به از شيرينى از دست ترشروى |