پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 5:37 AM
تلاش براى رسيدن به كعبه مقصود |
شبى در بيابان مكه آن چنان بى خواب شدم كه ديگر نمى توانستم را بروم ، سر بر زمين نهادم تا بخوابم ، به ساربان گفتم دست از من بردار.
پاى مسكين پياده چند رود؟ |
كز تحمل ستوده شد بختى |
تا شود جسم فربهى لاغر |
لاغرى مرده باشد از سختى |
ساربان گفت : ((اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس . اگر رفتى ، بردى و گر خفتى مردى . )) (يعنى : برادرم ! كعبه در پيش روى است و رهزن در پشت سر، اگر به راه ادامه دادى به نتيجه مى رسى و اگر بخوابى بر اثر گزند رهزن نابكار مى ميرى .)
خوش است زير مغيلان به راه باديه خفت |
شب رحيل ، ولى ترك جان ببايد گفت |
(كنايه از اينكه بايد ره پيمود و تلاش كرد، چرا كه انسان در غير اين صورت گرفتار خطر نابودى مى شود.)