پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 5:30 AM
پرهيز از رفتن به نزد نامرد
در شهر بندرى اسكندريه مصر، بر اثر خشكسالى شديد آن چنان آذوقه و خوراك كم شد كه گويى درهاى آسمان بسته شده ، و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته بود، پارسايان تهيدست در سخت ترين خطر قرار گرفتند.
نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور |
كه بر فلك نشد از بى مرادى افغانش |
عجب كه دو دل خلق جمع مى نشود |
كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش |
در چنين سالى دور از جان دوستان ، يك نفر نامرد، كه سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان ، بر خلاف ادب است ، و از سوى ديگر ناگفته گذاشتن آن نيز شايسته نيست ، كه گروهى آن را حمل بر خمودى گوينده مى كنند، از اين رو در مورد آن نامرد به دو شعر اكتفا مى كنيم كه همين اندك ، دليل بسيار، و كشت نمونه خروار است .
اگر تتر بكشد اين مهنث را |
تترى را دگر نبايد كشت |
چند باشد چو جسر بغدادش |
آب در زير و آدمى در پشت |
چنين شخصى كه به پاره اى از زندگى او آگاه شدى ، در اين سال قحطى ، ثروت بسيار داشت ، و به تهيدستان پول مى داد، و براى مسافران ، سفره غذا فراهم كرده و مى گسترانيد.
در اين ميان گروهى از پارسايان كه بر اثر شدت تهيدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند تا كنار سفره او بروند، در اين مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با تصميم آنها موافقت نكردم و گفتم .
نخورد شير نيم خورده سگ |
ور بمير به سختى اندر غار |
تن به بيچارگى و گرسنگى |
بنه و دست پيش سفله مدار |
گر فريدون شود به نعمت و ملك |
بى هنر را به هيچ كس مشمار |
پرنيان و نسيج ، بر نااهل |
لاجورد و طلاست بر ديوار |