0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389  5:31 AM

پژمردگى پيرمرد بجاى شادى جوانى

جوانى چابك ، نكته سنج ، شاد و خوشرويى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هيچ اندوهى راه نداشت ، همواره خنده بر لب داشت ، مدتى غايب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت ، ناگهان در گذرى با او ملاقات كردم ، ديدم داراى زن و فرزندان گشه و ريشه نهال شاديش بريده شده ، و گل هوسش پژمرده گشته ، از او پرسيدم حالت چطور است ؟ چرا پژمرده و ناشادى ؟
گفت : وقتى صاحب كودكان شدم ، ديگر كودكى نكردم و حالت كودكانه را از سر بيرون نمودم .

چون پير شدى ز كودكى دست بدار

 

بازى و ظرافت به جوانان بگذار

 

طرب نوجوان ز پير مجوى

 

كه دگر نايد آب رفته به جوى

 

زرع را چون رسيد وقت درو

 

نخراميد چنانكه سبزه نو

 

دور جوانى بشد از دست من

 

آه و دريغ آن ز من دلفروز

 

قوت سر چشمه شيرى گذشت

 

راضيم اكنون چو پنيرى به يوز

 

پيرزنى موى شيرى سيه كرده بود

 

گفتم : اى مامك ديرينه روز

 

موى به تلبيس سيه كرده ، گير

 

راست نخواهد شد اين پشت كوز

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها