0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389  4:40 PM

تمجيد از سخاوت شاهزاده

پادشاهى از دنيا رفت و ملك و گنج فراوانى نصيب فرزندش شد، شاهزاده دست كرم و سخاوت گشود و به سپاهيان و ملت ، نعمت فراوان بخشيد:

نياسايد مشام از طبله عود

 

بر آتش نه كه چون عنبر ببويد

 

بزرگى بايدت بخشندگى كن

 

كه دانه تا نيفشانى نرود

يكى از همنشينان كم عقل به عنوان نصيحت به شاهزاده گفت : ((شاهان گذشته با سعى و تلاش اين ثروتها را اندوخته اند، و براى مصلحت آينده انباشته اند. از اين گونه دست گشادى دورى كن ، كه حادثه ها در پيش است و دشمن در كمين ، بايد به گونه اى رفتار نكرد، كه هنگام نياز درمانده گردى .))

اگر گنجى كنى بر عاميان بخش

 

رسد هر كد خدايى را برنجى

 

چرا نستانى از هر يك جوى سيم

 

كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى

شاهزاده از سخن او ناراحت شد و چهره اش درهم گرديد و او را از چنين سخنانى باز داشت و گفت : ((خداوند مرا زمامدار اين كشور نموده تا بخورم و ببخشم ، نه پاسبان كه نگه دارم . ))

قارون هلاك شد كه چهل خانه گنج داشت

 

نوشيروان نمرد كه نام نكو گذاشت .

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها