پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 4:40 PM
تمجيد از سخاوت شاهزاده |
پادشاهى از دنيا رفت و ملك و گنج فراوانى نصيب فرزندش شد، شاهزاده دست كرم و سخاوت گشود و به سپاهيان و ملت ، نعمت فراوان بخشيد:
نياسايد مشام از طبله عود |
بر آتش نه كه چون عنبر ببويد |
بزرگى بايدت بخشندگى كن |
كه دانه تا نيفشانى نرود |
يكى از همنشينان كم عقل به عنوان نصيحت به شاهزاده گفت : ((شاهان گذشته با سعى و تلاش اين ثروتها را اندوخته اند، و براى مصلحت آينده انباشته اند. از اين گونه دست گشادى دورى كن ، كه حادثه ها در پيش است و دشمن در كمين ، بايد به گونه اى رفتار نكرد، كه هنگام نياز درمانده گردى .))
اگر گنجى كنى بر عاميان بخش |
رسد هر كد خدايى را برنجى |
چرا نستانى از هر يك جوى سيم |
كه گرد آيد تو را هر وقت گنجى |
شاهزاده از سخن او ناراحت شد و چهره اش درهم گرديد و او را از چنين سخنانى باز داشت و گفت : ((خداوند مرا زمامدار اين كشور نموده تا بخورم و ببخشم ، نه پاسبان كه نگه دارم . ))
قارون هلاك شد كه چهل خانه گنج داشت |
نوشيروان نمرد كه نام نكو گذاشت . |