پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 5:32 AM
پيشدستى آرام رونده بر شتابزده
يك روز در سفرى بر اثر غرور جوانى ، شتابان و تند راه روى كردم ، و شبانگاه خود به پاى كوه بلندى پشته رسيدم ، خسته و كوفته شده بود و ديگر پاهايم نيروى راهپيمايى نداشت ، از پشت سر كاروان ، پيرمردى ناتوان ، آرام آرام مى آمد، به من رسيد و گفت : براى چه نشسته اى ؟ برخيز و حركت كن كه اينجا جاى خوابيدن نيست
گفتم : چگونه راه روم كه پايم را ياراى حركت نيست .
گفت : مگر نشنيده اى كه صاحبدلان مى گويند: رفتن و نشستن (با آرامش و كم كم ره سپرده ) بهتر از دويدن و خسته شدن و درمانده گشتن ؟
اين كه مشتاق منزلى ، مشتاب |
پند من كار بند و صبر آموز |
اسب تازى دوتگ رود به شتاب |
اشتر آهسته مى رود شب و روز |