پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 5:33 AM
پند گرفتن از گفتار واعظان
دانشمندى به پدرش گفت : هيچ يك از گفتار به ظاهر آراسته اين واعظان در من اثر نمى كند، از اين رو كه گفتارشان با رفتارشان هماهنگ نيست . (واعظ بى عمل هستند)
ترك دنيا به مردم آموزند |
خويشتن سيم و غله اندوزند |
عالمى را كه گفت باشد و بس |
هر چه گويد نگيرد اندر كس |
عالم آنكس بود كه بد نكند |
نه بگويد به خلق و خود نكند |
چنانكه قرآن مى فرمايد:
اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم :
آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را فراموش مى نماييد؟!
عالم كه كامرانى و تن پرورى كند |
او خويشتن گم است كرا رهبرى كند؟ |
پدر در پاسخ پسرش گفت : ((اى پسر! به محض تصور باطل ، شايسته نيست كه انسان از سخن ناصحان ، روى گرداند و نسبت گمراهى به علما دادن ، و محروميت از فوايد علم ، به خاطر جستجوى عالم معصوم ، همانند مثال آن كورى است كه شبى در ميان گل افتاده بود و مى گفت : يك نفر مسلمان ، چراغى بياورد و جلو راه مرا روشن كند.)) زنى شوخ طبع اين سخن را شنيد و به كور گفت : ((تو كه چراغ به چه درد تو مى خورد؟ ))
همچنين مجلس وعظ مانند دكان بزاز (پارچه فروش ) است . در دكان بزاز اگر پول ندهى ، كالا به تو ندهند. در مجلس و وعظ نيز اگر اخلاصى نشان ندهى ، نتيجه نمى گيرى .
گفت عالم به گوش جان بشنو |
ور نماند به گفتنش كردار |
باطل است آنچه مدعى گويد |
خفته را خفته كى كند بيدار |
مرد بايد كه گيرد اندر گوش |
ور نوشته است پند بر ديوار |
صاحبدلى به مدرسه آمد ز خانقاه |
بشكست عهد صحبت اهل طريق را |
گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود |
تا اختيار كردى از آن اين فريق را |
گفت آن گليم خويش برون مى كشد ز آب |
وين جهد مى كند كه بگيرد غرق را |