0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389  5:33 AM

پند لقمان حكيم

كاروانى تجارتى از سرزمين يونان عبور مى كرد و همراهشان كالاهاى گرانبها و بسيارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله كردند و همه اموال كاروانيان را غارت نمودند. بازرگان به گريه و زارى افتادند و خدا و پيامبرش ‍ را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم كنند، ولى رهزنان به گريه و زارى آنها اعتنا ننمودند.

چو پيروز شد دزد تيره روان

 

چه غم دارد از گريه كاروان

لقمان حكيم در ميان آن كاروان بود. يكى از افراد كاروان به او گفت : ((اين رهزنان را موعظه و نصيحت كن ، بلكه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند، زيرا حيف است كه آن همه كالا تباه گردد.))
لقمان گفت :
((سخنان حكيمانه به ايشان گفتن حيف است . ))

آهنى را كه موريانه بخورد

 

نتوان برد از او به صيقل زنگ

 

به سيه دل چه سود خواندن وعظ

 

نرود ميخ آهنين بر سنگ

سپس گفت : ((جرم از طرف ما است )) (ما گنهكاريم كه اكنون گرفتار كيفر آن شده ايم . اگر اين بازرگانان پولدار، كمك به بينوايان مى كردند، بلا از آنها رفع مى شد.)

به روزگار سلامت ، شكستگان درياب

 

كه جبر خاطر مسكين ، بلا بگرداند

 

چو سائل از تو به زارى طلب كند چيزى

 

بده و گرنه ستمگر به زور بستاند

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها