پاسخ به:حکایت های گلستان
سه شنبه 9 آذر 1389 5:28 AM
پرهيز از ستيز با نااهلان |
(عمرو ليث صفارى دومين پادشاه خاندان صفارى (265 - 287 ه ق ) برادر يعقوب ليث ، غلامانى داشت ) يكى از غلامانش فرار كرده بود، چند نفر به دنبال او رفتند و او را گرفته ، نزد شاه آوردند. يكى از وزيران شاه كه نسبت به آن غلام سابقه سويى داشت ، به شاه گفت : ((اين غلام را اعدام كن تا ساير غلامان مانند او فرار نكنند.))
آن غلام با كمال فروتنى به شاه گفت :
هرچه رود بر سرم چون تو پسندى روا است |
بنده چه دعوى كند؟ حكم خداوند راست |
ولى از آنجا كه من پرورده نعمت شما خاندان هستم ، نمى خواهم در قيامت به خاطر ريختن خون من ، گرفتار قصاص گردى ، اجازه بده اين وزير را (كه سعى در اعدام من مى كند) بكشم ، آنگاه به خاطر قصاص او، مرا اعدام كن ، تا به حق مرا كشته باشى و در قيامت ، بازخواست نشوى .
شاه از پيشنهاد او، بى اختيار خنديد و به وزير گفت : ((مصلحت چه مى دانى ؟)) وزير گفت : براى خدا، به عنوان صدقه گور پدرت ، اين بيچاره را آزاد كن ، تا بلايى به سر من نياورد، گناه از من است و سخن حكيمان درست است كه گويند:
چو كردى با كلوخ انداز پيكار |
سر خود را به نادانى شكستى |
چو تير انداختى بر روى دشمن |
چنين دان كاندر آماجش نشستى |